اما ته دلم متوجه اتوبوس 33نفرهام(چیزی بین اتوبوس و مینیبوس) بود که به تازگی در ازای تحویل مینیبوس فرسودهام از یک شرکت خودروسازی تحویل گرفته بودم. صبح زود سرمست از عطر بهاری که هنوز از برگهای باران خورده بلند بود، سراغ اتوبوسم رفتم اما از شدت حیرت نزدیک بود دچار سکته ناقص شوم! چشمتان روز بد نبیند، باران رنگ اتوبوسی را که تازه از شرکت خودروسازی تحویل گرفته بودم شسته بود و بدنه اتوبوس به شکلی درآمده بود که انگار 30سال در جادههای مناطق گرم و در روزهای متمادی راه پیموده است. شاعر میفرماید:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شورهزارخس
حالا شد حکایت ما که آمدیم پس از سالها برای باران زیبای بهاری شعرواره نوشتیم غافل از اینکه قطرات باران، در کار زدودن رنگ کمدوام از بدنه اتوبوس من هستند! ایضا تا این تاریخ هر پیشنهادی که به شرکت خودروسازی دادهایم که به طریقی ماشین تجدیدرنگ شود یا آنها هزینه نقاشی مجدد اتوبوس را برعهده بگیرند و... پذیرفته نشده است. همه ضرر و زیانها یکطرف، اصلا راضی نیستم، هر وقت چشمم به بدنه ابلق اتوبوسم میافتد یاد آن شب زیبای بارانی بیفتم!
راننده شاعر!