ساختن فیلم یا نوشتن داستان دربارة آدمهای خاص، همیشه جواب میدهد. به خصوص دربارة آدمهایی که از نظر روانی خاص هستند. این یک قاعدة کلی است. اما گاهی هم کارهایی هست که فراتر از قاعده ظاهر میشود. «فارست گامپ» را یادتان هست؟
ماجرای «ماجرای عجیب سگی در شب» هم همینطوری است. دقیقا همینطوری. یک پسربچة دارای بیماری روانی شبیه فارست گامپ که حالا داستانش حسابی گل کرده و در اروپا، بعد از کتابهای هری پاتر پرفروشترین بوده و فیلمش هم قرار است در همین سال میلادی روی پرده برود.
در همین ایران خودمان هم رادیو فرهنگ داستان را اجرای رادیویی کرده و ترجمة داستانش که با ترجمة خانم شیلا ساسانینیا از سوی انتشارات افق چاپ شده هم در فاصلة کمتر از یک سال، به چاپ دوم رسیده است.
«هفت دقیقه از نیمه شب گذشته بود. سگه، روی چمن جلوی خانة خانم شیرز دراز کشیده بود. چشمهایش بسته بود. انگار حدقههایش به اطراف میچرخید. مثل اوقاتی که سگها خواب میبینند دارند دنبال گربه میکنند، اما سگه نه میدوید و نه خواب بود. مرده بود.»
همه چیز از کشته شدن یک سگ شروع شد. پسری به نام کریستوفر بون، داستان کتاب را تعریف میکند. در واقع کتاب به صورت یک اتوبیوگرافی داستانی نوشته شده است و حوادث کتاب از نگاه پسرک و با زبان او برای ما تعریف می شود. منطق حوادث، ترتیب،اهمیت و نوع تعریف شدن آنها هم کاملا بر اساس منطقی است که کریستوفر بون با آن زندگی میکند و با آن به حوادث نگاه میکند.
جملات کوتاه و بدون هیچ استعاره و ترکیبات اضافه است و گاه راوی داستان برای توضیح دادن بعضی چیزها، تصاویر یا نمودارهایی را میکشد، ذره ذره برایمان مشخص میکند که راوی این داستان با راویهای معمول تفاوت دارد.
کریستوفر بون پسر بچة 15 سالهای است که با پدرش زندگی میکند و به مدرسة استثنایی میرود. چون مبتلا به نوعی بیماری روانی به نام اوتیسم است.
اگرچه در هیچ جای کتاب مستقیما به این مسأله که کریستوفر بون چه نوع بیماریای دارد اشاره نمیشود، ولی توجه به بعضی نکات از لابهلای حرفهای کریستوفر و توضیحاتی که او راجع به خودش میدهد، بیماریاش را مشخص میکند.
او در درک بعضی مفاهیم انسانی، استعارهها، حالات چهرهها، شوخیها و ارتباط بین آدمها با مشکل مواجه است. زیاد حرف نمیزند و موقع حرف زدن، سریع به سراغ موضوع اصلی میرود. فقط میتواند حقیقت را بگوید، چون دروغ برایش یک مسألة غیرمنطقی است و هر چیز غیرمنطقی آزارنده است.
از هر نوع لیست و حقیقتی خوشش میآید. دوست دارد تنها باشد و آرزویش فضانوردی است. چون آنجا میتواند تنها باشد و وسایل یک فضاپیما منطقی عمل میکنند. از جاهای جدید، آدمهای غریبه و غذاهای بیرون میترسد و حتی کوچکترین تغییری در جای دکور اثاثیة خانه باعث ناراحتیاش میشود.
به هر نوع اطلاعات و تحریکات بیرونی حساس است و سرریز شدن این تحریکات باعث واکنش او میشود. خم میشود و گوشهایش را میگیرد و ناله میکند تا صداهای بیرون را نشنود و چیزی نبیند. همة اینها نشان میدهد که کریستوفر اوتیسم دارد ولی هیچکدام از اینها باعث نمیشوند تا او نخواهد بفهمد که چه کسی سگ را کشته است.
کشته شدن سگ و پیدا کردن قاتل آن مثل یک مسأله ریاضی است که کریستوفر علاقة زیادی به حل کردن آن دارد. در دنیا هیچ چیز برای او لذتبخشتر از حل یک مسألة ریاضی نیست.
