شروع سال 85 با ولادت پیامبر اسلام(ص) و پایان سال با وفات ایشان، برای اینکه سال 85 به نام «سال پیامبر» نامگذاری شود کافی بود، چه رسد به ماجرای کاریکاتورهای توهینآمیز و اتفاقات تفرقهبرانگیز عراق مثل انفجار حرم امامان شیعه در سال قبلش.
انتخاب ترکیب ناآشنای «پیامبر اعظم» هم دلیل جالبی دارد. همانطور که ما به ترکیب «پیامبر اکرم» عادت داریم، صفت «اعظم» هم در بین اهل سنت رایج است و این انتخاب، خودش بهانهای بود برای وحدت بیشتر بین شیعه و سنی که ظاهرا در مناطق سنینشین کشور هم با استقبال فراوان مواجه شد.
اما نتیجه این نامگذاری چه بود؟ غیر از این که باعث شد در طول سال 85، نام مبارک پیامبر(ص) را کمی بیشتر از همیشه بشنویم و روی در و دیوار ببینیم ـ که خودش کم چیزی نیست ـ چه کارهای ویژهای برای این سال و این نام انجام شد؟
در همان ابتدای سال، یعنی اولین روزهای کاری فروردین 85، هیأت دولت ستادی را به نام ستاد بزرگداشت سال پیامبر اعظم(ص) تشکیل داد که قرار شد برنامهریزیهای کلان این سال را انجام بدهد و برنامههای مختلف را هماهنگ و هدایت بکند. این ستاد که رئیساش وزیر ارشاد بود، همان اول کار یک برنامه شانزده بندی را تصویب کرد که برای فهمیدن ابعاد قضیه، خوب است فقط یک مورد از آن شانزده تا را بخوانید: «بخش ویژه پیامبر اعظم(ص) در جشنوارههای فیلم، تئاتر، موسیقی، مطبوعات، کتاب سال، پایاننامههای دانشجویی و کتاب سال حوزه.»
از این اهداف شانزدهگانه، سه موردش که هیچوقت انجام نشد؛ تدوین دایرهالمعارف پیامبر اعظم(ص)، طرح جایزه جهانی ادبی ویژه پیامبر اعظم(ص)، و چاپ اسکناس مخصوص بزرگداشت پیامبر اعظم(ص). (تنها اسکناس جدید امسال، اسکناس 5000 تومانی بود که طرح آن هم ربطی به این سال نداشت.)
از آن سیزده مورد دیگر، ستاد در آخر سال یک گزارش 50 صفحهای منتشر کرد که عین 50 صفحهاش فقط عنوان برنامهها و فعالیتهای انجامشده بود. تعداد کل موارد این جزوه، از 6000 عنوان هم بیشتر است و بهطور طبیعی، بیشترین عناوین مربوط به همایشها و سمینارها است؛ همایشهایی با عناوین متعدد و متنوع که از عنوانهای قابل حدس مثل «پیامبر اعظم(ص) در ادب فارسی» شروع میشود و تا عناوین دور از ذهنتری مثل «مدیریت دفاعی در سیرة پیامبر اعظم(ص)» و «سلامت از دیدگاه پیامبر اعظم(ص)» و «شبهات رسانههای غربی درخصوص پیامبر(ص)»، گسترده است.
دومین مورد پرتعداد، مسابقههای مختلف بود که یا با موضوع سیره و زندگی پیامبر(ص) و یا فقط با اسم پیامبر(ص) برگزار شدهاند. عنوان بعضی از مسابقات این گروه دوم، خیلی جالب است: «مسابقه سراسری طراحی جدول ویژه پیامبر اعظم(ص)» یا «مسابقه رالی در تایلند به مناسبت سال پیامبر اعظم(ص)».
از این موارد عجیب که بگذریم، کارهایی هست به مراتب عجیبتر و بی ارتباطتر به پیامبر(ص) مثل «تهیه طولانیترین پوستر جهان به طول 3500 متر». و در برابر، کارهایی هم هست بسیار ارزشمند و تازه و نو. ما در اینجا، سعی کردهایم این قبیل برنامههای ارزشمند و خلاقانه را مرور کنیم. حواسمان هم بوده که انتخابهایمان جوری باشد که کثرت و تنوع کارهای انجامشده را هم نشان بدهد.
