صفحات یابود روزنامهها او را انسانی "دوراندیش" و "هنری فورد صنعت کامپیوتر" خواند، طرفدارانش به فروشگاههای اپل هجوم آوردند تا برای بزرگداشت او یادداشت، دسته گل و سیبهای واقعی بگذارند.
مشکل است سوگواری از این نوع را برای سایر مدیران شرکتها تصور کرد- آیا مرگ رئیس جنرال الکتریک یا اکسون موبایل 10000 توئیت در ثانیه را ایجاد خواهد کرد؟- اما جابز ترکیبی از زیرکی، کارآفرینی و بازاریابی داشت که کاملا به اپل و فراوردههایش مربوط بود
اما اینکه چگونه فرد آیندهنگری مانند جابز به وجود میآید، هنوز جزو اسرار است.
دانشمندان علوم اجتماعی میگویند استعدادهای افرادی مانند جابز نه کاملا ذاتی است و نه کاملا اکتسابی، بلکه ترکیبی از این دو است. و با اینکه هوش عامل مهمی است، خلاقیت و جاذبه شخصی هم در ایجاد چنین افراد اهمیت دارد.
زاک هامبریک، روانشناس دانشگاه ایالتی میشیگان، در این باره میگوید: "در موفقیت افرادی مانند استیو جابز، هم مجموعهای تواناییهای فکری و شخصیتی او مطرح بود و هم محیطی که او برای خود انتخاب کرده بود."
هامبریک میگوید: "در اینجا فرآیندی پویا (دینامیک) وجود دارد. او دور و بر خودش را با افرادی بسیار هوشمند پر کرده بود که تفکر، خبرگی و دانش او را ارتقا میدادند."
تواناییهای مغزی
به گفته هامبریک چگونگی ایجاد افراد با استعدادهای فوقالعاده مباحثهای درازمدت در روانشناسی بوده است. یک دیدگاه در این مورد این است که چنین افرادی استعدادهای ذاتی دارند که آنها را به مدارج بالا میبرد. گروهی دیگر از روانشناسان معتقدند که پشتکار و تجربه نقش بیشتری نسبت استعدادهای ذاتی در موفقیت این افراد دارد.
احتمالا پاسخ در میانه این دو عقیده قرار دارد. به گفته هامبریک اهمیت پشتکار "غیرقابلانکار" است. او میگوید: "دستیابی به مدارج بالای کارکرد هیچگاه بدون دست کم ده سال تمرین و آمادگی به دست نمیآید."
اما یک بررسی منتشر شده در جورنال Psychological Science در سال 2007 نشان داد که در میان هوشمندترین افراد، تفاوت اندکی در میزان هوش ممکن است تعیین کننده موفقیت فرد باشد.
در این بررسی که بوسیله دیوید لوبینسکی، روانشناس دانشگاه وندربیلت و همکارانش انجام شد،موفقیت درازمدت در میان افردی که در 13 سالگی در بالاترین صدک در امتحان ریاضی SAT (آزمون استاندارشده برای پذیرش در کالج در آمریکا) قرار داشتند مورد مقایسه قرار گرفت. این پژوهشگران نشان دادند که 13 سالههایی که در این آزمون در صدک 99.9 قرار دارند، نسبت به همردیفان خود در صدک 99.1، 18 برابر بیشتر احتمال داشت دکترای ریاضیات یا علوم بگیرند.
با این وجود هامبریک و همکارانش نشان دادهاند که حتی در میان افراد با پشتکار بالا، هوش ذاتی افراد باعث ایجاد تفاوت در میزان کارکرد خواهد شد.
این پژوهش که در جورنال "مسیرهای فعلی در علم روانشناسی" منتشر شده است، نشان میدهد که حتی در میان باتجربهترین نوازندگان، آنهایی که نمره بالاتری در توانایی حافظه کاری میگیرند، در نواختن یک قطعه موسیقی جدید بهتر عمل میکنند.
هامبریک میگوید حافظه کاری مانند "صفحه رومیزی" مغز است. حافظه کاری که با هوش کلی فرد پیوند نزدیکی دارد، میزان توانایی مغزی است که یک فرد میتواند به طور آگاهانه به پردازش اطلاعات اختصاص دهد. برای مثال در مورد دشیفرکردن (sight-reading) نتهای موسیقی بوسیله یک نوازنده، حافظه کاری به شخص امکان میدهد در حالیکه دارد یک نت را مینوازد، نتهای بعدی روی صفحه را هم بخواند.
هامبریک و همکارانش دریافتند که بدون توجه به اینکه فرد چقدر تجربه کاری دارد، ظرفیت حافظه کاری تعیین کننده 25 درصد تفاوت در دشیفر کردن در میان نوازندگان است. از آنجایی که هوش و حافظه کاری به شدت تحت تاثیر ژنتیک فرد هستند، پیام کلی این تحقیق این است که همه چیز به مغز فرد بازمیگردد.
هامبریک میگوید: "استعدادها و تواناییهای پایهای فرد احتمالا تعیین کننده حداکثر میزان کارکردی است که او میتواند به آن دست یابد. و گرچه تمرین و پشتکار نقش بزرگی در میزان کارکرد فرد دارند، اما تاثیر تواناییهای ذاتی بالاتر و فراتر از آنهاست."
خلاقیت و شخصیت
هوش و حافظه کاری ممکن است با یک خصوصیت مشهور دیگر جابز هم مرتبط باشند: خلاقیت. به گفته هامبریک افرادی که حافظه کاری قویی دارند، گرایشی به خلاق بودن هم دارند، گرچه معلوم نیست که کدامیک از این دو خصوصیت علت ایجاد دیگری است. احتمال دارد که حافظه کاری با دادن "فضای کاری" ذهنی بیشتر برای نگهداری ایدهها و ایجاد پیوندهای جدید میان آنها بر خلاقیت تاثیر بگذارد.
