معنای توتالیتریسم هر چه باشد یکی از مهمترین روشهای موجود در نظامهای سیاسی است که با بهرهگیری از آن میتوانند اهداف خود را به انجام رسانند. اغلب همین پیروزیهای توتالیتریسم به خصوص در قرن بیستم است که در میان دیگر روشها برجسته شده و مورد توجه نظریهپردازان علوم سیاسی قرار میگیرد.
اما این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که پیروزیهای توتالیتریسم بسان آتش بازیهای دوران جشن، نوری ناگهانی است که پس از آن تاریکی مطلق را حاکم میکند. به همین علت این شگرد سیاسی هرگز به شکل تام و تمام دوام و بقا ندارد.
با این حال تاریخ سیاسی جهان حکایت از ظهور و سقوط دولتهای بسیاری دارد که از نگاه نظریه پردازان علوم سیاسی توتالیتر هستند هر چند که صاحبان آن عنوان مذکور را نپذیرند.
بعضی از حقایق هستند که وقتی با آنها مواجه میشویم، چنان انسان را در خود فرو میبرند که حاصل آن، نبردی بیامان با خویشتن و گاه، محیط تحت سلطه آن است. گذر از چارچوب این حقایق، کاری جانکاه و عمری بیش از ظرف وجودی ما میطلبد. توتالیتالیسم، حقیقتی از این نوع است.
حقیقتی که زیر پنجه آن، لمس زندگی به رؤیایی دست نیافتنی مبدل میشود. بالابلندترین «ذهن» نیز، از تخیل تهی شده، و لحظههای مانده را در سراشیبی سقوط، شمارش میکند.
اما چه میتوان گفت درباره سابقه تاریخی این واژه؟ چگونه میتوانیم سرچشمههای آن را ردیابی کنیم؟ آیا با آفرینش انسان، آن نیز زاده شد؟ اگر بپذیریم که توتالیتاریسم (عبارت است از گسترش سیطره دائم حکومت بر تمامی شئون حیات زندگی)، آن گاه میتوانیم گستره این سیطره را به دوران باستان ببریم و نمونههایی چون (امپراتوری اینکا یا مصر در زمان بطلمیوس) را ببینیم.
اما اگر بخواهیم مفاهیمی چون جنبش و یا ایدئولوژی را هم در ارتباط با آن در نظر بگیریم، باید هم صدا با «هربرت اسپیرو»، ظهور این واژه را به قرن بیستم منتسب کنیم. جایی که دیکتاتورهایی چون فرانکو در اسپانیا، پرودن در آرژانتین، هیتلر در آلمان، موسولینی در ایتالیا و استالین در شوروی سابق، الگوی کاملی از انقیاد ِ انسان را به جهانیان نشان دادند.
حال میتوان پرسید که توتالیتاریسم دارای چه ویژگیها یا شاخصهایی است؟ هربرت اسپیرو بر این باور است که جهان گرایی، مشارکت اجباری، سرکوب انجمنها، خشونت، پیش بینی ناپذیری و هدف واحد، از شاخصهای اصلی یک نظام توتالیتر محسوب میشود.
شاخصهایی که در چارچوب آن، سلطه بر فرد امری طبیعی جلوه گر شده، تکثر و فردیت و در چشم اندازی کلی تر حوزه عمومی (مربوط به دولت) و حوزه خصوصی(مربوط به جامعه مدنی) معنا و مفهومی نخواهند داشت؛ چرا که هم شکل بودن افکار و اعمال، آن هم در قالب و مجرایی که قوانین توتالیتر دم و بازدم آن را تنظیم میکنند، معیار محسوب شده و مشروعیت مییابند.
شاید از خود بپرسید که چگونه یک نظام توتالیتر به وجود میآید؟ چه سرچشمههایی را میتوان برای آن متصور شد؟ آیا در هر نظام سیاسی، خطر سقوط به ورطه دیکتاتوری و خودکامگی وجود دارد؟ هربرت اسپیرو، در مقام پاسخ، اشاره میکند که یافتن سرچشمههای توتالیتاریسم، بسته به نوع و نگرشی که به آن وجود دارد، متفاوت است.