طبیعی است که یکی از پرمحصولترین بخشها در سال پیامبر(ص)، حوزة کتاب بوده. طبق آمار وزارت ارشاد، در هشت ماه اول سال، 190 کتاب چاپ اول و 240 کتاب تجدید چاپ، دربارة پیامبر(ص) منتشر شدهاند. در مراسم کتاب سال هم، بخش ویژهای به آثار برتر در زمینه پژوهش دربارة پیامبر(ص) اختصاص داشت.
کتابهای برگزیده، همان کتابهای آشنای همیشگی بودند: «فروغ ابدیت» (آیتالله جعفر سبحانی)، «تاریخ تحلیلی اسلام» (سیدجعفر شهیدی)، «تاریخ سیاسی اسلام» (رسول جعفریان) و «سیره نبوی» (مصطفی دلشاد تهرانی.)
اما اتفاق ویژه این بخش، کتابی بود نوشته یک نویسنده خارجی؛ نویسندهای که همهمان میشناسیماش: لئو تولستوی، کلاسیکنویس معروف روس. کتاب او، «محمد رسولالله» نام دارد. این کتاب را تولستوی در سال آخر عمرش (1909) نوشته و در آن از علاقهاش به پیامبر اسلام(ص) حرف زده. «محمد رسولالله»، ساختار یک کتاب کامل را ندارد و بیشتر مجموعهای از دستنوشتهها و خاطرات تولستوی است.
این کتاب که برای اولین بار در ایران ترجمه و منتشر شد، هرگز در روسیه مسیحی و روسیه کمونیست چاپ نشده است. در انتهای این کتاب 157 صفحهای، مترجم کلی هم سند و مدرک و شواهد برای مسلمان مردن تولستوی آورده، که این کتاب را جذابتر هم میکند.
درست مثل سکههای بهار آزادی معمولی است. فرقش این است که روی آنها نام امام علی(ع) نقش بسته و اینجا نام پیامبر(ص)؛ سکه سال پیامبر(ص) در بهمنماه ضرب شد و جوایز برگزیدگان جشنوارههای فجر امسال، با همین سکه داده شد.
روی سکه نوشته شده: «محمد رسولالله» و تاریخ ضرب خورده. پشت سکه هم کلمه مبارک «محمد» در مرکز نقش شده و دور تا دور، دوازده گل خورده، به نشانه دوازده امام. به همین سادگی که میبینید.
جشنواره موسیقی فجر امسال، یک سورپریز حسابی داشت. لوریس چکناواریان، آهنگساز صاحبنام ارمنی که تا سطح رهبری ارکستر سلطنتی لندن رفته و قبلا هم با اجرای ارکسترهایی نظیر «رستم و سهراب» و «خسرو و شیرین»، دلبستگیاش به فرهنگ ایران را نشان داده، امسال با یک کار بزرگ آمد. سوئیت سمفونی «رسول عشق و امید»، شب عید غدیر در تالار وحدت اجرا شد.
این سمفونی مراحل مختلف زندگی حضرت عیسی(ع)، تولد، رشد و بعثت پیامبر اسلام(ص)، فتح مکه، حجهالوداع، رحلت پیامبر(ص)، دوران امام علی(ع)، عاشورا و انتظار ظهور منجی را روایت میکرد.
در این برنامه که در سه بخش و با همکاری یک کر 36 نفره اجرا شد، آثاری از موتزارت، باخ، هندل (زندگی حضرت عیسی)، موسیقی فیلم «محمد رسولالله»، ساخته موریس ژار، موسیقی سریال «امام علی(ع)»، ساخته فرهاد فخرالدینی و قطعاتی از خود چکناواریان اجرا شد. جالب است بدانید که این سمفونی، بخشی از یک اپرای بزرگ است که متنش را سیدمهدی شجاعی نوشته.
چکناواریان درباره این کار گفته: «خیلی دلم میخواست با برنامهای خاص در سال پیامبر شرکت کنم. میخواستم از این طریق احترام خود و اقلیت ارامنه را به پیامبر اسلام ثابت کنم و بگویم که چقدر به برادران و خواهران مسلمان ارادت دارم.»
