حالا حسابش را بکنید، یک دانشجوی خارجی که از آن سر دنیا پا شده آمده ایران و کس و کاری هم اینجا ندارد توی این دو هفته چهکار باید بکند.
باز ما میتوانیم ساکمان را بزنیم زیر بغل و برویم ور دل مامانجان. آنها اما کجا میروند؟ توی ایام عید که ایرانیها شادند و سبزند و تخممرغ رنگ میکنند و سبزه گره میزنند، خارجیهای مقیم ایران، آنهایی که آمدهاند اینجا درس بخوانند چهکار میکنند؟ چقدر قاطی بازیهای عیدانه ایرانیها میشوند؟
اصلا چقدر ازآداب و رسوم ما سر درمیآورند؟ اگر بتوانید چهارتا دانشجوی خارجی را پیدا کنید و در اینباره با آنها حرف بزنید، کلی حرفهای خوشمزه و خاطرههای شیرین دارند که برایتان بگویند.
نکته عجیب این است که هیچکدام از دانشجوهای اروپایی و آمریکایی، دوست ندارند مصاحبه کنند. دانیل، دانشجوی آمریکایی که در خوابگاه دانشگاه تهران زندگی میکند، میگوید «نگران!» است و دلش نمیخواهد باهم حضوری حرف بزنیم.
دوسهتا اسپانیایی هم پیدا میشوند که با هزار پیغام و پسغام، به آدم حالی میکنند که نمیخواهند اسمی از آنها جایی برده شود. بعد از کلی تلفنبازی و اینور و آنور رفتن و دودرشدن، بالاخره چندتا دانشجو پیدا میشوند که کلاس نداشته باشند و وقتشان آزاد باشد و از همه مهمتر حال و حوصله حرفزدن داشته باشند.
زیانگ نگوین، یک دختر ویتنامی است که برای خواندن ادبیات فارسی به ایران آمده و حالا سه سال و نیم است که در دانشگاه الزهرا درس میخواند. زیانگ از آن ویتنامیهای متعصب است که مدام لابهلای صحبتهایش، از آداب و رسوم مردم کشورش حرف میزند.
او اطلاعات کاملی از عید نوروز ایرانیها دارد: «من میدانم که آداب ایرانیها برمیگردد به دوره هخامنشی. توی کتاب خواندهام که جمشید بعد از غلبه بر اهریمن در همه کشور، اعلان جشن کرد.من این را هم میدانم که شما با افغانستان و تاجیکستان یک کشور بودهاید.»
زیانگ میگوید فضای عید نوروز ایران با عید آنها شباهتهای زیادی دارد: «ما روز 23 تقویم قمری ویتنام، عید داریم. در ایام عید، رسم است که همه خانهها را تمیز و تزئین میکنند. ما هم مثل شما لباس نو میخریم.» جالب اینکه آنها مثل ما اصرار دارند که در تعطیلات سال نو به دیدن بزرگترها بروند: «سه روز اول عید، مخصوص دیدار با بزرگترها است. روز اول به دیدار پدر میرویم. روز دوم به دیدار مادر و روز سوم خدمت اساتیدمان میرسیم.»
برگردیم به ایران. دختر ویتنامی، از تعطیلات زیاد نوروز ما شاکی است: «عید را دوست ندارم. البته فرهنگتان را خیلی دوست دارم، ولی در ایام عید دلم میگیرد. 13 روز تعطیلی زیاد است. دو روز اولش را میشود کتاب خواند یا موسیقی گوش داد یا تلفن زد، بعد آدم حوصلهاش سر میرود. من اینجور موقعها دلم برای خانه تنگ میشود.»