از این رو، وی چهار برداشت را برمی شمارد: برداشت اول مربوط است به «آن دسته از تبیینها که بر سلطه تام و مستمر تأکید میکنند، و پیچیدگیهای جوامع مدرن و مهمتر از آن اقتصادهای مدرن را مدنظر دارند... نوع دوم تبیین، توتالیتاریسم را با ظهور تودهها در مشارکت سیاسی و با مصائب نظامی و اقتصادی بزرگ قرن بیستم مرتبط میکند... دسته سوم تبیین، منشأ توتالیتاریسم را در قلمرو فلسفه سیاسی جستجو میکنند... چهارمین نظریه، منشأ توتالیتاریسم را در یهود ستیزی و امپریالیسم نژادی، به ویژه در افریقای جنوبی میجوید» (صص 17، 16). البته ناگفته پیداست که این چهار تبیین از سرچشمههای توتالیتاریسم، ناقص بوده و جای بحث زیادی دارند.
به عنوان نمونه رابرت نیزبت، در مقاله «اجتماع تام»، توتالیتاریسم را برخاسته از یک نوع تفکر خاص نمیداند، بلکه براین باورست که در هر نوع تفکر، خطر سقوط به دامان خودکامگی وجود دارد.
در نتیجه «نمیتوان منبع مؤثر توتالیتاریسم را به یک طبقه یا بخشی از جمعیت محدود کرد... ما باید بدانیم که توتالیتاریسم را میتوان به آسانی نتیجه کار مدیران صنعتی، کسانی که خودشان علیه سرمایه داری شورش کردند، یا رهبران کارگری، اندیشمندان، رهبران کلیسا یا هر گروه روشنفکری دانست که ممکن است خودشان به لحاظ استراتژیک روند گذار از جامعه آزاد به توتالیتاریسم را از طریق انقلاب یا دیوانسالاری به انجام رسانند» (ص 188). از این روست که جفریبریچر، در مقاله «دموکراسی توتالیتر و دموکراسی لیبرال: دوگانه نظم سیاسی مدرن»، مفهوم دموکراسی توتالیتر را به کار میبرد.
به عقیده وی، اگرچه در یک نظام دموکراتیک مدرن، ما شاهد اعمال قدرت مستقیم نیستیم، اما نوعی اقتدار قانونی وجود دارد. «دموکراسیهای دموکراتیک و توتالیتر هر کدام نمایانگر نوع متفاوتی از سازگاری مدرن با حق حاکمیت مردماند و واکنشی خاص به ظهور حوزه عمومیاند که اعضای آن خودشان را منبع نهایی اقتدار در نظام سیاسی میبینند» (صص 31، 30).
به عقیده وی، با توجه به اینکه توتالیتاریسم به سوی «عامهسازی مردم» پیش میرود، گسترش برابری خواهی سیاسی در سطح جامعه نیز، نیازمند دولتی اقتدارگراست که بتواند برابری سیاسی را محقق کرده و از آن صیانت کند. اما در این روش «دولت برای تحقق برابری در جامعه تمامی قدرت را از آن خود میسازد و هیچ نیروی دیگری نیست که توانایی گسترش قلمرو عمومی را داشته باشد» (ص 36).
چنین استدلالی که بریچر از توتالیتاریسم، آن هم در چارچوب یک نظام دموکراتیک به دست میدهد، نشان میدهد که او براین باورست که توتالیتاریسم، زاده حقیقتی به نام « حکومت» است.
در واقع این واژه در «عمل» و در شعاع حرکتی سیاستهای یک حکومت، و در چارچوب مرزهای حکومتی آن، معنا مییابد. قدرت و سطح سلطهای که در توتالیتاریسم شاهد هستیم، بر میگردد به توان، و حدود عملی که « قانون توتالیتر»، برای حاکمیت خود تعریف و وضع میکند.