اما هوش و حافظه کاری همه ماجرا نیستند.
هامبریک میگوید: "همه ما احتمالا افرادی هوشمند را میشناسیم که توانایی بالایی در خصوصیتی به نام "هوش سیال" را دارند، یعنی توانایی حل مسائل جدید، فکر کردن و استدلال به طور تحلیلی، و در عین حال افرادی خلاق هم نیستند."
در اینجاست که پای شخصیت به میان میآید. جابز از بسیاری جهات شخصی سختگیر و پرتوقع بود. همکار او جف راسکین زمانی گفته بود او میتوانست "پادشاهی عالی برای فرانسه باشد." جابز تصویر خودش (و نیز اپل) را به شدت تحت کنترل داشت و روزنامهنگارانی که اخبار اپل را گزارش میکردند، جابز را "آدمی بدعنق و حساس" توصیف میکردند.
اما جابز همچنین بعدی غیرمعمول در شخصیتش داشت؛ میگویند او از ذن-بودیسم الهام میگرفت، در دوران جوانی مواد توهمزا را تجربه کرده بود و به خاطر دیدار یک اشرام در هند تحصیلاتش در کالج را رها کرده بود.
به گفته کاترین مکلین، پژوهشگر پستدکترال در دانشکده پزشکی دانشگاه جانز هاپکینز، شخصیت "گشوده" با خلاقیت ارتباط دارد. البته مقصود مکلین این نیست که تجربه جابز با توهمزاها باعث عظمت او شد. او میگوید: "افراد زیادی در سن و سال او به هند رفتند، به مراقبه پرداختند اما هیچکدام از آنها جابز نشدند."
به گفته مکلین تقریبا به یقین میتوان گفت از اول هم فردی گشوده و خلاق بوده است.
"من" یک فرد دوراندیش
یک عامل دیگر در موفقیت جابز نقش داشت: تبلیغ شخصی و شخصیت مستحکم.
فیلیپ المر- دویت بلاگر CNN میگوید: "او برای مصاحبه کردن آدم سخت و حساسی بود و همیشه به شدت خودش را چهره میکرد."
استعداد جابز در مجاب کردن دیگران آنقدر مشهور شد که نامی مخصوص به آن دادند: "حوزه تحریف واقعیت".
معاون رئیس اپ، گای "باد" تریبل این اصطلاح را برای توصیف کردن نحوه عمل جابز در قانع کردن هر کسی با هر چیزی به کار برد.
جابز ترسی از تبلیغ کردن فراوردههایش نداشت. جابز در سال 2007 در مراسم معرفی آیفون به حضار گفت: "امروز اپل میخواهد تلفن را دوباره اختراع کند." به همین ترتیب در سال 2010 در کنفرانس خبری هنگام معرفی آیپد، آن را "جادویی و انقلابی" خواند.
دارن تریدوی، استاد سازماندهی و منابع انسانی در دانشگاه بوفالو میگوید: " جابز در تبدیل کردن خودش به یک برند در شرکت اپل موفق بود. تقریبا میشود گفت افراد برای این عاشق جابز هستند که محصولات او به آنها احساسی از غرور و منحصر به فرد بودن میداد."
به گفته تریدوی، جابز در ایجاد چهرهاش به عنوان "مدیری با شهرت جهانی" بسیار هوشمندانه عمل میکرد، و از مهارتهای سیاسی برای تسلط یافتن بر پیامش و ایجاد شهرت اپل به عنوان شرکتی با محصولات ابداعی استفاده میکرد.
میشل بلای، استاد رفتار سازمانی در دانشگاه کلرمون میگوید او همچنین جذبهاش با محصولاتی قدرتمند همراه میکرد. اما به گفته بلای این جذبه جنبه تاریکی هم داشت؛ عادت او به پارک کردن در نقاط مخصوص معلولان (پیش از بیماریش) و نیز گرایشهای استبدادیش در محل کار قاعده بودند نه استثنا.
بلای میافزاید: "مادامی که رهبران پرجذبه در هاله موفقیت و شهرت قرار دارند، مردم تمایل دارند بسیاری از خطاهایشان را نادیده بگیرند." به گفته او این گرایش در مردم پس از مرگ چنین رهبری تشدید هم میشود.
نکته عجیب این است که بخشی از جذبه جابز نه از خودش بلکه از موقعیتش ناشی میشد.
او زمانی به اپل بازگشت که این شرکت به هم ریخته بود و او به این وضعیت با سبک ارتباطی جذبهآمیزی واکنش نشان داد: واکنشی مسلط، تاثیرگذار و قاطع.
به گفته بلای این صفات ممکن بود در شرکتی پایدارتر تاثیر چندانی به جای نگذارد. بلای میگوید به همین صورت بود که جرج بوش پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر به عنوان رهبر دست راستی پرجذبهتری به نظر رسید، در حالی که تنها چیزی که تغییر کرده بود، موقعیت بود و نه این فرد.
جابز همچنین در جذب کردن جمعیت تکنولوژیدوستی که محصولاتش را ستایش میکردند، بسیار خوب عمل میکرد.
بلای میگوید: "او در یک پسزمینه دیگر، لزوما مانند شرایط دره سیلیکون با فضای دوستدار تکنولوژی و امیدوار به دگرگونی جهانش، پرجذبه نمیبود. اگر در چنین محیطی باشید، او مانند مسیحایی کامپیوتردوست به نظر میرسد که میخواهد به ما کمک کند این شرکت را سرو سامان دهیم و دنیا را دگرگون کنیم- و او واقعا این کار را کرد."
LiveScience