البته وزارت علوم، هفته دوم عید برای دانشجوهای خارجی اردو میگذارد. زیانگ هم یکی از کسانی است که تجربه رفتن به این اردوها را دارد. مثلا پارسال، شیراز رفته. سه سال پیش هم اصفهان و همدان. اما به هرحال آنها مجبورند هفته اول را توی خوابگاه بمانند: «معمولا روزهای اول عید بیرون میرویم، ولی آدم توی خیابان پیدا نمیشود. در کشور ما هم همینجوری است. همه میروند شهرستان و پایتخت خیلی خلوت میشود. منتها آنجا، از روز سوم همه برمیگردند، چون باید بروند سر کار. اینجا، ولی تا سیزدهم همهجا تعطیل است.»
زیانگ به خاطر اخلاق خاصی که دارد، معمولا دعوت دوستان ایرانیاش را قبول نمیکند: «بچهها چندبار من را دعوت کردهاند که با خانوادهشان برویم مسافرت. ولی من میترسم مزاحمشان شوم، برای همین معمولا قبول نمیکنم. برای ما خیلی مهم است که مزاحم برنامههای کسی نشویم یا کاری نکنیم که آنها بعدا از ما راضی نباشند.»
به خاطر همین هم هست که او و دیگر دوست ویتنامیاش، سیزدهبدر پارسال را، دوتایی در پارک لاله گذراندهاند: «پارسال دوستانم زنگ زدند که میآییم دنبالت برویم پارک ملت بگردیم. نرفتم. با یکی از دوستان هموطنم رفتم پارک لاله. گردش کردیم، با مردم حرف زدیم و...»
او در عین حال دوست دارد فاصلهاش را با مردم حفظ کند؛ این اخلاق ویتنامیها است: «ما فاصلهمان را با غریبهها نگه میداریم. ایرانیها دوست دارند آدم را دعوت کنند سر سفره ولی من راحت نیستم. ما فقط بهشان میگوییم نوشجان، دستتان درد نکند!»
زیانگ و تمام کسانی که در خوابگاه دانشگاه الزهرا زندگی میکنند، یک مشکل بزرگ دارند؛ خوابگاه در ایام عید تعطیل میشود: «توی ایام عید حتی جا هم بهمان نمیدهند، چه برسد به غذا! چون دانشجوی خارجی در دانشگاه ما کم است، کسی در تعطیلات از ما مراقبت نمیکند. بیشتر خارجیهایی که کشورشان نزدیک است، برمیگردند. به خاطر ما چهار پنج نفر هم خوابگاه را باز نمیکنند. برای همین میفرستندمان خوابگاه دانشگاه تهران.
متاسفانه، ویتنام پرواز مستقیم ندارد. ضمن اینکه بلیت هم خیلی گران است. برای همین من نمیتوانم برگردم کشورم. الان سه سال و نیم است که در ایران ماندهام.» البته این اتفاق، یک خوبی هم داشته. زیانگ میگوید اگر برگردد کشورش، فارسی یادش میرود!
میزگرد خارجی
آشنایی با خانم زیانگ، یک حسن بزرگ داشت. او آمار همة دانشجوهای خارجی را دارد. بنابراین به واسطه او میشود دانشجوهایی با ملیتهای مختلف را پیدا کرد. آنها هر پنجشنبه در خانه ادبیات ایران، دور هم جمع میشوند تا درباره زبان فارسی صحبت کنند.
فروزان تمنا، از تاجیکهای افغانستان است. در دانشگاه الزهرا ادبیات انگلیسی خوانده و فارغالتحصیل شده و 5 سالی هست که در ایران زندگی میکند. او متولد شهر هرات است، شهری که حسابی به آن افتخار میکند. گفتوگو با تمنا شروع میشود: «اوایلی که آمده بودم ایران، در خوابگاه زندگی میکردم.
دم عید میدیدم که همه یک ساک زدهاند زیر بغلشان و خوشحال میروند خانه. من و یک خانم چینی، تنها کسانی بودیم که میماندیم. این خیلی دلگیرکننده بود. یک سال بچهها دلشان سوخت و ما را با خودشان بردند همدان، سال بعدش هم کردستان. بعد هم که خانوادهام آمدند ایران.»
