سیاستی که اگرچه نوعی از وجوه گوناگون «سیاست» است اما واجد وجه تام آن نیست و به سان گیاهی سست بنیاد در وزش تندبادهای سیاسی متزلزل مینماید. سیاسیونی که توان ذهنی و عملیشان قاصر از پردازش «حزب» است، ژورنالیسم را ابزار تئوریزه کردن آراء نظری خود و محمل اجرایی شدن آن میپندارند و اینچنین در اوج و حضیض آنان، ژورنالیسم هم سهیم است. بهترین مصداق این امر، «روزنامه شرق» است.
جریدهای که موفق شد، وجه متفاوتی از ژورنالیسم را در ایران به نمایش بگذارد و در عین حال آمیختگی بیشتری با سیاست روزمره کسب کرد؛ روزنامهای که اگرچه خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود. به شرق باید از دو منظر نگریست: روزنامهای که کوشید «فرهنگی» باشد و مطبوعهای که تلاش داشت ارگان یک «جناح سیاسی» باشد.
بدین سان بود که شرق هرچه بر خصایص «فرهنگی» خود تأکید بیشتری میورزید، برخی از جهت گیریهای سیاسی آن، به مثابه نقیض یک تلاش فرهنگی جلوه میکرد و نشان میداد که یک «اراده سیاسی» راهبری و ارائه طریق به آن را برعهده دارد که این امر البته در عرصه ژورنالیسم وطنی امری غریب نیست.
شرقیترین نقطه سیاست!
شرق از نویسندگان چیرهدستی بهره میبرد. سرمقالههای سردبیر آن محمد قوچانی که خود سمبل ژورنالیسم جدیدی بود که بعد از دوم خرداد رخ عیان کرد، جدای از آنکه از اسلوب کلام و آرایههای ادبی بهره میبرد، نشانگر این امر بود که شرق میکوشد سیاست روزمره وطنی را قدری «فاضلانه» جلوه دهد تا در نهایت راه بر ارائه تحلیلهایی گشوده شود که در آن نخبگان منشأ اثر سیاسی و تحولات مرتبط با آن شوند. اما مشکل آنجا بود که نخبگان فقط در محدوده همفکران یک جناح سیاسی بودند؛ بدین نحو که آن گروهی را که شرق سعی میکرد به عنوان کلیت نخبگان این مرز و بوم ارائه دهد، در بردارنده آن وجه «کلیت» نبود و از همینرو اگرچه قرار بود «شرق برای همه» باشد، اما برای «همه» نبود. به موازات این امر، شرق نقش سیاسی فعالی بر عهده گرفت و جدای از آنکه چند صباحی «ارگان» یکی از نامزدهای دوره دوم انتخابات ریاست جمهوری شد، پس از روی کار آمدن دولت جدید، موضعی انتقادی نسبت به آن اتخاذ کرد که گاهی «تهاجمی» نیز میشد.
تخطئه عجیب و غریب «فاطمه رجبی» که از نوشتههای او هم عجیبتر بود، این پرسش را مطرح کرد که چگونه است که بر اثر یک «حسابگری سیاسی» نخبهگرایی فراموش میشود. تیتر یک شرق به فاطمه رجبی اختصاص یافت و هشدار که این جریانی که در راه است چپ و راست را بر نمیتابد و دودمان مملکت را بر باد میدهد! از دیگر سو، حجتالاسلام ناطق نوری که مدتها بود لب از سخن فروبسته بود، طی گفتوگویی با «شرق» ایدههای دولت را «فضایی» خواند تا بیشک در آرایش نیروهای سیاسی، تغییرات جدیدی حادث شود. به هرروی هر که از دولت برون رفت، در شرق قلم به دست گرفت و نقاد منادیان ایدههای اصولگرایانهای شد که مانیفست آن برگهای رأی سوم تیر بود.
این شرق بود که دولت را «پوپولیست» خواند و نوشتارهای زیادی در ذم این مرام سیاسی به چاپ رساند تا پوپولیسم هم نظیر لیبرال و محافظهکار، بدل به یکی از دشنامهای سیاسی معاصر شود. بر همین اساس است که میتوان گفت شرق پس از سه تیر، برعکس شرقی که قبل از این تاریخ، «سیاسی» بود، «سیاست زده» شد. این نقد البته از سر تخطئه شرق نیست، اما آفتی است که گویا گریبان ژورنالیسم وطنی را رها نمیکند.
