زنوزی که این روزها مشغول نگارش رمانی با نام «خویشتنکشی» است، نیمهشب میزبان من شد تا درباره هجدهمین هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران، گفتوگو کنیم؛ هفتهای که امروز آغاز شد و گفتوگویی که شاید چکیدهاش را بتوان در همزمانی طعنهآمیزش با 90 پیدا کرد.
- وقتی به هفته کتاب میاندیشید، نخستین چیزی که به ذهنتان میرسد چیست؟
تمرکز روی کتاب. ما همواره در هر موردی دورهای فکر میکنیم. در این مورد نیز فکر میکنم لازم است کتاب ملکه ذهن مردم باشد و به آن بیندیشند و عملکرد خود را در طول یک سال گذشته ارزیابی کنند.
- منظورتان چیزی مثل ارزیابی اعمالمان در ایام نوروز است و تصمیمات تازهای که برای سال تازه میگیریم؟
دقیقا. به همان شکل لازم است کارنامه خود را بررسی کنیم و ببینیم چقدر به کتاب اهمیت دادهایم و اصولا در سبد خانوارمان بوده است یا خیر.
- این نکته جالبی است، اما در ارتباط با مسئولان چه میگویید؟
مسئولان هم همین طور. باید فکر کنند در طول سال چه کردهاند و چه میزان وظایف خود را انجام دادهاند.
- ولی بعید میدانم کسی در هفته کتاب، آن طور که شما منظورتان است، اعمال خود را درباره کتاب ارزیابی کند و برای سال کتابیِ آینده تصمیمات تازه بگیرد.
بله، اما شاید علتش این باشد که ذهن مردم مشغول نیازهای مهمتر است انسان اهم فیالاهم میکند. تا وقتی کسی مشکلات معیشت خود را حل نکرده باشد، چطور میتوان از او انتظار داشت به کتاب فکر کند.
- اما همیشه هم این طور نیست. شاید درباره قشر بسیار فقیر جامعه بتوان این نکته را قبول کرد، اما عده زیادی از مردم از نظر مالی توان اندیشیدن به کتاب را دارند و باز هم خرید کتاب و مطالعه جزو سبد خانوارشان نیست.
بله، درست است، ثروتمندان هم کتاب نمیخرند مگر بهعنوان دکور. فکر میکنم برای آنها این نیاز نهادینه نشده است؛ به عبارت دیگر نسبت به کتاب شرطی نشدهاند. اما من به نکته دیگری در مورد قشر متوسط اشاره میکنم. شما اگر دقت کنید میبینید کتابهای ساده و ضعیف زیادی به چاپهای بسیار بالا میرسند؛ کتابهایی که الفبای نوشتن در آنها رعایت نشده و از ابتدا معلوم است که نویسندهاش اساسا این کار را بلد نیست. سؤال اینجاست: چه کسانی این آثار را میخوانند و چرا اثری تا این اندازه بیبضاعت به چاپ مثلا 24میرسد. من از شما میپرسم؛ چه اتفاقی در مملکت ما میافتد که کسی که الفبای داستاننویسی را نمیداند، کتابش به چاپهای بسیار بالا میرسد؟ قشر متوسط سراغ آثاری میرود که به صورت کاملا غریزی جذبش میکند. این همان مسئلهای است که برخی روشنفکران را رنج میدهد. کتاب آنها به سختی به چاپ دوم و سوم میرسد، اما همان موقع کتابی مثل بامداد خمار بارها و بارها تجدید چاپ میشود. درست است که قشر متوسط به سمت کتاب میرود، اما معمولا این آثار، جدی نیستند. مشکل جامعه ما ذائقه سهلخوانی است که تنها به وجه احساسی یک کتاب توجه دارد.
- بگذارید کمی عقبتر برویم؛ اساسا شما قبول دارید که مردم ما اهل مطالعه نیستند و زیاد کتاب نمیخوانند؟
نه. نمونهاش را گفتم. باید سهلخوانی مورد توجه قرار گیرد. نباید بپرسیم چرا مردم کتاب نمیخوانند، باید بپرسیم چرا مردم سهلخوان هستند. پس پاسخ شما 2 تاست: یک، مردم کتاب میخوانند، چون کتابهای زیادی به چاپهای بالا میرسند. 2، کتاب نمیخوانند، چون کتاب جدی به چاپ دوم نمیرسد.
- بهنظرتان ایرادی دارد؟
راستش من سهلخوانی را میپسندم. شاید عجیب باشد، اما ما قومی هستیم که اصولا بهدنبال موارد آسان میگردیم، مثلا بیشتر شنیداری هستیم و ترجیح میدهیم به جای مطالعه، پای تلویزیون بنشینیم که خودش بگوید و ما راحت باشیم و مواردی از این قبیل. پس اگر کتابی سهل باشد و ما را ترغیب به مطالعه کند، مفید است، ولی این سهلخوانی باید مرحله گذاری باشد به سمت رشد و پلهای برای رفتن به پلههای بالاتر. اگر شما به کسی که تا حالا کتاب نخوانده، مثلا پروست و کافکا را معرفی کنید، مسلما مطالعه را کنار میگذارد. پس باید آرام شروع کرد و پلهپله بالا رفت. سهلخوانی ایرادی ندارد، بهشرطی که به مراحل بالاتر برسد.
- این نظری است که معمولا درباره ادبیات عامهپسند طرح میشود و کاملا درست است. تنها هم به ادبیات خلاصه نمیشود. تقریبا در هر حوزهای آثار عامهپسند وجود دارد. مثل روانشناسی عامهپسند که اتفاقا در رده دوم فروش است و در ایران نیز بسیار طرفدار دارد یا از آن جالبتر، کتابهای حقوقی عامهپسند که حتی از روانشناسی نیز پرفروشتر است؛ مثل قوانین موجر و مستاجر و از این قبیل یا کارهای فلسفی عامهپسند که به اعتقاد من کتابهای ویل دورانت، تاریخ فلسفه و لذات فلسفه از این قبیل هستند و خیلی هم خوب میفروشند. اما چطور میتوان به پله بالاتر رفت یا به عبارت بهتر، چطور میتوان مردم را به پله بالاتر برد؟
این بیشتر وظیفه منتقد است؛ ذهن آگاهی که کارش آگاهیبخشی است. منتقد به مخاطب درباره کتاب آگاهی میدهد و لایههای پنهان آثار را آشکار میکند. اینجاست که نقش جدی نقد وقتی از کتاب حرف میزنیم، روشن میشود. در کشورهای توسعه یافته، گاهی درباره یک کتاب 200 صفحهای، هزار صفحه نقد نوشته میشود. وظیفه اصلی نقد، آگاهیبخشی به جامعه مخاطبان است و کمبودش، آسیب جدی میزند. به اعتقاد من اینکه ما از مرحله سهلخوانی به مرحله بالاتر نمیرویم، به فقدان نقد جدی مربوط میشود.
- قبول، اما من فکر میکنم مشکل اصلی مطالعه در ایران، سهلخوانان نیستند، بلکه کسانی هستند که اساسا با کتاب، هر نوع کتابی، بیگانهاند. درباره آنها که اصولا کتاب نمیخوانند چه نظری دارید؟
فکر میکنم ریشه بیگانگی با کتاب در این است که برای ما درونی نشده است. به عبارت دیگر، همان طور که گفتم، مردم نسبت به کتاب شرطی نشدهاند. چه کسانی میتوانند مردم را شرطی کنند؟ رسانهها. وقتی شما که کارتان نوشتن است در روزنامهای که بسیار پرتیراژ است به کتاب میپردازید، در حال شرطی کردن مردم هستید. اما حتی شما نیز بهنظر من به سینما بیشتر از کتاب میپردازید. خبرهای مربوط به بازیگران بیشتر از نویسندگان است. بهنظر من رسانهها باید به نویسندگان و کارهایشان توجه کنند، به اینکه مشغول چه کاریاند، چه کتابی منتشر کردهاند، چه کتابی در دست کار دارند و... . ببینید ما چند نشریه ورزشی در ایران داریم، اما واقعا چند نشریه جدی در حوزه ادبیات و کتاب منتشر میشود؟ همین الان که ما صحبت میکنیم، برنامه 90 از تلویزیون پخش میشود. ببینید چقدر به این برنامه پیامک میرسد و چه تعداد مخاطب متوجه این شبکهاند. 3-2 میلیون پیامک برای برنامهای که عموم مخاطبانش جوانها هستند، چیز کمی نیست. ولی چرا این طور برنامهها در حوزه کتاب و ادبیات ساخته نمیشود؟