اول قرار بود «تندیس مصطفی عقاد»، مخصوص بهترین فیلم با رویکرد به پیام پیامبر(ص) به شکل پرچم توی فیلم «محمد رسولالله» باشد، اما عاقبت یک سیمرغ عین بقیه سیمرغها و با اسم متفاوت، به «پابرهنه در بهشت» داده شد.
«پابرهنه در بهشت» (بهرام توکلی) که پنج سیمرغ دیگر از جمله جایزه بهترین فیلم معناگرا را هم گرفته بود، داستان روحانی جوانی به نام یحیی است که محل عجیب و خفنی را برای ادامه خدمتش انتخاب میکند؛ قرنطینه بیماران لاعلاجی که علاوه بر درگیریهای جسمی، دغدغههای ذهنی و مذهبی هم دارند.
«عشقه، شرح استقامت بانویی از سرزمین پیامبر(ص) است که با زبان و نگاهی امروزی نگاشته شده.» این را محمد رحمانیان، نویسنده تئاتر «عشقه» میگوید؛ تئاتری که خود رحمانیان با حبیب رضایی آن را در جشنواره تئاتر فجر ارائه و کارگردانی کردند.
ماجرای تئاتر، داستان یک زن اهل مکه در زمان ابتدای رسالت پیامبر(ص) است که مشرکان به روشهای مختلف اذیتش میکنند و آخر سر هم در شعب ابیطالب میمیرد، اما این زن همه مشکلات را تحمل میکند و سفت و محکم سر ایمانش میایستد.
نمایش به شیوه و شبیه تعزیه اجرا شد؛ صحنه گرد، فاصلهگذاری، تومارهای نقالی، اسباب صحنه ساده و بازیگرانی که در این نمایش به نام خودشان صدا میشدند: علی عمرانی، مهتاب نصیرپور، سیما تیرانداز، ستاره اسکندری و بهناز جعفری.
«سمفونی پیامبر اعظم» از آخرین ساختههای شاهین فرهت است که مجید انتظامی دربارهاش گفته بود در تاریخ موسیقی ایران ماندگار میشود. این سمفونی در سال 85، دو بار و توسط دو گروه اجرا شد. بار اول، شانزدهم دیماه، ارکستر سمفونیک تهران به رهبری نادر مشایخی این سمفونی را اجرا کرد.
قرار بود دکلمة کار را مهتاب کرامتی بخواند که نیامد و کس دیگری این کار را انجام داد. خواننده بخشهای آوازی آن هم علی تفرشی بود. بار دوم، هم پنج اسفند بود، در اختتامیه «جشنواره ترنم رحمت» که صدا و سیما برای کارهای در ارتباط با پیامبر برگزار کرده بود.
در این نوبت ارکستر سمفونیک صدا و سیما به رهبری محمد بیگلریپور کار را اجرا کرد و علی تفرشی آوازها را خواند. البته بار سومی هم هست. این سمفونی قرار است توسط ارکستر سمفونیک اکراین هم اجرا شود و آواز آن را هم حامی میخواند.
جشنواره الکترونیکی پیامبر اعظم که متولیاش سازمان ملی جوانان است، به نظر یکی از حسابشدهترین مسابقهها و برنامهها میآید. کافی است سایت آن (www.payambar.ir) را ببینید. مهلت ارسال آثار جشنواره تمام شده، اما اعلام نتایج آن دوازده فروردین 86 انجام میشود.
آمار تعداد شرکتکنندههای این جشنواره هم خیلی جالب و امیدوارکننده است: وبلاگنویسی، 1499 وبلاگ/ شعر، 1120 اثر/ داستان کوتاه، 874 اثر/ کاریکاتور، 590 اثر/ چهل حدیثنویسی، 1399اثر/ کلیپ، 265 اثر/ فیلم کوتاه، 850 اثر. باورتان میشود؟ این حجم آثار، فقط مال جوانها است.
صدا و سیما در گزارش سالانه خود، از تولید 2800 برنامه ویژه سال پیامبر خبر داد. شاید معروفترین برنامه تلویزیون در این زمینه، مجموعه تلویزیونی «آخرین سفیر» بود که روایتگر جنگها و عهدنامههای پیامبر در قالب انیمیشن بود و شبها از شبکه تهران پخش میشد.