طبقه متوسط شرقی
در اقلیمهای شرقی این کره خاکی، وجود طبقه متوسط، سرابی است که اکثر تحلیلگران و حتی جامعه شناسان را به ارائه تحلیلهای غلط واداشته است. جامعه شناس آلمانی ماکس وبر «طبقه» را مفهوم ابهامآمیزی معرفی کرد و سنخ متوسط آن را صاحبان انواع اموال و تخصیصهای بازارپذیری دانست که از این طریق حیات اجتماعیشان تضمین میشود. در ایران اما، طبقه متوسط درست بر عکس آن چیزی که وبر مدنظر داشت، حیات و مماتش بسته به اتصال به نهاد دولت است؛ طبقهای که از اقتصاد نفتی رخ عیان کرده و هنگامی که به تمول و غنا میرسد ایران را به قصد «غرب» ترک میکند و در «شرق» نمیماند. اما هنگامی که «امر واقع» در هاله تئوریهای انتزاعی سیاسی مستور بماند، آنگاه راه بر تحلیلهایی گشوده میشود که به ارجاعات غیرانضمامی میانجامد. روزنامه شرق خود را روزنامه طبقه متوسط ایرانی خواند، در حالی که مخاطب او بر دو گروه اجتماعی متضاد مشتمل بود. برخی از تیپهای روشنفکری که کمترین قرابتی با ارزشهای سیاسی مستمر و ساختار اجتماعی ایران دارند و هواداران احزابی که جزئی از حاکمیت بودند.
این چنین بود که شرق نیز ماهیتی پارادوکسیکال را یدک کشید، که درآن «قشر اجتماعی مسلط» ایران، محلی از اعراب نمییافت. «شرق» طبقه فرادست سیاسی را نمایندگی میکرد؛ چه، طبقه متوسط در ایران بیش از هر زمانی بر خصایص غیرسیاسی تأکید میکند و دغدغه معاش میرود که او را هم با طبقه فرودست پیوند دهد. اما سنخی از طبقه فرادست وطنی که نوعاً معلول «اختصاصی سازیهای» غیر دموکراتیک و معاند «خصوصیسازی» است، از آنجا که مابه ازاهایی را در پیکره دولت برای خود میبیند، میکوشد «سیاسی و منشأ اثر» باشد. اما...
شرق نخبهگرا
«مرگ ژاک دریدا» و صفحه اول. در ایران چنین امری غریب مینمایاند. بر جامعهای که روشنفکران خود را نمیشناسد، حرجی نیست که فیلسوف فرانسوی را در زمره نامیان روزگار به شمار نیاورد. به خاطر دارم که آن روزی که شرق این واقعه را در صفحه اول خود درج کرد، دخترک نوجوانی با پدرش از شباهت چهره دریدا با فلان هنرپیشه سخن میگفت و پدرش که اندکی چهرهای فاضلانه داشت گفت نه، چهرهاش شبیه ابراهیم گلستان است! شرق بارها و بارها رخدادهای فرهنگی را تیتر یک خود نمود و از این حیث باید آن را فتح باب مبارکی در عرصه ژورنالیسم معاصر ایران به شمار آورد. اما این رخدادهای فرهنگی عمدتاً توجه «خواص اهل فکر» را جلب میکرد نه کلیت تودههای مردم را.
شاید این امر را بتوان نقطه ضعف کلیت روند ژورنالیسم وطنی به شمار آورد که یا سطح تفکر مخاطب را نازل میشمارد و یا چنان در ورطه نخبهگرایی طی طریق میکند که دست نیافتنی جلوه میکند. این را شاید بتوان معلول این امر دانست که اساساً ژورنالیسم وطنی هیچگاه به عنوان یک «امر اجتماعی» قابلیت طرح نیافته است؛ یعنی خصایص آن اجازه نداده است که برای مردم، روزنامه و بهطور کلی رسانههای مکتوب به مثابه یک «نیاز» طرح شود. این جامعه هیچ گاه نیازهای اجتماعی-سیاسی-فرهنگی خود را در روزنامهها نیافته است. پس چندان غریب نمینماید که نخبهگراترین جریده، در مملکتی که بیش از 20میلیون محصل و قریب به 2 میلیون دانشجو دارد، کمتر از 100 هزار نسخه در روز تیراژ به خود ببیند.