منصور که یک پاکستانی است و در دانشگاه تهران دکترای ادبیات فارسی خوانده صحبتهای فروزان را ادامه میدهد: «تعطیلات عید فرصت خوبی برای خارجیها است که برگردند به کشورشان. من هر دو سالی که در ایران درس میخواندم، برگشتم پاکستان.» بلال احمد، هموطن منصور توضیح میدهد که در هفته سه تا پرواز مستقیم به لاهور و کراچی هست و این کار آنها را برای برگشتن به پاکستان راحت کرده.
پاکستانیها هم مثل زیانگ از زمان طولانی تعطیلات شاکیاند. بلال احمد میگوید: «همهجا جشن دارند، ولی هیچجا این قدر طولانی نیست. عجیب است؛ مردم یک کشور، وقتی یک روز کار نمیکنند. آن کشور عقب میماند. نمیفهمم اینجا چرا اینطوری است؟» و منصور ادامه میدهد: «شما نفت دارید.
وضعتان خوب است! برای همین با خیال راحت تعطیل میکنید. تازه تعطیلات 15 روز نیست که، 1 ماه است. این همه تعطیلی برای شما خوب است، میروید خوشگذرانی، ولی بقیه این یکماه بدبخت میشوند.» منظور او این است که در این مدت، همهجا تعطیل است و آنها حتی برای تهیه خوراکی به مشکل برمیخورند: «عید، همه خوراکیها را میبرند شمال! اینجا دیگر چیزی پیدا نمیشود.»
او توضیح میدهد که سال اولی که آمده ایران، در دانشگاه بینالمللی قزوین بوده و در ایام عید هیچ مغازهای را باز پیدا نمیکرده. اینجا است که فروزان تمنا مجددا وارد بحث میشود و به دوستش توضیح میدهد: «مغازه شاپور همیشه باز است. مگر اینکه با زنش دعوا کرده باشد.» مثل اینکه شاپور، مغازهدار نزدیک دانشگاه است!
پائوبین کوی، اهل چین است، دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه تهران دارد و 10 سال است که اینجا زندگی میکند. او مثل همه چینیها، حرفهایش را با لبخند شروع میکند:
اولین باری که آمدم ایران، عید نوروز بود. من هم خبر نداشتم. هیچجا باز نبود. حتی نمیتوانستم مواد غذایی تهیه کنم. عیدش هم طولانی بود! پانزده بیست روز طول کشید. در کشور ما، عید هم که باشد حداقل میتوانید مواد غذایی تهیه کنید. خلاصه، بعدها فهمیدم که در ایام تعطیلات نباید تهران بمانی.» و برای همین است که او تقریبا هر سال عیدها میرود مسافرت، ایلام، مهاباد، بندرعباس، شمال، قشم...
«سال پیش رفتم قشم. دوستم برایم یکجایی گرفته بود. پایین ساختمانی که من بودم، یک مدرسه بود. صبح روز اول عید از خواب بیدار شدم، از پنجره حیاط مدرسه را نگاه کردم، دیدم حیاط پر است از چادر. جلوی دستشویی مدرسه هم ملت صف کشیده بودند. یک طرف مردها، یک طرف زنها! تعجب کردم که چرا اینجوری است؟ بعد که رفتیم توی شهر، دیدم همه توی خیابان خوابیدهاند. هیچی امکانات نبود. مگر دولت شما نمیداند مردم ایام عید میروند مسافرت؟ چرا هیچ امکاناتی توی شهرهای توریستی نیست؟ مردم شما چهکار میکنند؟»
ماهم خوشمان میآید
همة بچهها، تقریبا از آداب و رسوم ما ایرانیها یکچیزهایی میدانند. البته پاکستانیها کمتر: «من خیلی دوست دارم مراسم شما را نگاه کنم. اما توی دانشگاه در ایام عید مراسمی نیست که ما ببینیم و ریشههایش را متوجه شویم. تا حالا کسی از بچهها هم من را دعوت نکرده. تعارف میکنند، ولی جدی نیست. برای همین بعضی خارجیها این چیزها را بلد نیستند.»