برای حل این مسأله، کریستوفر تصمیم میگیرد کتاب خود را بنویسد. حوادث را به همان دقتی که ذهن خارقالعادهاش ثبت میکند به یاد میآورد. لیست میکند. در کنار هم قرار میدهد و از اصل ساده دروغ یا راست بودن یک قضیه، قضایای دیگر را نتیجهگیری میکند و برای این کار از انواع روشهای ریاضی استفاده میکند.
برای او که یک نابغة ریاضی است اینها کاری ندارد. بعد از ریاضی، چیز دیگری که بسیار مورد علاقة کریستوفر است داستانهای شرلوک هلمز است. او تمام صفحات و کلمات این داستانها را حفظ است و عاشق آن کارآگاه خصوصی معروف و روش منطقی کشف جنایات او است، به همین دلیل تصمیم میگیرد کتاب خود را به صورت یک رمان جنایی بنویسد. رمانی که به آشکار شدن حقایق ناراحت کنندهای منجر میشود.
کریستوفر دفترچه یادداشتش را بر میدارد و سعی میکند مثل شرلوک هلمز هر چیزی را که در رابطه با کشته شدن سگ میفهمد، یادداشت کند. مارک هادون نویسندة کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب» برای بیان داستانش روش فوقالعادهای را انتخاب کرده است. صحبت در مورد روابط انسانها، خیانت، دروغ، دلشکستگی و تنهایی آدمها موضوعی است که نویسندگان زیادی دربارة آن داستان نوشتهاند. به همین دلیل مارک هادون سعی میکند این بار برای مطرح کردن این موضوع روش بیانش را عوض کند.
او برای این کار از یک راوی غیرمعمول که مبتلا به نوع خاصی از بیماری روانی است استفاده میکند. و برای القای این امر، سبک اتوبیوگرافی داستانی را برای داستانش انتخاب میکند. سبکی که اولین بار با کتاب رابینسون کروزوئه به خوانندگان معرفی شد.
مارک هادون برای القای هر چه بیشتر نقش کریستوفر بون به خواننده و همذاتپنداری بیشتر آنها با او کارهای عجیبی میکند.
شروع به خواندن کتاب که میکنید متوجه میشوید از فصل یک، خبری نیست. کتاب از فصل دو شروع میشود و بعد فصل سه و ناگهان فصل پنج. قهرمان کتاب یک نابغة ریاضی است که تمام اعداد اول تا 7507 را حفظ است و چند فصل بعد اگر تا آن موقع متوجه نشده بودید، متوجهتان میکند که برای نامگذاری فصلها از اعداد اول استفاده کرده است. بعضی فصلها در مورد موضوع داستان که تحقیق دربارة کشته شدن یک سگ است، صحبت میکنند.
ولی ناگهان یک فصل بدون هیچ ربطی، راجع به موضوع متفاوتی صحبت میکند که کمکی به جلو بردن داستان نمیکند. اوایل کتاب شاید این چیزها کمی برای خواننده گیجکننده باشد، ولی مارک هادون از این ترفند کمک گرفته تا گسسته بودن افکار قهرمان کتاب را نشان دهد و خواننده را هرچه بیشتر وارد دنیای او کند تا خواننده مجبور شود اتفاقات و تصاویر محله سویندن شهر ویلتشایر انگلستان را از دریچة نگاه این پسر بچه ببیند.
مارک هادون برای القای فضای ذهنی کریستوفر و پیشبرد داستان، کارهای دیگری هم میکند. مثلا بسیاری از جملات کتاب با حرف ربط «و» شروع میشوند. جملات ساده و کوتاه خبری یا جملات پیچیدة علمی و منطقی بلند.
این روش کریستوفر برای نوشتن کتابش است یا نقل قولها و وقایعی که در داستان توضیح داده شدهاند، بار دیگر توسط کریستوفر لیست میشوند. تکرار میشوند. کریستوفر اوایل کتاب میگوید که از استعاره بدش میآید، چون آنرا نمیفهمد، چیزهایی مثل «او نور چشمهایش بود» یا «برق از سرم پراند».