به بیانی دیگر، در توتالیتاریسم، برای توجیه اعمال زور و فشار بر انسانهایی که در چارچوب مرزهای جغرافیایی آن زیست میکنند، قانون، سپربلای آن میشود. درواقع در پوشش قانون، خواستههایی وضع و بر مردم تحمیل میشوند، که راههای اعتراض و به پرسش گرفتن عمل توتالیتاریسم را محدود میکند.
در مقابل چنین اندیشهای، میتوان از ویلیام کورنهاوزر یاد کرد که در مقاله «فرهنگ و شخصیت در جامعه تودهای»، صرفاً یک نهاد خاص(در اینجا حکومت توتالیتر) را نماد توتالیتاریسم ندانسته، بلکه توجه به فرهنگ عامه را، در شکل گیری توتالیتاریسم یادآور میشود. «از آنجایی که جامعه تودهای منجر به از دست رفتن گوناگونی زندگیهای گروهی میشود، زمینه همسانی فرهنگی را تسهیل میکند.
این همسانی نه فقط همشکل سازی واقعی معیارها را دربر میگیرد، بلکه از بعدی هنجاری نیز برخوردار است. همسانی در سیاست، مشروعیت فرهنگی را در قالب عامه گرایی به دست میآورد» (ص 230). در این میان این سئوال به ذهن خطور میکند که، از آنجایی که حرکات تودهها دائماً در حال تغییر است و هیچ ثباتی را نمیتوان برای آن متصور شد، چگونه حکومتهای توتالیتر در یک جامعه جماعتی، حرکتهای تودهها را کنترل کرده و آنها را در یک قالب کنترل شده قرار میدهند؟
پاسخ ویلیام کورنهاوزر به پرسش ما چنین است: «جامعه در زمینه کسب وفاق با مشکل چندانی روبه برو نیست، زیرا معیارها توسط سنت تثبیت میشوند... معیارهای جامعه توتالیتر خصلتی تثبیت یافته دارند، زیرا به وسیله نخبگان سیاسی برخوردار از انحصار قدرت تعیین میشوند. به علاوه معیارها همسان و همشکل میشوند، زیرا جمعیت به لحاظ اجتماعی تمایز نیافته است» (صص 233، 232).
کتاب «توتالیتاریسم» از 9 فصل تشکیل شده(فصل اول: توتالیتاریسم، فصل دوم: دموکراسی توتالیتر و دموکراسی لیبرال: دو گونه نظم سیاسی مدرن، فصل سوم: مدرنیته و توتالیتاریسم، فصل چهارم: مدرنیته، لیبرالیسم و نظریه انتقادی: پاسخی به پلیکانی، فصل پنجم: دولت توتالیتر، فصل ششم: نازیسم و کمونیسم: دوقلوهای اهریمنی، فصل هفتم: اجتماع تام، فصل هشتم: دو دیدگاه درباره جامعه تودهای، فصل نهم: فرهنگ و شخصیت در جامعه تودهای) و توسط انتشارات پردیس دانش و شرکت نشر و پژوهش شیرازه، به بازار نشر عرضه شده است.
پانوشت:
1 - فرهنگ علوم اجتماعی / حولیوس گولد، ویلیام ل. کولب / ترجمه: باقر پرهام، فریبرز مجیدی و... / انتشارت مازیار / چاپ اول 1376 / مدخل یکه تازی / توتالیتاریسم، ص 931.
2 - همان منبع، ص932.
3 - برای آشنایی با ابعاد مختلف این نوع دیکتاتوریها، نگاه کنید به:
رژیمهای غیر دموکراتیک ( نظریهها، سیاست و حکومت ) / پل بروکر / ترجمه علیرضا سمیعی اصفهانی / انتشارات کویر / چاپ اول 1383.
همچنین:نظامهای سلطانی / هوشنگ شهابی و خوان لینز / ترجمه منوچهر صبوری / نشر شیرازه / چاپ اول 1380.