فروزان تمنا البته یک نکته را اضافه میکند که وزارت علوم هر سال برای دانشجوهای خارجی عیدی میفرستد: «یک سال حافظ دادند با یک تابلوی قلمکار اصفهان.»
زیانگ هم قبلا گفته بود که یک سال از دوستانش سبزه هدیه گرفته. پائو و فروزان هم معمولا هر سال از دوستان ایرانی خودشان عیدی میگیرند. پائو حتی یادش است که پارسال یک صدتومانی نو عیدی گرفته.
او تا حالا چندباری مهمان دوستانش شده و مراسم نوروز ایرانی را از نزدیک دیده است: «یکی از دوستانم چندبار من را دعوت کرده و به من توضیح داده که این کارهایی که ایرانیها میکنند، چیست. من خیلی به این کارها علاقه دارم.» به خاطر همین صمیمیت اوست که در هفته اول عید، دوستان ایرانی پائو همه میروند خوابگاه، برای عیددیدنی!
«بچههای ایرانی میآیند، سر میزنند، چای میخورند و میروند.» برای فروزان اما اوضاع کمی فرق میکند. بالاخره خانواده او در ایران زندگی میکنند و آنها مجبورند عیدها از میهمانهایی که میآیند، پذیرایی کنند: «اگر بشود در تعطیلات با خانواده میرویم مسافرت، ولی بدبختانه برایمان مهمان میآید. آشناهایی که از افغانستان میآیند، هتل که نمیروند، میآیند خانه ما.»
امسال سبزه گره میزنیم!
آخر گفتوگو، بحث میرود به سمت چهارشنبهسوری و سیزدهبدر. زیانگ چیزهای زیادی از مراسم چهارشنبهسوری زرتشتیها در یزد شنیده. برای همین برنامههایش را جوری تنظیم کرده که چهارشنبهسوری امسال را در یزد باشد.
پاکستانیها با اینکه معمولا ایام عید، ایران نبودهاند، اما چیزهایی از چهارشنبهسوری شنیدهاند. بلال احمد میگوید: «یک شب رفته بودم بیرون، چیز بخرم، دیدم همهجا آتش درست کردهاند. صدای ترقه میآید. ترسیدم، برگشتم خانه. شنیدهام که این جشن از زمان باستان بوده و حالا میبینم ایرانیها فرهنگشان را حفظ کردهاند.» پائو بین کوی هم حرفهای شنیدنی درباره چهارشنبهسوری دارد: «ما در چین مراسمی شبیه این داریم.
آنجا که بودم، همهاش فکر میکردم که ما چرا این کار را میکنیم؟ چرا از روی آتش میپریم. بعد که آمدم ایران دیدم اینجا هم همان کارها را میکنند. این برایم عجیب بود.» او حتی چندباری در این مراسم شرکت هم کرده: «چندبار دوستم گفت که بیا و از روی آتش بپر. اینها برایم جدید است، میروم شرکت میکنم. البته توی خیابان نمیرویم فقط توی حیاط خانه دوستم.»
پائو سیزده بدرهای ما را هم خیلی دوست دارد: «روز سیزده، همهاش با بچهها میرویم بیرون. چهقدر شلوغ میشود! یکبار، یکی از دوستانم از چین آمده بود و جمعیت را که دید حسابی تعجب کرد. اینها فرهنگهایی است که در بین شما جا افتاده و مردم در هر شرایطی که باشند این رسومات را رعایت میکنند. درست مثل مراسم تاسوعا و عاشورا میماند که مردم اصرار دارند به صورت کامل آن را اجرا کنند.»