به همین دلیل تا پایان کتاب از هیچ استعارهای استفاده نمیشود و راوی جملاتی را هم که ممکن است استعاره به نظر برسند توضیح میدهد و مشخص میکند که اینطور نیست.
کریستوفر بون در فصلهایی که به خط اصلی داستان مربوط نمیشود، چیزهایی را تعریف میکند که گاهی برای خواننده از ماجرای کشته شدن سگ جالبترند و خواننده با خواندن آنها حتی برای چند لحظه مسیر اصلی ماجرا را فراموش میکند.
اشکال مختلف صورفلکی، مسائل پیچیده و قضایای معروف ریاضی (مثل قضیه مانتیهال)، نجوم و تلفیق بعضی چیزها با آن مثل قضیه بهشت و سیاه چالههای فضایی از اینجور مسائل هستند.
به علاوه او با حافظة خارقالعادهای که دارد، گاهی اطلاعاتی را بیان میکند که دانستنشان برای خواننده جالب است. مانند اینها که او در مورد شخصیت مورد علاقهاش شرلوک هلمز میگوید.
در نسخههای اصلی داستانهای شرلوک هلمز هیچ کجا شرلوک هلمز را با آن کلاه دو لبة خاص توصیف نکرده اند و این مسأله ایدة فردی به نام سیدنی پچت است که نقاشیهای کتاب اصلی را کشیده یا در داستانهای اصلی شرلوک هلمز؛ او هیچوقت نمیگوید «واتسون عزیز، این که خیلی آسونه!» و این جمله تنها در فیلمهای او شنیده میشود.
معمایی که این شرلوک هلمز جدید حل میکند هم دست کمی از شخصیت خود کریستوفر ندارد. در نهایت کریستوفر متوجه میشود که کشته شدن سگ، معمای اصلی نیست و باید ماجرای مادر گمشدهاش که تا حالا فکر میکرده مرده است، را دنبال کند. معمای اصلی، روابط پیچیده و بیمنطق آدمهای به ظاهر سالم است.
کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب» که عنوانش هم از نقل قولی از شرلوک هلمز در داستان «برق نقرهای» گرفته شده، به خاطر سبک عجیبش در داستانگویی و گرهگشاییهای غیر معمولش و معماها و داستانهای فرعی در دل داستان اصلی که مطرح میکند، کتاب بسیار جذابی است. طوری که در همان چاپ اول، 150 هزار نسخهاش فروش رفته و تا به حال در سی و دو کشور ترجمه شده و برنده شانزده جایزة ادبی مهم شده است.
این کتاب که از آن به عنوان یک اثر پست مدرن در ادبیات پلیسی و اولیسی برای کودکان یاد میشود؛ از آن دست کتابهایی است که توسط دو گروه سنی بزرگسالان و نوجوانان مورد توجه قرار گرفته و به همراه کتابهای هری پاتر و نیروی اهریمنیاش تقسیمبندی جدیدی برای ردههای سنی خوانندگان به وجود آورده است. با خواندن کتاب میتوان متوجه درستی جملة هیأت داوران جایزه بوکر شد که در مورد کتاب گفتهاند: «به سختی میتوان خواننده ای را تصور کرد که از خواندن این رمان زیبا نهایت لذت را نبرد.»
کریستوفر خود منم
مارک هادون، نویسنده جوان انگلیسی قبل از آنکه به دنیای ادبیات وارد شود، یک نابغة ریاضی بوده است و تمام اعداد و ارقام و محاسباتی که در کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب» آمده را هم خودش نوشته و حساب کرده است.
با این حال مارک موقع رفتن به دانشگاه، ادبیات انگلیسی را انتخاب کرده و در آکسفورد تحصیل کرده است. هادون قبل از رسیدن به شهرت مدتها کتاب کودکان مینوشته و تصویرسازی میکرده. چند تا از کتابهایش هم برندة جایزه شدهاند، مانند سری کتابهای ماجراهای مأمور زد. او الان فقط 45 سال دارد و به همراه همسرش که استاد دانشگاه است در آکسفورد زندگی میکند. خود هادون هم در همان دانشگاه، ادبیات خلاق تدریس میکند.
