اتهام سیاهنمایی از سوی مخالفان آثار کاهانی همچنان پابرجاست و این بار استفاده از برخی الفاظ در دیالوگها بهانههای تازهای را نیز به آنها داده است. سیدرضا میرکریمی به عنوان یکی از ستایششدهترین فیلمسازان تاریخ جشنواره فجر، با «یه حبه قند» بار دیگر تواناییاش در کارگردانی را نمایان میکند. میرکریمی بیتردید دشوارترین فیلم کارنامهاش را ساخته ولی بیاعتنایی به روایت داستان باعث شده تا برخی فیلم او را ملالآور بخوانند.
محمد بزرگنیا در «راه آبی ابریشم» حماسهای خلق نکرده ولی توانسته با 6 میلیارد تومان بودجه، فیلمی عظیم و خوشساخت بسازد که هر چه باشد از یکی، دو فیلم آخرش، اثری قابل تأملتر است. «کشتی آنجلیکا» همچنان در قله است ولی «راه آبی ابریشم» نیز فیلم بدی نیست.سامان سالور نیز که قرار بود با «سیزده 59» رویکردی متفاوت را تجربه کند و از سینمای مستقل تجربی به سینمای حرفهای بیاید، بیشترین بهره را از حضور پرویز پرستویی برده که یک تنه فیلم را تا انتها حفظ میکند. «جدایی نادر از سیمین» مسیری را که با «چهارشنبهسوری» آغاز و با «درباره الی» ادامه یافته بود به سامان میرساند. کارگردان «درباره الی»- تحسینشدهترین فیلم سالهای اخیر سینمای ایران- با فیلم تازهاش مرزهای تازهای را درنوردیده است.
باید این واقعیت را بپذیریم که اصغرفرهادی از سطح فیلمسازی در ایران فاصله گرفته است؛ فاصلهای آنقدر محسوس و قابلتوجه که میتوان آن را به عینه در «جدایی نادر از سیمین» مشاهده کرد. کافی است آن را با هر کدام از فیلمهای شاخص جشنواره امسال مقایسه کنیم تا ببینیم سطح فیلم فرهادی تا چه اندازه بالاتر است. ریتم کند اغلب فیلمهای امسال را با ریتم فیلم 2ساعته فرهادی مقایسه کنید که چگونه با درام نفسگیرش اجازه پلک زدن هم به تماشاگر نمیدهد. مفهوم «سینما یعنی جزئیات» پیش از هر فیلم دیگری از جشنوارهدرباره «جدایی نادر از سیمین» مصداق مییابد. نگاه کنید که چگونه از یک بخش به ظاهر بیاهمیت در اوایل فیلم استفاده دراماتیک شده است؛ جایی که راضیه (ساره بیات) از دخترش میخواهد کیسه زبالهها را به بیرون ببرد و کیسه پاره و پلهها آلوده میشود.
راضیه در راهپله با زن همسایه برخورد پیدا میکند و دروغ کوچکی میگوید که سرش گیج رفته و کیسه زباله از دستش رها شده. در اواخر فیلم وقتی پای شهادت دادن همسایهها و بازسازی صحنه درگیری پیش میآید همین سکانس به ظاهر بیاهمیت، کارکردی فوقالعاده مییابد. میشود سکانسهای بسیاری از فیلم را مثال زد و به آنها پرداخت. همچنان که یقین دارم در دیدارهای مکرر، لایههای دیگری از اثر را میتوان کشف کرد. فرهادی فیلمی غنی و پرمایه ساخته و تقریبا هیچ لحظه بدون کارکردی در «جدایی...» به چشم نمیخورد؛ بررسی جایگاه فرد در اجتماع پرتناقض امروز، روانشناسی دقیق آدمها چه از طبقه متوسط و طبقه فرودست، کنار دیدگاه اجتماعینگر فرهادی که میداند آدمهای برگزیدهاش چگونه در موقعیتهای دردناک واکنشهای ناگزیری نشان میدهند.