به قصد نتیجه
این چند سطر نه تخطئه شرق بود و نه ستایش آن، بلکه شرحی بود بر اوضاع و احوال جریدهای که فقدان آن عبرتانگیز و ایضاً سوزناک بود. کاریکاتور، بازهم مسأله ساز شد، با این فرق که گویا این بار فرجام درج آن و تبعات برآمده از آن در نظر دستاندرکاران، امری محتوم جلوه میکرد. این امر شاید همان امتزاج نامیمون سیاست روزمره با ژورنالیسم وطنی باشد. غروب هر نشریه، فارغ از حب و بغض، امری است که خاطر هر علاقهمند به فرهنگ را میآزارد. اما باید پرسید، فرهنگ در این میان تا چه حد یگانه عامل بسط و نشوو نمای ژورنالیسم وطنی است و آیا اساساً ژورنالیسم را در ایران میتوان در تلازم با فرهنگ نگریست یا وصلهای بر «سیاست روزمره» نامید؟ ژورنالیسم در ایران، گویی هر آنچه که تدریس میکنند یا مینویسند را گوش شنوا و لبیکی نیست. سیاسیون فرمان ژورنالیسم را بر دست گرفتهاند و ژورنالیسم به جای آنکه ناظر متعهد سیاست باشد، بدل به کنشگر شور بختی شده است که هر دم در وزش تندبادهای دهشتناک، بند بندش از هم میگسلد.
چنین است که باید این سؤال را طرح کرد که در «شور بختی» ژورنالیسم این مرز و بوم، «ژورنالیستها» تا چه حد سهیم هستند. برخی از ژورنالیستهای وطنی عضو حزباند و نماینده آن حزب درجریان متبوع خود. برخی از جراید که اساساً شرکت سهامی شده بودند و از هر حزب در آنها نمایندهای یافت میشد. اگر از سر انصاف مداقهای در حال و روز ژورنالیسم وطنی انجام دهیم، در مییابیم که جماعت ژورنالیست خود بیش از همه مقصر است. سمبلی از مدرنیسم در این مرز و بوم، آکنده از سنتهایی است که پردازش ساختار اطلاع رسانی را آنان بر عهده میگیرند. «سکتاریسم» شبه حزبی ایران میکوشد فقدان بنیادهای اجتماعی خویش را با تفوق بر حیطه اطلاعرسانی پرکند تا شاید همان اقبال در انتخابات به او روکند.
در این میان، برخی از ژورنالیستها شدهاند محمل نیل به فلاح سیاسیون و این بیپای و بست سیاست ورزی کاسبکارانهای را که دعوی اصلاح سر میدهد، اما در اصلاح خویش وامانده است و آن «اصولی» را که فراموش شده است، چنان به زیور نامور تئوریهای غیرشرقی میآرایند که گویا در شهر خبری است. اما گویا چارهای نیست، روند به همان سیاق سابق تواتر خواهد یافت و اگر «شرقی» طلوع کند، با روندهای نهادینه شده و دیرپای امروزین، به همان راهی خواهد رفت که «شرق» رفت. این وسط آه و حرمان اهالی راستین فرهنگ میماند و اندکی هیاهو و هل منمبارز طلبیدن و همه چیز را گردن حاکمیت انداختن و دوباره روز از نو، روزی از نو.
ژورنالیسم وطنی در پرتو لفاظیهای بیبنیاد و اساس القا شده از سوی برخی سیاسیون، میکوشد ناکامیهای خود را به نهاد دولت منتسب کند. حال دولت در ید هر گروهی که میخواهد باشد، مهم آن است که اساساً فقدان تعامل تام با جامعه را به گردن نهادی باید بیفتد که فربه بودن آن باعث شده همه جا ردش دیده شود. بخش عمده ارتزاق جراید مستقل ایران از یارانهها و آگهیهای دولتی نشأت میگیرد و شگفتا در این مرز و بوم، دولت هزینههای منتقدان خویش را هم تأمین میکند!
خلاصه کلام آنکه تا بنیانهای وجودی ژورنالیسم وطنی در ساحت اجتماعی جامعه ایران بنا نشود و حیات و ممات آن بسته به اقبال مخاطب نباشد، اوضاع همین است. شاید روزی ژورنالیسم بدل به ناظر متعهد جامعه سیاست شود؛ اگر ارادهای باشد و اگر ناظر متعهدی یافت شود