ایدة نوشتن کتابی در مورد بیماران مبتلا به اوتیسم از زمانی ذهن هادون را به خود مشغول کرد که در جوانی از تعدادی از این بیماران نگهداری میکرد. او در سال2002 این ایده را عملی کرد و کتابش به سرعت در بالای جدول پرفروشها قرار گرفت.
همزمان در بریتانیا دو ناشر مختلف این کتاب را برای نوجوانان و بزرگسالان منتشر کردند. هادون میگوید: «وقتی نوشتن ماجرای عجیب سگی در شب را تمام کردم، میدانستم خوب شده، اما وقتی اینقدر موفق از کار درآمد باز هم غافلگیر شدم.» کتاب ماجرای عجیب سگی در شب، تاکنون شانزده جایزة ادبی را برده است که معروفترین آنها جایزه بهترین کتاب کودکان گاردین است.
خود مارک هادون میگوید: «وقتی کتابم در جزایر فارو فروش رفت، فهمیدم که به هدفم رسیدهام. چرا که حتی نمیدانستم این جزایر در کجای دنیا قرار گرفتهاند.» کتاب تاکنون 10 میلیون نسخه فروش داشته است.
مارک هادون 45 ساله خود مانند قهرمان داستانش روحیه عجیب و غریبی دارد. او حاضر به دیدن ملکة انگلیس نشده، چون از احساس برتری او خوشش نمیآید. گیاهخوار است. تنهایی را ترجیح میدهد و عقاید مذهبی عجیب و غریبی دارد.
مارک هادون، نویسنده جوان انگلیسی قبل از آنکه به دنیای ادبیات وارد شود، یک نابغة ریاضی بوده است و تمام اعداد و ارقام و محاسباتی که در کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب» آمده را هم خودش نوشته و حساب کرده است.
با این حال مارک موقع رفتن به دانشگاه، ادبیات انگلیسی را انتخاب کرده و در آکسفورد تحصیل کرده است. هادون قبل از رسیدن به شهرت مدتها کتاب کودکان مینوشته و تصویرسازی میکرده. چند تا از کتابهایش هم برندة جایزه شدهاند، مانند سری کتابهای ماجراهای مأمور زد.
او الان فقط 45 سال دارد و به همراه همسرش که استاد دانشگاه است در آکسفورد زندگی میکند. خود هادون هم در همان دانشگاه، ادبیات خلاق تدریس میکند.
ایدة نوشتن کتابی در مورد بیماران مبتلا به اوتیسم از زمانی ذهن هادون را به خود مشغول کرد که در جوانی از تعدادی از این بیماران نگهداری میکرد. او در سال2002 این ایده را عملی کرد و کتابش به سرعت در بالای جدول پرفروشها قرار گرفت. همزمان در بریتانیا دو ناشر مختلف این کتاب را برای نوجوانان و بزرگسالان منتشر کردند.
هادون میگوید: «وقتی نوشتن ماجرای عجیب سگی در شب را تمام کردم، میدانستم خوب شده، اما وقتی اینقدر موفق از کار درآمد باز هم غافلگیر شدم.» کتاب ماجرای عجیب سگی در شب، تاکنون شانزده جایزة ادبی را برده است که معروفترین آنها جایزه بهترین کتاب کودکان گاردین است.
خود مارک هادون میگوید: «وقتی کتابم در جزایر فارو فروش رفت، فهمیدم که به هدفم رسیدهام. چرا که حتی نمیدانستم این جزایر در کجای دنیا قرار گرفتهاند.» کتاب تاکنون 10 میلیون نسخه فروش داشته است. مارک هادون 45 ساله خود مانند قهرمان داستانش روحیه عجیب و غریبی دارد.
او حاضر به دیدن ملکة انگلیس نشده، چون از احساس برتری او خوشش نمیآید. گیاهخوار است. تنهایی را ترجیح میدهد و عقاید مذهبی عجیب و غریبی دارد.
نیوتن، اینشتین و باقی دیوانهها
اولین بار در سال1912 یک روانپزشک سوئیسی متوجه نوعی اختلال در بعضی بیماران روانی شد که باعث میشد این افراد از ارتباط برقرار کردن با دیگران خودداری کنند. او نام این اختلال را اوتیسم گذاشت که از ریشۀ کلمة یونانی اتوس به معنی «خود» گرفته شده است. امروزه، جنبههای مختلف اوتیسم مشخص شده.