«جدایی نادر از سیمین» فیلم تسلط و احاطه است؛ تسلط و احاطه بر تکنیک که در میزانسنها، جنس بازیها و دکوپاژ فیلم مشهود است و بیتعارف سطحی فراتر از اندازههای سینمای ایران دارد و تسلط و احاطه بر آنچه در دل این جامعه در جریان است. فرهادی آدمهایش را خوب میشناسد؛ هم نادر(پیمان هادی) کارمند بانک، طبقه متوسط و هم حجت (شهاب حسینی) شاگرد کفاش اخراجی طبقه فرودست. تقابلی هم که میان این دو به نمایش میگذارد کاملا با شرایط امروز جامعه همخوانی دارد و این هم از هوش درخشان فرهادی میآید که میداند چگونه تحلیل اجتماعی را تبدیل به موقعیت دراماتیک کند. «جدایی نادر از سیمین» آموزههای بسیاری دارد. فرهادی نه تنها از فیلمسازان همنسلش، که از سینماگران شاخص نسل اولی هم ارتفاع گرفته است. راست است که او دوره درخشان کارنامهاش را سپری میکند و مقایسه فرهادی امروز با کیمیایی دهه50قیاسی درست و منطقی است. کاش بتواند این دوره را تداوم بخشد.
تصویر هنرمندانه زندگی ایرانی
نمیدانم اسم این اصرار بر تعریف نکردن داستان را چه میشود گذاشت. لجبازی یا پافشاری بر مسیری که میرکریمی به هر دلیلی آن را درست میداند. نیت فیلمساز هرچه هست ما با نتیجه سروکار داریم؛ فیلمی که برپرده میآید و در آن هنر کارگردانی در صحنههای پربازیگر، ساخت فضا و روابط تودرتوی آدمها به چشم میآید. رضامیرکریمی البته سالهاست که تواناییهایش را در کارگردانی اثبات کرده؛ از همان «کودک و سرباز» و «زیرنورماه» تا «خیلیدور، خیلی نزدیک».
دلیل اینکه چرا دوست ندارد داستان تعریف کند را احتمالا باید در خود فیلم جستوجو کرد؛ جایی که در نمایش پرتفصیل و هنرمندانه زندگی ایرانی گویا جایی برای روایت داستان پیشبینی نشده است. در ترافیک شلوغ کاراکترها در فضایی محدود که میرکریمی از پساش استادانه برآمده است، تصویری از گذشته را میبینیم که فیلمساز کوشیده تا با یادآوریاش ما را به بازگشت به ریشههایمان دعوت کند. رضامیرکریمی با «یهحبه قند» کار دشواری را به سامان رسانده است؛ در فاصله شادی و اندوه و زندگی و مرگ مسیری که با یک حبه قند طی میشود؛ لحظهای و دیگر هیچ.
پرسه شبانه
«اسب حیوان نجیبی است» فاقد اغتشاش حاکم بر «هیچ» و البته فاقد ایدههای نبوغآمیز آن فیلم است. «اسب...» داستانی خطی را تعریف میکند، با موقعیتهای عجیب سروکار ندارد و میکوشد تا واقعگرا باشد. این واقعگرایی در پرداخت کاراکترها نمود یافته که کاملا نزدیک به نمونههای عینی هستند و اصطلاحا عین جنسند، همچنین در تصویری که از جامعه ارائه میشود. بازیهای فیلم قابلتوجه است و در رأسشان رضاعطاران و پارسا پیروزفر قراردارند. دیالوگهای فیلم لحن جالب توجهی دارند و البته برای واقعگرایی نیازی به استفاده از برخی اصطلاحات وجود نداشت و واقعگرایی الزاما به این معنی نیست که هرحرف رکیکی را بر زبان بیاوریم. «اسب...» تا نیمه اولش هم طنز قابل توجهی دارد و هم روال درستی اما از نیمه دوم شاهد هستیم فیلمساز برای نمایش پوچی پرسه شبانه کاراکترهایش، به دام تکرار و ملال میافتد. به طوری که به راحتی میتوان چند سکانس از فیلم را حذف کرد و اساسا «اسب...» از جمله فیلمهایی است که نیازمند تدوین مجدد است.