اما این مجموعه، نتوانست رضایت مخاطبان را جلب کند. شاید موفقترین برنامه صدا و سیما برای بزرگداشت این سال، نمایش رادیوییای بود که ژاله علو و گروهش در مهرماه برای رادیو جوان آماده کردند. نمایش رادیویی «فروغ ابدی» که تولد تا بعثت پیامبر اسلامرا شامل میشد، هفت قسمت داشت و در آن فریبا متخصص و احمد آقالو بازی میکردند. اینطور که آمارها نشان میدهد، استقبال از این نمایش حسابی بالا بوده.
تحلیلهای دشوار درباره یک رئیسجمهور
اکثر رسانههای جهان سنت انتخاب چهرههای سال را رعایت میکنند و اتفاقا سوژهای اینچنینی مخاطب زیادی هم دارد. دلایل مختلفی میتواند از یک نفر چهره بسازد و عکس یا اخبار مربوط به او را در صدر اخبار رسانهها قرار دهد. با این اوصاف اگر «چهره» شدن افراد را محصول نهایی نوع عملکرد، گفتار، اخبار و حواشی پیرامونشان در نظر بگیریم و به قول مدیر مجلۀ تایم «این انتخاب را ملاکی برای تأیید یا تکذیب فرد موردنظر قرار ندهیم»، محمود احمدینژاد بیشک یکی از چهرههای شاخص سال گذشته، اعم از شمسی، قمری و میلادی بود.
دمش گرم
رئیسجمهور کشورمان در این مدت نشان داده به سه چیز خیلی علاقهمند است؛ سه چیزی که در چهره شدن او نقشی اساسی داشتهاند. اولین آنها انجام دادن کارهای متفاوت است، دوم سفر و سوم هم سخنرانی و اظهارنظر کردن، آن هم با ادبیاتی خاص.
نمونة آخر استفاده از چنین ادبیاتی هم هفتة اول اسفندماه و در تبیین سیاستهای هستهای به وقوع پیوست.
احمدینژاد گفت که ترمز و دنده عقب قطار هستهای را کندهایم و آن را دور انداختهایم. در حالی که بخشی از ملت، کلی با این اظهارات رئیسجمهور حال کرده بودند و به یکدیگر میگفتند، «دمش گرم»، بخش دیگری از ملت که عموما از چهرههای سیاسی و نمایندگان مجلس بودند، نسبت به کار بردن چنین عبارتی اعتراض کردند و گفتند که در شأن رئیسجمهور و جایگاه وی نیست.
احمدینژاد که چند روز قبل از این، در جواب این مسأله که اروپاییها میگویند، هنوز اعتمادسازی صورت نگرفته، گفته بود، بنشینند تا اعتمادسازی صورت بگیرد، جوابی به نمایندگان معترض نداد.
پدیده
رئیسجمهور، امسال سفرهای خارجی مهمی داشت و در این میان مردم و انقلابیون آمریکای جنوبی، خیلی خوب از احمدینژاد ما استقبال کردند.
این استقبالها نه تنها در رسانههای آمریکایی و اروپایی مورد توجه و بررسی قرار گرفت، بلکه شبکههای تمام عربی مثل الجزیره و العربیه هم آن را پوشش دادند و یک جاهایی از دستشان هم در رفت و به محبوبیت جهانی آقای رئیسجمهور اشاره کردند.
مردم عربستان و امارات و حتی دورتر مانند مصر و تونس و مراکش هم به احمدینژاد ابراز علاقههای عجیب و غریب کردهاند تا جاییکه حتی نمونة متناسب ایرانی هم برای بعضی از آنها بهسختی پیدا میشود. یک راننده تاکسی به یکی از حجاج ایرانی در مکه گفت اگر امیر ما هم مثل «احمدینجات» (نامی که آنها رئیسجمهور را صدا میکنند) در برابر آمریکاییها حرف میزد ما الان نفتمان را دودستی تقدیم این مسیحیهای اروپایی نمیکردیم.
