کامران جانبخش: «بریکس» لغتی است از اتحاد حروف ابتدایی نام لاتین کشورهای برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی؛اتحادی که البته قرار نیست به همین جا ختم شود و پیش‌بینی می‌شود در برابر اقتصادهای بزرگ جهان قد علم کرده و توازن قوا در اقتصاد جهانی را با تغییراتی همراه کند.

اعضا بریکس

با نگاهی به ترکیب اعضای تشکیل‌دهنده این گروه متوجه نکات قابل توجهی می‌شویم. ترکیبی از کشورهای آسیایی، آفریقایی، اروپایی و البته عضوی از آمریکای جنوبی؛ترکیبی از کشورهای نوظهور اقتصادی؛ ترکیبی از نظام‌های کمونیستی و سرمایه‌داری؛ ترکیبی از کشورهای دارای تکنولوژی هسته‌ای؛ترکیبی از اعضای دائم و غیردائم شورای امنیت و بالاخره ترکیبی از کشورهای پرجمعیت جهان که حدود نیمی از جمعیت کره زمین را در خود دارند.

تا اینجا همه چیز مثبت است و این ترکیب همه آنچه را یک گروه برای موفقیت و احتمالا ایستادن در برابر آمریکا نیاز دارد، داراست. اما آیا همین فاکتورها برای موفقیت بریکس کافیست و این کشورها با تمام قدرتشان خواهند توانست در برابر اقتصاد اول جهان (آمریکا) با در اختیار داشتن حدود یک چهارم تولید ناخالص داخلی جهان، ظهور کنند؟درباره این گروه و سابقه و دورنمای آن با دکتر داوود هرمیداس باوند، تحلیل‌گر مسائل سیاسی و استاد دانشگاه گفت‌وگو کرده‌ایم.

  • اگر موافق باشید با ترکیب کشورهای عضو بریکس بحث را آغاز کنیم. کشورهای این گروه به اقتصادهای نوظهور مشهور هستند. آیا به اعتقاد شما همین فاکتور برای اینکه ما این ترکیب را یک ترکیب مناسب تلقی کنیم، کافیست؟

برای پاسخ به این سوال به اعتقاد من ابتدا باید این 5کشور را در دسته‌های مجزا بررسی کرد. چین، روسیه و هند در یک دسته و برزیل و آفریقای جنوبی هم در دسته‌هایی جداگانه. دسته اول یعنی چین، روسیه و هند به‌وضوح از 2کشور دیگر به دلایل زیادی متمایز هستند؛ چه به لحاظ سوابق تاریخی، چه به لحاظ اثرگذاری‌های سیاسی و اقتصادی در جهان و چه به لحاظ اقلیمی و جمعیتی قطعا با برزیل و آفریقای جنوبی قابل مقایسه نیستند. اما نکته مهم‌تر در حقیقت روابط و سوابق مشترک تاریخی این سه کشور است. به عبارت دیگر چین و هند آسیایی در کنار روسیه آسیایی - اروپایی روابط سیاسی و اقتصادی بسیار پرفراز و نشیبی را تا امروز پشت سر گذاشته‌اند.

  • مهم‌ترین این فرازو نشیب‌هایی که اشاره کردید کدامند و امروزه این کشورها چگونه حاضر به فراموشی آنها و ایجاد اتحادی در این سطح می‌شوند؟

در حقیقت بهترین مصادیق را می‌توان در دوران پس از جنگ دوم جهانی جست‌وجو کرد که البته همین دوران هم به 2 دسته قابل تقسیم است. یک دوران، دوران وجود روابط حسنه که تا اوایل دهه 60 بوده و همچنین دوران تیرگی روابط پس از این تاریخ. دوران روابط حسنه در محدوده این سال‌ها، دورانی است که چین و روسیه در داشتن نظام‌های سوسیالیستی در اداره کشورهایشان مشترک هستند و هند نیز از زمان نهرو تا حدودی پیرو این مکتب البته با رویکردی متفاوت می‌شود؛ از جمله وقتی شما به انعقاد 5 اصل پانچاشیلا در سال1954 بین چین و هند که سرشار از توافقاتی در زمینه‌های همزیستی مسالمت‌آمیز با احترام به تمامیت ارضی و عدم‌دخالت در امور دیگری بود، دقت می‌کنید متوجه این روابط حسنه خواهید شد. یا مثلا حمایت‌هایی را که هند در آن زمان برای عضویت چین کمونیست در سازمان ملل انجام می‌دهد همه و همه نشانگر وجود یک دوران خوش بین 2 کشور است.

  • چه شد که از اوایل دهه 60 این ماه عسل در روابط این سه کشور به پایان می‌رسد؟

خب، چین در این دوران، پس از پایان جنگ کره و برخوردهای موضعی که در مجمع الجزایر کومور و ماتسوی با آمریکا داشت از شوروی آن زمان انتظاراتی از جمله حمایت‌های هسته‌ای در مقابل آمریکا و همچنین مجهزکردن خود به تجهیزات هسته‌ای داشت که با پاسخ منفی مسکو روبه‌رو شد و در حقیقت آغازی شد بر سرد شدن روابط 2 کشور که البته این سردی با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و نگاه مثبت یلتسین در تعامل با غرب بیشتر از قبل هم شد.