بحث که داغ میشود، فروزان تمنا به بچهها میگوید که ایرانیها روز سیزدهبدر، سبزه گره میزنند و این پائو را حسابی کنجکاو میکند: «چقدر جالب. برای چی این کار را میکنید؟» و فروزان توضیح میدهد که معمولا دختر و پسرهای دمبخت این کار را میکنند تا در سال جدید، بختشان باز شود. هنوز حرف او تمام نشده که منصور و پائو یک نگاه به هم میکنند و به شوخی میگویند: «یادمان باشد امسال سیزدهبدر حتما این کار را بکنیم!»
دستنوشته یک نیوزیلندی مقیم ایران برای همشهری جوان
نه مردم ما چیز زیادی از ایران میدانند و نه مردم شما نیوزیلند را درست میشناسند. فکر میکنم یکی از دلایلی که اینقدر مردم ما دو کشور از هم دور هستند، غیر از مسافت طولانی، نبودن آدمهایی است که از کشور مقابل، اطلاعاتی داشته باشند. هستند، اما خیلی کماند. این در حالی است که دولتهای ما با هم خیلی رفیق هستند و کشور من در دوران جنگ، یکی از بهترین شرکای تجاری ایران بوده است.
من از کشوری کوچک و انگلیسی زبان از جنوب اقیانوس آرام آمدهام؛ کشوری که 9 میلیون جمعیت و 40 میلیون گوسفند دارد! این درست که ما از اروپا و آمریکا خیلی دور هستیم، اما در حقیقت یک کشور غربی به حساب میآییم و فرهنگمان هم تقریبا همانطوری است.
من فکر میکنم یکی از راههایی که میتواند ملتهای ما را به هم نزدیک کند، همین رفت و آمد دانشجوهاست. اگر ایرانیها هم تعداد بیشتری دانشجو در دانشگاههایشان قبول کنند، مطمئنا اوضاع خیلی بهتر از این حرفها میشود.
بزرگترین مشکل من در ایران، زبان شماست؛ فارسی خیلی سخت است و یاد گرفتنش هم مشکل است. بیشتر ایمیلهایی که من به خانوادهام میزنم، دربارة همین موضوع است و تمام تلاش من هم در این مدت یادگیری این زبان پیچیده است.
بدون شک اگر دوستان خوب ایرانی و برخورد مهربانانه و خیلی صمیمی ایرانیها نبود، اینجا نمیماندم.
دانشگاه تهران هم یکی دیگر از دلایل محکمی بود که باعث شد اینجا بمانم؛ دانشگاه بسیار بزرگی که آدم از وجود این همه استاد کاردرست در آن تعجب میکند؛ اساتیدی مثل دکتر مشیرزاده، دکتر افتخاری و دکتر میردامادی...
شهر انتخابی من توی ایران، یزد است؛ چون معماریاش همان چیزی است که از ایران انتظار داریم، یعنی شدیدا تاریخی و عمیقا ایرانی. توی ایران، میزان جرم و جنایت نسبت به بقیة جاهای خاورمیانه خیلی کمتر است و نظام پزشکی و بیمارستانیاش هم بسیار قوی است.
از زمانی که برای اولین بار به ایران آمدهام دو سال گذشته و وقتی که به نوروز میرسیم من به یاد خانوادهام میافتم که خیلی از من دور هستند. در همین مدت پدرم از کار خسته شده است، برادرم بعد از سالها از ژاپن برگشته و خواهرم از دانشگاه فارغالتحصیل شده.
بهترین دوستِ dore'e dabirestan (اینجایش را طفلکی فارگلیسی نوشته است) من از سرطان مرده و بعضی از دوستان دیگرم ازدواج کردهاند. دلم طاقت ندارد. نقشه کشیدهام که یک morkhasi (باز هم فارگلیسی نوشته) بگیرم و به خانهام سر بزنم.
آرزو میکنم که این نوروز، پر از صلح و صفا برای ایرانیها باشد. این آرزو را به طور مخصوص برای ایرانیهایی دارم که دختران یا پسرانشان دور از آنها در یک کشور دیگر درس میخوانند و از صمیم قلب به همهتان میگویم Sal-e-Now Mobarak!