احمدینژاد بازی با غربیها را تغییر داد و سیستم 2-1-3-4 (مدل دفاعی برانکو را که بهیاد دارید) را به چیزی شبیه بازی 3-3-4 بدل کرد.حالا غربیها با ما مثل یک مشتزنِ گوشهرینگ گیر کرده رفتار نمیکنند و میدانند که این مشتزن سبکوزن هر لحظه در عراق یا افغانستان و شاید جایی دیگر مثل لبنان، فلسطین و یا حتی کشورهای حاشیة خلیجفارس میتواند به رقیب چنان ضربهای بد فرم بزند که سیستم برای مدت طولانی هنگ کند.
یک نمونه از جالبترین درسهایی که برادر محمود در طول سال گذشته به کسی داد گفتوگوی او با امیر قطر در فرودگاه مهرآباد بود. وقتی که جناب امیر طبق عادت خواست با تنها بهکار بردن نام «خلیج» یک حالی به ما ایرانیها بدهد، آقای رئیسجمهور بهشوخی، در حالیکه به پشت جناب امیر میزد به او در چند جمله یادآوری کرد که در دوران دبستان احتمالا درس جغرافی داشتهاند و اگر او درسش خوب بوده است (در حالی که این مطلب را با حالت پرسشی و با چهرهای مأیوسانه به او میگفت) حتما میداند که از زمان پدرانش نام این محدودة آبی خلیجفارس بوده است.
این یادمان باشد که امیر چند پهلوی قطر (بهخاطر حفظ رابطه با همة کسانی که با هم دشمن هستند) به دلیل اینکه پدرش را کنار زده و به قدرت رسیده خیلی نسبت به آوردن اسم پدر و پدران و اجداد، حساس است.
در ستایش سکوت
یکی از ویژگیهای دکتر احمدینژاد این است که فقط مخالفان او نیستند که با او مخالفت میکنند و پیش میآید که موافقان او هم با او مخالفاند! دیپلماسی هستهای وی، یکی از مواضع وی بود که موافقان هم با آن مخالف بودند.
روزنامة «جمهوری اسلامی»، در سر مقالهای به انتقاد از استراتژی تبلیغاتی او و «بیش از حد تکرار کردن مسائل هستهای در سخنرانیهای مردمیاش»، به عنوان یک ضد تبلیغ پرداخت و از نوع بیان تهاجمی رئیسجمهور، انحصاری کردن موضوع انرژی هستهای به دولت نهم و بیش از حد بیاهمیت جلوه دادن محکومیت ایران در شورای امنیت و «کاغذ پاره» توصیف کردن قطعنامه، گله کرد.
در ماجرای تلاش احمدینژاد برای ورود خانمها به ورزشگاهها هم اعتراضات برخی مراجع تقلید و گروهی از همفکران وی باعث شد، خانمها از همان راهی که نیامده بودند، برگردند خانههایشان. یکی دیگر از کارهای متفاوت احمدینژاد، نامهنگاریهایی با شخصیتهای مطرح جهان بود.
جدای از نامه به بوش که آقای جنتی آن را «الهام خداوند» توصیف کرد، نامههایی هم به مرکل، پاپ و مردم آمریکا نوشته شد. ماجرای دنبالهدار تکذیب گرانیها و نسبت دادن آن به ایجاد فضای رسانهای کاذب و مانند نفر قبلی خود تلاشهای مخالفین را عامل اصلی ناکامیها دانستن، مخالفت رئیسجمهور با سیاست «دو تا بچه کافی است» و مقاومت در برابر مخالفان تغییر ساعت بانکها تا لحظة الزام دولت توسط مجلس برای این کار، دوئل با دانشگاه آزاد و تهدید به حرکتهای انقلابی علیه این دانشگاه و موضعگیریهای بینالمللی وی با همان ادبیات خاص، عملا احمدینژاد را یک سال تمام در صدر اخبار رسانههای داخلی و خارجی قرار داد. تا آنجا که مجلة تایم، وی را به عنوان یکی از نامزدهای «مرد سال» به مخاطبان خود معرفی کرد.
داستان سیستان
وقتی میشنوید «سیستان و بلوچستان» چه احساسی پیدا میکنید؟ یاد شرارت و مواد مخدر میافتید یا در ذهنتان عبور شترها را از دل بیابان تجسم میکنید؟! میدانید ما درباره سیستان خیلی کم میدانیم؟ یعنی درباره خودمان. آیا میتوان باور کرد در این سرزمین افرادی هستند که هر کدامشان «ده مرد» هستند. مردانی مثل رستم؟
حادثه خیابان ثار الله زاهدان را شنیدهاید؟ در اثر انفجار بمب دوازده نفر از نیروهای سپاه و مردم عادی به دست اشرار به شهادت رسیدند، اما میدانید که این اتفاق به کشف شبکه گسترده تروریستها انجامید.