  • و در مورد چین وهند؟

چین و هند هم یکی از اختلافات اساسی‌شان بر سر مسائل مربوط به تبت بود که بروز کرد. تا قبل از فرارسیدن این دهه هند مشارکت مؤثری در اداره این منطقه داشت و از آنجایی که چین هم درگیر مسائل داخلی خودش بود، خیلی با این شرایط مشکلی نداشت تا اینکه بالاخره تصمیم گرفت حاکمیت مطلق خودش را برای اداره این منطقه اعمال کند و حتی برای این منظور از نیروهای نظامی استفاده کرد که اعتراض هند در این زمینه به‌عنوان یک اختلاف تاریخی ثبت شد و اتفاقا جالب است بدانید که افزایش سرسام‌آور جمعیت هند در این برهه زمانی هم به جهت بروز روحیه رقابت با چین از همین جا آغاز می‌شود.

  • چه شد که بعد از وجود چنین اختلافاتی باز این کشورها اقدام به برقراری روابط مجدد کرده و در نهایت در اینگونه گروه‌ها در کنار هم قرار می‌گیرند؟

می‌توان گفت این مسئله از زمانی شروع شد که روسیه تصمیم به کاستن قدرت مطلق آمریکا و به‌دست‌آوردن جایگاه خود در جهان گرفت. به‌خصوص از زمان ریاست‌جمهوری پوتین که برخلاف گورباچف و یلتسین معتقد به کج‌کردن راه همکاری از سوی اروپا و آمریکا به طرف چین بود و اتفاقا در همین دوران چین راهی را که از سال‌ها قبل برای توسعه سیاسی و اقتصادی آغاز کرده بود در مسیر همواری قرار گرفته بود و پکن نیز تصمیم گرفت حافظه تاریخی خود در قبال روسیه را پاک کرده و در راه مقابله با امپراتوری آمریکا با این کشور همراه شود.درباره هند هم در حقیقت پیوستن هند به روابط حسنه با این دو کشور را باید در حوادث پس از 11سپتامبر 2001 جست‌وجو کرد؛ آنجایی که این سه کشور گامی جدید برای مبارزه با گروه‌های تروریستی برداشتند و همین رویکرد، آنها را در کنار هم قرار داد. روسیه در چچن، چین در تبت و هند نیز در کشمیر مشکلات زیادی را در زمینه مبارزه با گروه‌های شورشی داشتند که همین مسئله باعث ایجاد یک وحدت نسبی شد.

  • بعد از بررسی تاریخی اوضاع و احوال دسته اول گروه بریکس به سراغ 2 کشور دیگر برویم. حضور آفریقای جنوبی و برزیل در بریکس چگونه قابل تحلیل است؟

به اعتقاد من حضور این دو کشور به‌جز اینکه راه‌های اقتصادی را با موفقیت گذرانده‌اند، بیشتر به‌دلیل استقرار در 2 قاره مختلف اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند چراکه با این وصف گروه بریکس در حقیقت تشکیلاتی از 4 قاره متفاوت خواهد بود که بسیار درخور توجه است. در کنار این مهم، حضور دو عضو دائم شورای امنیت (روسیه و چین)، وجود 4 کشور دارای تکنولوژی هسته‌ای (چین، روسیه، هند و آفریقای جنوبی که البته داوطلبانه فعالیت هسته‌ای خود را تعلیق کرد) و همچنین با در اختیار داشتن تقریبا نیمی از جمعیت جهان، ترکیبی درخور توجه ایجاد کرده‌اند که می‌توان به آینده‌اش بسیار امیدوار بود.

  • باتوجه به این ترکیب آیا می‌توان فلسفه تاسیس این گروه را مرتبط با تقابل با غرب و مشخصا آمریکا دانست؟

برای پاسخ به این سوال اجازه بدهید ابتدا از اثرات مثبت این گروه که به اعتقاد من می‌تواند در عرصه‌های اقتصادی و حتی سیاسی در جهان حرف‌های زیادی داشته باشد، نکاتی را مطرح کنم.کشورهای عضو بریکس امروزه همگی از اقتصادهای قدرتمند جهان و از اعضای گروه 20 هستند و در اهمیت و قدرت این کشورها همین بس که در حال حاضر اروپا برای خارج شدن از بحران اقتصادی خود دست به دامن چین و هند که روزگاری به‌شدت محتاج انتقال تکنولوژی از غرب بودند، می‌شود. در آخرین نشست این گروه در دهلی نو، صحبت از تشکیل یک بانک توسعه مشترک می‌شود. خوب این بانک قطعا می‌تواند روند خوبی را در تقابل با نهادهای قدرتمندی مانند بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول ایفا کند وچه بسا برخوردار از نظامی دمکراتیک‌تر از این دو که یکی در ید آمریکا و دیگری در سلطه اروپا قرار دارد، باشد.

