اما پاموک با دیدگاههای سیاسی و اظهارنظرهای جنجالیاش، خواهی نخواهی، مسئله توجه به خود و به ویژه شیوه و زاویه این توجه را، به مسئلهای سیاسی و بینالمللی بدل ساخته است.
بنابراین مطالعه و مقایسه دو گفتوگوی دو نشریه مطرح از دو کشور قدرتمند، اما همواره رقیب اروپا، آلمان و فرانسه، میتواند واجد نکات شایان توجهی باشد. این دو گفتوگو را که پس از اعلام رأی آکادمی نوبل انجام شده است، میخوانید.
*آنگل گوریا کویینتانا: در ابتدا اجازه بدهید بپرسم معمولاً از انجام مصاحبه با خبرنگاران چه احساسی دارید؟
معمولاً در این موارد، عصبی و دستپاچه میشوم چرا که خیلی از مواقع حتی به سؤالات بیهوده و بیجا هم پاسخهای احمقانه میدهم. این اتفاق به همان اندازه که در زبان انگلیسی، که در ترکی هم برایم پیش میآید. من یک ترک هستم، ولی زبان مادریام را خیلی ضعیف و با جملات نارسا تکلم میکنم! در کشور خودم هم بیشتر از بابت مصاحبههایم مورد هجوم و حمله قرار میگیرم تا از بابت کتابهایم. منتقدان و ستوننویسهای سیاسی نشریات، معمولاً برای خواندن رمانهای طولانی من وقت نمیگذارند.
* کتابهای شما معمولاً در اروپا و ایالات متحده، بازتاب خوبی دریافت میکنند. در مورد برخورد انتقادآمیز داخل کشور خودتان بگویید؟
- سالهای خوشی و موفقیت من در ترکیه به پایان رسیدند. وقتی من نخستین کتابهایم را چاپ میکردم، نسل قبلی نویسندگان در حال محو شدن از صحنه ادبیات بودند و آثار من با استقبال مواجه شدند چون من یک نویسنده تازهکار بودم!
* منظور شما از نسل قبلی نویسندگان چیست؟
- نویسندگانی که یک مسئولیت اجتماعی روی دوش خود حس کردند. نویسندگانی که حس کردند ادبیات باید در خدمت انسانیت و سیاست باشد. آنها رئالیستهای بیچون و چرا بودند، نه رئالیستهای تجربهگرا. همانند نویسندگان بسیاری از کشورهای فقیر، آنها استعداد خود را در خدمت به کشورشان تلف کردند! من نمیخواستم مثل آنها باشم چون حتی در جوانیام نیز از کارهای ویلیام فاکنر، ویرجینیا وولف، مارسل پروست و... لذت میبردم.
در حالی که هیچ وقت آرزو نداشتم یک رئالیست اجتماعی مانند ماکسیم گورکی و یا جان اشتاین بک باشم. ادبیات مورد توجه و آثار تولید شده در دهههای شصت و هفتاد، از مد و لعاب قبلیشان افتاده بودند در نتیجه من به عنوان نویسندهای از یک نسل جدید، مورد استقبال واقع شدم.
بعد از سالهای میانی دهه نود، وقتی کتابهای من با بیشترین تیراژ ممکن که ادبیات ترکیه رویاهایش را هم نمیتوانست ببیند در حال فروش بودند، ماههای خوش و مسالمتآمیز من با رسانهها و روشنفکران ترکیه به پایان رسید. البته به تعبیر من، در ابتدا برخورد انتقادآمیز و خصمانه رسانهها و روشنفکران با کتاب، بیش از اینکه نقد محتوایی کارهای من باشد، برخورد با استقبال و میزان فروش و محبوبیت کتاب بود.
در حال حاضر هم متأسفانه به دلیل عقاید و تفکرات سیاسی خودم، بسیار بدنام شدهام که بخش عمده آنها از مصاحبههای بینالمللی من استخراج شدهاند و با بیشرمی تمام هم توسط برخی روزنامهنگاران ملی ترکیه دستکاری و تحریف شدند تا من، بیش از آنچه که هستم، از لحاظ سیاسی رادیکال، بنیادگرا و احمق نمایش داده شوم!