- بله، به نکته خوبی اشاره کردید. شاید بتوان برنامهای مثل 90 را در حوزه کتاب هم اجرا کرد، همانطور که شکل سینماییاش ساخته شد. اما واقعا فکر میکنید مردم به این شکل نسبت به کتاب شرطی میشوند، یا کانال تلویزیون را عوض میکنند؟! اصولا شرطی شدن نسبت به کتاب را چطور توضیح میدهید؟
ببینید وقتی شما به هر کانالی که میروید، مدام میشنوید که به شکلها و با تصاویر مختلف و تکنیکهای مختلف میگویند فلان پودر رختشویی را بخرید، موقع خرید، ناخودآگاه نسبت به آن پودر مشخص، گرایش پیدا میکنید. جالب اینکه حتی ممکن است خودتان هم متوجه این گرایش نباشید و بهتر از من میدانید که این ریشه در مفهومی دارد که پاولف در روانشناسی طرح کرد و نامش را شرطی شدن گذاشته. وقتی ما 7شبکه داریم که کتاب در هیچ کدامشان هیچ جایی ندارد، طبیعی است که از دل برود هر آنکه از دیده برفت. این همه سریال ضعیف ساخته میشود، اما هیچ کدام هیچ توجهی به کتاب ندارند.
- جز تلویزیون، دیگر ایرادها را در کجا میبینید؟ به هر حال هدف از هفته کتاب توجه به همین موارد است.
در یک جامعه مجموعهای از عوامل تبلیغی مؤثرند. به همه جامعه باید توجه کنیم و در هر نقطهای از شهر به شکلهای مختلف برای کتاب تبلیغ کنیم تا به مرور مردم شرطی شوند؛ آن هم در جامعهای که ادعای فرهنگی بودن دارد و به سابقه فرهنگیاش میبالد. در اماکن عمومی مثل مترو و جاهای دیگر باید برای کتاب تبلیغ شود و بهطور کلی همه مسائلی که صحبت کردیم، دست به دست هم دهند تا آرام آرام اوضاع بهتر شود. اما اگر بخواهیم همه مسائل را در یک کلمه خلاصه کنیم، اگر از من میپرسید، میگویم مدیریت. مشکل ما همیشه مدیریت است و با مدیریت ناکارآمد، یک هفته را اگر 5هفته هم بکنیم، چیزی درست نمیشود. تا وقتی برنامهریزی درست و همراه با آسیبشناسی نداریم، به جایی نمیرسیم. ما باید ابتدا برای همین سؤالاتی که شما میپرسید، جوابهای مناسب بیابیم و موضوع را آسیبشناسی کنیم و بعد برایش برنامهریزی کنیم. برای پاسخ دادن به پرسشها نیز به بررسیهای کارشناسانه و سمینار و شنیدن نظرات نویسندگان و اهل فن و... نیاز است.
- حالا که از مدیریت حرف زدید، بگذارید گفتوگو را با یک سؤال فانتزی تمام کنیم؛ اگر شما دبیر ستاد برگزاری هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران بودید، چه میکردید؟ یا در واقع بر چه بخشی از کار بیشتر متمرکز میشدید؟
سعی میکردم از این فرصت استفاده کنم برای آگاهیبخشی. برنامههایی ترتیب میدادم و نویسندهها را دعوت میکردم تا کارهایشان معرفی و نقد شود و مردم با خودشان و کتابهایشان آشنا شوند. جلسات داستانخوانی و بحث درباره کتاب و نویسنده میگذاشتم و خلاصه بیشتر به آگاهی دادن به جامعه توجه میکردم. ما نمیتوانیم ظرف یک هفته همه چیز را درست کنیم، اما اگر از این فرصت، درست و منطقی و با برنامه استفاده کنیم، بیگمان میتوانیم به مرور و ظرف چند دوره، اوضاع را بهتر کنیم.