همه میدانیم در روزگار ما افزودنیها بهخصوص از نوع روزافزونش، تنها شامل قیمتها میشود و ایضا بدهیهای ما آدمهای کمدرآمد و به قول اقتصادشناسان، افراد زیرخط فقر! اما کاستنیها به حد وفور مصداق دارد که معروفترین و سرشناسترین آنها قدرت خرید قشر حقوقبگیر و سبد خانوار است؛ پس نتیجه میگیریم به غیر از برخی افزودنیهای زیانبار مثل ارقام و اعداد بدهکاری و... افزایش در مجموع چیز بدی نیست. اما بهتازگی و در یکی دو سال گذشته به جای مزایای گوناگون به وجه رایج مملکتی، چیزهایی به فیش حقوقی ما بازنشستگان فرهنگی افزوده میشود که درواقع کاهنده حقوقاند و مخل نشاط!
مثلا در فیش حقوقی من بابت بیمه خدمات درمانی، بیمه مکمل، بیمه طلایی و بیمه عمر پول کسر میشود اما بهقول معروف هنوز هیچکدام اینها را دشت نکردهایم. بیمه طلایی را وعده آینده دادهاند اما مدتهاست که پولش از حقوق ما کسر میشود.
بیمه مکمل که علیالقاعده بعد از ورود بیمه طلایی باید از فیش حقوقی من خداحافظی کند، همچنان پابرجاست! اما بیمه خدمات درمانی هم شرح جداگانهای میخواهد و من تنها اشارتی دارم که اگر خدای ناکرده گذار بیمهشده به مراکز درمانی بیفتد و نیاز به بستریشدن داشته باشد، پس از معاینات و درمان، صورتحسابی مقابل دیدگان بیمهشده قرار میگیرد که چشمانش سیاهی میرود. وقتی هم میخواهد پولش را از بیمه بگیرد بعد از مقدمات و دوندگی بسیار رقمی دستش را میگیرد که نگو و نپرس!
مقوله بیمه عمر هم شنیدنی است که بعد از خداحافظی بیمهشده از دنیای فانی، تازه دویماراتن بازماندگانش برای وصول بیمه عمر آغاز میشود و اگر توانستند پازل مقررات و تشریفات گوناگون را تکمیل کنند ممکن است به دریافت آن نایل آیند. ازقضا طولانیشدن فهرست بیمهها با حقوق دریافتی من نسبت عکس دارد؛ هر چه آنها بیشتر میشوند، حقوق من کمتر میشود و اگر به همین منوال پیش برود لابد، حقوقنگرفته مبلغی هم بدهکار میشوم!
این نکته را هم در حاشیه بیفزایم که بیمه و بازنشستگی سابق در استخدام کشوری برای فرهنگیان که همهجور درمان را پوشش میداد و این همه هم دنگوفنگ و طلایی و غیر طلایی نداشت، چه اشکالی داشت که جایش را به این فهرست طولانی و کسورات نوین از حقوق ما بازنشستگان داده است؟!
بازنشسته فرهنگی
تنبلی فراگیر!
در تعطیلات عید، من هم مثل بسیاری از همشهریان اهوازی از غبار هوا که هرازگاهی شهر را درمینوردد و زمین و زمان را تیره میکند، گریختم و به تهران سفر کردم. منصفانه باید بگویم که هوا بسیار خوب و پاکیزه بود و خیابانها هم خلوت و مایحتاج هم بهخاطر اینکه بیشتر تهرانیها جاهای دیگر رفته بودند، فراوان بود و طبق قانون عرضه و تقاضا، با قیمت مناسبتری از روزهای پس از این تعطیلات عرضه میشد اما ناخوشی خودخواسته میزبان که پسرعمه گرامی من باشد، ذهن من را بهشدت مشغول و مکدر کرده بود. اینکه گفتهام خودخواسته، دلیل دارم. این میزبان دستودلباز ما، چنان وابسته به ماشین و ماشینسواری شده که اگر شبها هم مقدور بود، پشت فرمان خودرو میخوابید. این عادت فراگیر سبب شده تا هیکل جمعوجور و وزن متعادل میزبان ما در مدت 3سال چنان دگرگون شود که از او یک شهروند 100کیلو به بالا بسازد تا نفسش به شماره بیفتد، چربی و اوره خونش بالا برود و مدام یا توی راه مطب و درمانگاه باشد یا داروخانهها!
به این دلیل 10روزی که در تهران بودم بالاجبار میزبان را یکروز درمیان به دامنههای کوهستانی درکه کشاندم و آنقدر توی شیب، بالا رفتیم که عرقش درآمد؛ البته با کلی آزردگی او و رنجیده شدنش که با گفتن بدوبیراه هم همراه بود. اما دیروز که با هم تلفنی صحبت میکردیم، صدایش چنان صاف و پرنشاط بود که انگار دوباره متولد شده؛ گویی، آن پیادهرویهای اجباری در شیب درکه کار خودش را کرده و پسرعمه من به زمره راهیان کوه پیوسته است و پنجشنبهها را با خیل کوهپیمایان در ارتفاعات تهران سیر و صفا میکند. بابت همین قدم خیر و حاصل نیکو هم که شده، سال91 را به فال نیک میگیرم و شکرگزار درگاه پروردگار هستم و دعا میکنم که سایر شهروندان مبتلا به اضافهوزن هم این راه خوب و کمهزینه را برای بازگشت به روزهای تعادل وزنی پیدا کنند.
شهروند اهوازی