* در نتیجه میتوانیم ادعا کنیم نسبت به محبوبیت شما یک واکنش خصمانه و غیرمنطقی انجام شد؟
- من قویاً اعتقاد دارم که این اتفاقات، تنبیه من بابت میزان رقم فروش بالای کتابم و همینطور عقاید سیاسی توسط مردم و رسانهها بود. اما من تمایل ندارم گفتن این موضوع را ادامه دهم چرا که حالت تدافعی ایجاد میکند. در نتیجه ممکن است کل تصویر را به اشتباه برای دیگران ترسیم کنم.
* هیچ گاه به نظریهپردازی اجتماعی از طریق نوشتن رمان فکر کردید؟
- خیر، اصلاً به همین دلیل بود که به نسل قدیمیتر نویسندگان رماننویس به ویژه در قرن هجدهم معترض بودم و واکنش نشان میدادم. با تمام احترامی که برای آنها قایلم، اما معتقدم این کار آنها کوتهفکرانه و کوتهنظرانه است.
* بگذارید کمی به عقب برگردیم. قبل از نوشتن «کتاب سیاه». چه چیزی الهامبخش شما در نوشتن «قصر سفید» بود؟ این کتاب، نخستین رمان شما بود که در آن از قالبی استفاده کردید و این قالب در باقیمانده و سایر کارهای شما نیز تکرار شد. جعل هویت و نقش دیگری را بازی کردن! به نظر شما چرا ایده تبدیل شدن به فرد دیگری، اغلب در رمانهای شما خود را به ناگهان ظاهر میکند؟
- یک دلیل بسیار شخصی! من برادری بسیار سبقتجو و رقابتگرا دارم که تنها 18 ماه از من بزرگتر است. او در واقع پدر فکری من در زمینه نظریات فروید بود. این گونه بود که او مصلح ضمیر من بود و نوع دیگری از قدرت من را پدیدار میکرد. از سوی دیگر، ما یک رابطه برادرانه و البته رقابتی هم داشتیم. یک رابطه بسیار پیچیده. من به صورت مفصل به این مورد در کتاب «استانبول» خودم پرداختهام.
من یک پسر ترک معمولی بودم. فوتبالم خوب بود و به همه نوع ورزش و مسابقه و بازی هم علاقه داشتم. و برادرم، بسیار بهتر از من در درس و مدرسه فعالیت میکرد. من به او احساس غبطه و حسادت میکردم و او نیز نسبت به من همین حس را داشت.
فرد مسئولیتپذیر و معقولی بود، حداقل آن طور که بزرگترهایمان میگفتند. موقعی که من به بازیها توجه میکردم، او به قوانین توجه میکرد. به طور کلی ما همیشه در حال رقابت بودیم. من هم همیشه در خیال، خودم را جای او میگذاشتم تا شاید مثل او باشم. باید با صداقت هم در مورد رشکی که به او میورزیدم اعتراف کنم.
همیشه به این فکر میکنم و نگران هستم که چه قدر قدرت و موفقیتهای برادرم، مرا تحت تأثیر قرار داده است و این، یک بخش اصلی از روح و روان و اندیشههای من را تشکیل میدهد.
به این مسئله هم آگاهم و سعی میکنم همیشه بین خودم و چنین احساساتی، فاصله ایجاد کنم. خود نیز میدانم چنین تفکراتی بد و غلط هستند و مثل یک شهروند متمدن همواره تصمیم مبارزه با آنها را داشتم و دارم. البته معتقد هم نیستم که یک قربانی حسادتم. اما این کهکشانی از افکار و خیالات است که سعی میکنم تمام مدت با آنها کنار بیایم و بالطبع در پایان هم موضوع اصلی همه داستانهایم خواهد شد!برای مثال در «قصر سفید»، احساسات و روابط ساد و مازوخیستی بین شخصیتهای اصلی داستان، بر پایه روابط خودم و برادرم بنا شده است.
از سوی دیگر، این قالب بحران هویت، در احساس سرگشتگی و شکنندگی روحی یک ترکیهای در مواجهه با فرهنگ غربی بروز میکند. بعد از نوشتن «قصر سفید» متوجه شدم که این حسادت یعنی احساس تشویش و نگرانی بابت تحت تأثیر قرار گرفتن توسط فردی برتر و بالاتر، به وضعیت ترکیه در برخورد با غرب میماند. اینها یعنی آرزوی غربی شدن داشتن و آنگاه متهم شدن به نداشتن صداقت و درستی لازم. تلاش برای کسب شرایط و روحیات اروپایی و احساس گناه بابت روندی تقلیدی که در پیش گرفتهاید.
ترجمه سید ایمان ضیابری