سرانجام پس از 3ماه تمام، در روز نودویکم، از لابهلای خبرهای دیده و شنیده دریافت که در میان حیرت خلایق و در اوج بازار داغ سکههای طلا و رونق کسب زرگران، سکههایی از جنس طلا اما بسی ارزانتر روانه بازار شده است. او بیدرنگ این خبر بشارت اثر را برای ناصح کهنسال برد. مرد کهنسال به وی اندرز همی داد که اینک زمان رایزنی با زرگری روزگاردیده و تجربه اندوخته فرا رسیده است.
جوان پس از پرسوجو بسیار، زرگر پیری را با آن نشانهها یافت و شرح ماوقع را با وی بگفت.
زرگر سپیدمو، نمونهای از آن سکه خواست. جوان بیدرنگ آن را تقدیم داشت. زرگر گفت در سالیان دراز از عهد خردسالی تا روزگار شباب و سپس کهنسالی که فرازوفرود بسیاری در کسب و کار طلا و طلاسازان را شاهد بوده، هرگز چنین رخدادی را به یاد ندارد.
پس جوان را گفت، آنچه اندوخته داری به کف آور و این سکههای ارزان را ولو با وزن و عیار اندک ابتیاع کن و تردید به خویش راه مده که عنقریب، سود شایانی خواهی کرد. زرگر پیر چون نشانههای تردید و نازک دلی را در جوان مشاهده کرد گفت: مبادا گمان بری که این سکهها، چنان که میگویند چندان افزون شود که خود به پول سیاهی بدل گردد و بازار داغ سکههای طلا را از رونق بیندازد.
این نیز همچون دور بسته آزمون و خطای بسیار در حوزه پرتلاطم اقتصاد توقف اختیار میکند و دیری نمیپاید که انبان سکههای طلا و ارزان تو، قدر و قیمت خواهد یافت، چراکه جماعت را اشتیاق در آن است که هدایای خویش را برای مجالس در خور از طلا برگزینند و نیکو آن بود که هم سکه باشد و هم طلا و فرصت و مجال آن نخواهد بود که پرسیده شود این سکه 400هزار تومانی است، یا 50هزار تومانی؟!
تنها در افواه و اذهان به یادگار خواهد ماند که فلانی سکه طلا آورد! پس مظنه پزدادن گران با سکه طلای ارزان آنقدر بالا میرود که به قدر کفایت سود کنی!... بامداد که جوان از خواب برخاست، خبر در رسید که ضرب برخی از سکههای طلای ارزان موقوف شده است و دریافت که زرگر پیر چه پند گرانی بر او ارزانی داشته است!