تمهیدات کلیشهای
سامان سالور قرار بوده رویکردی متفاوت به سینمای دفاع مقدس داشته باشد. کارگردانی که تا پیش از «سیزده 59» فیلمهایی جشنوارهپسند ساخته بود، در تغییر مسیری قابل توجه به سوی گسترش مخاطبان حرکت کرده است. «سیزده59» اما نمیتواند انتظارها را برآورده سازد. فیلم با جنگ آغاز میشود. با نماهایی لرزان و با زومهای تند و تیز که قرار است حسی از تنش جاری بر صحنه را افزایش دهند. منتها عدم تسلط کارگردان در صحنههای جنگی کاملا مشهود و مشخص است. رسیدن به نماهایی که بتواند موفقیت «نجات سرباز رایان» را تکرار کند نیازمند مهارتی قابل توجه است که در سینمای ایران جز زندهیاد رسول ملاقلیپور کسی نتوانسته به آن برسد. سالور هم که تسلطی بر ساخت صحنههای جنگی ندارد، سکانس افتتاحیه فیلمش را با این پرداخت هدر داده. نکته دیگر حجم کوتاه این سکانس است.
کوتاه از این منظر که نمیتواند آن تصویری که فیلم در ادامه از جلال (پرویز پرستویی) میخواهد ارائه دهد را به باور بنشاند. برای اینکه بپذیریم جلال فرمانده دلاور و مرشدی بیمثال بوده به چیزهایی بسیار بیشتر از آنچه در ابتدای فیلم دیدهایم نیازمندیم. در ادامه و در حالی که فیلم میکوشد واقعگرا باشد به مسائلی دامن میزند که چندان باورپذیر نیست؛ مثل استخدام یک کارگردان سینما برای بازسازی دهه60 که به راحتی میتوانست حذف شود بیآنکه خللی به فیلم وارد سازد.«سیزده59» از سکانس خروج جلال از بیمارستان کمی جان میگیرد (هرچند خروج یک فرد بیمار با آن وضعیت خاص به صورتی که هیچکس متوجهاش نمیشود سؤال برانگیز است). فیلم از اینجا به بعد لحن اجتماعی پررنگتری به خود میگیرد و در 20دقیقه پایانی بر تماشاگر تأثیر میگذارد. هرچند تمهیدات کارگردان برای این تأثیرگذاری، کلیشهای و تکراری است؛ مثل استفاده از موسیقی پرحجم و پرتأکید که میخواهد سوز ماجرا را بیشتر کند.
با این همه پایانبندی «سیزده59» میتواند تا اندازهای تماشاگری را که خیلی با نیمه اول فیلم ارتباط برقرار نکرده راضی کند و در این رضایت خاطر نباید سهم پررنگ بازی پرویز پرستویی را فراموش کرد.
بادبانهای برافراشته
محمد بزرگنیا پس از شکست همهجانبه «جایی برای زندگی» با «راه آبی ابریشم» به دنیای موفق و آشنایش بازگشته. دریا برای بزرگنیا اغلب خوشیمن بوده و گویی فیلمسازی روی عرشه کشتی این سینماگر را به ذوق میآورد و تواناییهایش را بهتر بروز میدهد. «راه آبی ابریشم» با تأکید بیشتری بر علاقه سازندهاش به دنیای سینمای کلاسیک ساخته شده است.
پس از «کشتی آنجلیکا» که آن هم به شکل دلپذیری آثار کلاسیک دهههای 50-40 را تداعی میکرد، «راه آبی ابریشم» بهترین فیلم بزرگنیاست. از نظر تکنیکی رشد او بسیار قابل توجه است و شاید تنها فیلمنامه خیلی خوب «کشتی آنجلیکا» باعث میشود همچنان اولین ساخته بزرگنیا بهترین ساختهاش باشد. «راه آبی ابریشم» دومین محصول فاخر بنیاد فارابی پس از «ملک سلیمان» است که با وجود پرهزینه بودن، حاصل کار نشان میدهد که این هزینه هدر نرفته است.
شیوه روایت داستان، صحنهپردازی، دوبله و کلا لحن اثر تناسبی با هیچکدام از محصولات فعلی سینمای ایران ندارد. سفر پرمخاطره ناخدا سلیمان، ناخدا ادریس و شازان در دل دریا تماشاگر را به عالم فیلمهای خاطرهانگیز از گذشتههای دور مـیبـرد. ایــن فیلمنامه زیادی تخت است، ریتم در سکانسهایی کند به نظر میرسد و فارسی حرفزدن چینیها و ساکنان سرزمین دورافتاده و ناشناس توی ذوق میزند، نمیتواند منکر این واقعیت باشد که بزرگنیا بادبانهایش را برافراشته و سفر دریایی دشواری را به سامان رسانده است.