اگرچه علت آن هنوز نامشخص باقیمانده. افراد مبتلا به اوتیسم، دچار اختلال در مهارتهای ارتباطی و رفتارهای اجتماعی هستند. گفته میشود این افراد حتی دوست ندارند به چشم کسی نگاه کنند. در ظاهر، افراد مبتلا به اوتیسم فرق چندانی با افراد عادی ندارند اما از داخل در دنیایی کاملا متفاوت زندگی میکنند. در مورد انجام بعضی مهارتها و رفتارها با افراد عادی فرق دارند و سیستم حسی آنها کاملا با افراد عادی متفاوت است.
بعضی محرکهای خاص مانند نور، صدا و لمس، تأثیر شدیدتری بر روی آنها دارد. اوتیسم اگر زود تشخیص داده شود و اقدامات درمانی و کمکدرمانی مثل آموزشها و حمایتها سریع انجام شود، بیمار بهبود پیدا میکند اما بعضی از بیماران خصوصا بزرگسالان نیازی به درمان حس نمیکنند و حتی با آن مخالفت میکنند، چون این وضعیت را جزئی از شخصیت خود میدانند و حتی آن را دوست دارند.
10 درصد افراد مبتلا به اوتیسم نبوغ خاصی در بعضی زمینهها دارند و ثابت شده که بین نبوغ و اوتیسم رابطه وجود دارد. این افراد اغلب در زمینة علوم ریاضی و فیزیک توانایی خارقالعادهای دارند و میتوانند کارهایی مانند محاسبات پیچیدۀ عددی را به صورت ذهنی انجام بدهند.
به علت جالب بودن خصوصیات رفتاری این افراد، تاکنون آثار هنری زیادی در مورد شخصیتهای مبتلا به اوتیسم خلق شده. ریموند بابیت در فیلم «رینمن» با بازی داستین هافمن؛ فارست گامپ در فیلمی با همین نام با بازی تام هنکس؛ دیوید هلفگات در فیلم «شاینینگ» با بازی جفری راش که نقش شخصیت واقعی یک پیانیست را بازی میکرد؛ و کازان در فیلم «مکعب» با بازی اندرو میلر از شخصیتهای سینمایی مبتلا به اوتیسم هستند.
به علاوه پزشکان با مطالعه بر روی شرحها و گزارشهایی که از بعضی شخصیتهای معروف به جا مانده، وجود این بیماری را در آنها تأیید کردهاند. هانس کریستین اندرسن نویسندۀ دانمارکی کتاب کودک ؛ هنری کاوندیش دانشمند قرن18 بریتانیا که هیدروژن و ترکیب آب را کشف کرد؛ توماس جفرسون یکی از چهار رئیسجمهور بزرگ آمریکا؛ میکل آنژ مجسمهساز معروف ایتالیایی؛ و اندی وارهول نقاش و گرافیست آمریکایی، از این دسته هستند. حتی در مورد بیل گیتس، رئیس مایکروسافت هم حدس زده میشود که اوتیسم داشته باشد. اما بیشک معروفترین اوتیسمیهای تاریخ، نیوتن و اینشتین هستند.
در مورد نیوتن و اینشتین، ثابت شده که دچار اختلال در برقراری ارتباط بودند. روابط اجتماعی ناموفقی داشتند. استعداد زیادی در موسیقی، علاقة شدید به ریاضیات پیشرفته و فیزیک داشتند. گفتهاند نیوتن کم صحبت میکرد و گاهی حتی با صمیمیترین دوستانش هم رفتارهای پرخاشگرانهای داشت.
او اگر هیچکس هم در کلاس درسش شرکت نمیکرد برای کلاس خالی درس میداد. اینشتین هم بسیار محافظهکار بود و به تنهایی علاقه داشت و روزانه باید حتما مدتی تنها میبود.
آن دو بیش از هر انسان عادی دیگری میتوانستند دربارة یک موضوع خاص فکر کنند و گاهی حتی نیازهای طبیعی خود را نیز فراموش میکردند. اینشتین در کودکی دیر شروع به صحبت کرد و تا 7سالگی به شکل بیمارگونهای جملات را تکرار میکرد. به علاوه سابقة این بیماری در خانوادة این دو نابغة تاریخ وجود داشته.