  • موفقیت اینگونه گروه‌ها نیازمند یک اتحاد به‌شدت منسجم و قوی است. بعد از مشکلاتی که در اتحادیه اروپا و به‌خصوص در منطقه یورو روی داد، چطور می‌توان به موفقیت تشکلی که نه حتی مثل کشورهای یورو دارای اشتراکات فرهنگی و اقلیمی است و نه دارای اقتصادهایی مستقل، دلخوش بود؟

با بخشی از صحبت‌های شما موافق و با بخشی مخالفم. اتفاقا مثال اروپا و به‌ویژه منطقه یورو که شما مطرح کردید دارای نکات جالبی است. کشورهای اروپایی گرچه به قول شما دارای اشتراکات متنوعی هستند اما این نقاط مشترک بیشتر در زمینه‌های نژادی، اقلیمی و مرزی وجود دارد ولی نکته مهم اینکه اتفاقا اینها دارای یک محدودیت جغرافیایی هستند اما به بریکس توجه کنید. این گروه همانطور که قبلا گفتم از 4 قاره جهان نماینده دارد و این یعنی داشتن وسعت که امروزه در اقتصاد از هر چیزی مهم‌تر است.

نکته دیگر اینکه برخی ازاین کشورها (با درجات متفاوت) یک دوران استعماری را گذرانده‌اند و این باعث می‌شود با نگاهی به آینده درصدد ساختن جایگاهی برای اثرگذاری در تصمیم‌گیری‌های آینده جهان باشند اما قبول دارم که به‌غیر از روسیه که دارای روابطی متفاوت با آمریکاست، بقیه اعضای این گروه وابستگی‌های زیادی به اقتصاد اول دنیا دارند.

  • همین امر نمی‌تواند این نتیجه را بدهد که بحث رویارویی و ایستادن در برابر اقتصاد آمریکا توسط این گروه، دور از ذهن خواهد بود؟

بله دقیقا همینطور است و اینها مجبور به پذیرش قدرت اقتصادی ایالات متحده خواهند بود اما همانطور که اشاره کردم بریکس در حقیقت به‌دنبال احراز جایگاهی است که به‌وسیله آن از سلطه مطلق آمریکا کاسته و با یک تعامل نزدیک در بین خود، در تصمیم‌گیری‌های نظام بین‌الملل، آزادی عمل بیشتری را ایجاد کند. به نحوه رفتار این روزهای چین دقت کنید! این کشور در این دوران با شیوه‌های اقتصادی راه‌هایی را در دنیا طی می‌کند که به بسیاری از اهداف سیاسی خود هم می‌رسد بدون اینکه برای آمریکا و دیگر کشورها شاخ و شانه‌ای بکشد.

  • با این وصف که معتقدید اعضای بریکس می‌توانند اثرگذاری‌های سیاسی خود را زیر چتر فعالیت‌های اقتصادی‌شان گسترش دهند، آیا با قبول این اصل که امروزه نقاط خاکستری اقتصاد و سیاست بیش از گذشته شده‌اند، می‌توان گفت تشکیل اینچنین گروه‌هایی با اهداف سیاسی و در قالب تشکل‌های اقتصادی صورت می‌گیرد؟

اینکه هدف اولیه تاسیس اینگونه تشکل‌ها سیاسی باشد، خیر. من قبول ندارم ولی همانطور که اشاره کردم با رفتارهای درست در عرصه اقتصادی می‌توانند به اهداف مؤثر سیاسی خود هم برسند. به قول ژان موله برای نیل به همبستگی سیاسی، اول باید در عرصه‌های دیگر از جمله اقتصادی و تجاری، مسائل را حل کرد و وقتی این قرین موفقیت شود خود به‌خود یک هاله سیاسی اطرافش ظاهر می‌شود.

  • به‌عنوان آخرین سوال، در جایی به نقل از شما خواندم که به‌وجود آمدن این قبیل گروه‌ها را به تحقق نظریه اشپینگلر یعنی بازگشت قدرت از غرب به شرق تشبیه کردید. آیا با توجه به بحث‌هایی که با هم داشتیم، کماکان معتقد به این تئوری هستید؟

بله حتما. این نظر را دوگل هم مطرح کرده و جالب است بدانید ناپلئون هم در جایی می‌گوید: اژدهای شرق را بیدار نکنید.خوب الان می‌بینید که چین بیدار شده است و همین که امروزه آمریکا چین را به‌عنوان رقیب خود تلقی می‌کند، یعنی قدرت شرق زیاد شده و من معتقدم نشانه‌هایی از تئوری بازگشت قدرت به شرق در حال ظهور است.

کد خبر 166326

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز