کنار یک درخت بید کهنسال، چشمهای از زیرسنگ غولآسا میجوشید و آب بسیار خنکی داشت. کنارهباریکه آب که به لطف همین چشمه روان بود، تا پایین دست نعنا و پیاز وحشی و چندین نوع گل وحشی روییده بود. تعداد زیادی پروانه بر فراز گلها و گیاهان در پرواز بودند. کمی آنطرفتر، زیر یک گیاه پهن بزرگ، موشهای کوچکی سرک میکشیدند و بعد به سرعت پنهان میشدند. ماهمانجا، بساط ناهار را پهن کردیم. هماهنگی طبیعت زیبا چنان مسحورکننده و مستکننده بود که در خاتمه روز، تصمیم گرفتیم هرسال بهار سری به آنجا بزنیم.
امسال عید، میهمانی از همان حوالی داشتیم. به خاطر میهماننوازی او و آشنایی خوبی که پیش آمده بود، آمد به دیدن ما. به قول نامهنویسان حرفهای قدیم عندالورود، سر درددلش بازشد که چه نشستهاید؟ آن چشمه و درخت و مرغزار دلربایی که اسباب آشنایی ما بود، توسط یک فرد پولدار از ورثه یک کشاورز کهنسال خریداری شد. او هم دورش را دیوار کشید و چشمه را برد توی ملک خصوصیاش که حالا دارد به صورت یک ویلای لوکس سربرمیکشد!
تا زمانی که پدر پیر آن خانواده روستایی در قید حیات بود، اجازه فروش و چنین تصرفی را نمیداد. هم اندوهگین شدم و هم خندهام گرفت، چون دائم از مخیلهام میگذرد که انگار خواب دیدهام یا منظره را روی یک کارتپستال تماشا کردهام، چون آن چشمانداز زیبا هرچه بود، سودای پول و زمینبازی، مثل یک خواب و یا یک کارتپستال قشنگ به خاطره پیوسته است!
تا آنجا که من یادم میآید یا در کتابها و نشریات خواندهام، مردم تهران از همان ایام قدیم، به محض گرم شدن هوا، راهی ییلاقات اطراف پایتخت میشدند، آنهایی که میخواستند بیشتر در ییلاق بمانند خانهای اجاره میکردند و خیروخوش، آخر تابستان برمیگشتند. هم یک عایدی نصیب آن کشاورزان میشد و هم یکی دو ماه خانواده تهراننشین از آبوهوای بهتر برخوردار بودند. حالا بعضی از پولدارها در فکر تصرف طبیعت هستند. حتی اگر سالی یک ماه در ویلایشان زندگی میکنند. این چه جور نصیب بردن از موهبتهای طبیعی است که نه خودشان درست استفاده میکنند و نه برای مردمی که نیاز به این طبیعت دارند، فضایی واگذار میکنند. دوستی میگفت، دنیا را چه دیدی، شاید در ورثه این قبیل مالکان، کسانی پیدا شدند که چشمه و مرغزار را مثل قدیمیها، وقف مردم گرمازده کردند!
حسرت به دل شهرنشین