این اتفاق، نتیجه مردانگی یک رستم و پهلوان دیگر از سیستان است؛ شهید مسلم کیخواه. صبح انفجار خیابان ثارالله، در خانه بود که زمین و زمان لرزید و خود را با سرعت به پشت پنجره رساند و اتوبوسی را درحال سوختن دید و مردی را که چند قدم دورتر درحال فیلمبرداری بود.
احساس کرد بین فیلمبرداری از حادثه و عاملان آن باید رابطهای باشد و به سرعت خود را به بیرون از خانه رسانید ولی کمی دیر شده بود و فیلمبردار درحال نشستن بر ترک موتور بود، مسلم خود را به موتورسیکلت که تازه راه افتاده بود، رساند و نفر عقبی را از روی آن پایین کشید و دست خود را بر دور کمرش حلقه زد و به فریادزدن پرداخت و مردم را به دستگیری تروریست تشویق کرد.
راننده موتور به محض اینکه تعادل خود و موتورش را به دست آورد به کمک دوستش آمد و با اسلحه ابتدا به زدن کیخواه که درحال یاحسینگفتن بود، پرداخت و بعد از اینکه نتوانست همکار خود را رها کند، پنج گلوله به او شلیک کرد و مسلم در اثر آخرین تیر که به او اصابت کرد جان داد درحالیکه تروریست هنوز خود را کامل رها نکرده بود.
قصه به اینجا ختم نشده است؛ فریادهای شهید مسلم کیخواه خاموش شد و تروریست برخاست تا فرار کند و مردم متحیر و مضطرب این صحنه را تماشا میکردند ولی از میان این جمع یک نفر دیگر خود را بر روی پای شرور انداخت و او را گرفت.
فکر میکنید این نفر دوم چه کسی بود؟ یک دخترخانم جوان که با دیدن رشادت کیخواه خونش بهجوش آمده بود و حالا او بود که تروریست را گرفته بود و در برابر ضربات قبضه کلت آن شرور دیگر به سروصورتش مقاومت میکرد و یا زهرا میگفت.
اینبار دیگر خیلی طول نکشید. مردم به میان خیابان ریختند و درگیری تن به تن درگرفت. دختر جوان مجروح کارش به بیمارستان کشید ولی یکی از آن دو تروریست از سوی مردم دستگیر شد و این آغازی بود بر مرحله جدیدی از سرکوب تروریستهای آن سرزمین.
امان از دل زینب(س)
محرم هیچ سالی نمیگذرد، مگر این که در این یک ماه و حداقل در ده روز اول آن، اتفاق خاصی که فقط خاص همان سال هم هست، بیفتد؛ مثلا یک سال سبکهای نوحهخوانی عجیب و غریب مد میشود.
یک سال یک مدل شعر خاص باب میشود. سال بعد سال شمایل و اپیدمی آنها میشود، سال بعدش سال جمع کردن آنها نام میگیرد. یک سال تعداد تیغة علامتها میرود توی بورس و بعد قرار میشود از سال بعد علامتها، کمپلت جمع شوند بروند پی کارشان و قس علی هذا.
اما چیزی که چند سالی است با رسیدن ایام محرم به چشم میخورد و امسال به طرز محسوسی بیشتر به چشم میخورد، مزین کردن شیشه و بدنة خودروها به نام شهدای کربلا و اهل بیت امام حسین(ع) است. مثلا عباراتی مثل «یا حسین شهید»، «یا قمر بنیهاشم»، «عباس، علمدار حسین» و...
اما امسال که ماشینها را نگاه میکردی، یک جمله بیشتر از بقیه به چشم میخورد و یکجورهایی فراگیر شده بود: «امان از دل زینب». این جمله، جملهای بود که معلوم هم نشد چرا امسال بیشتر کسانی که به پارچهنویسها مراجعه میکردند، برای بدنة اتومبیلشان، آن را طلب میکردند؛ جملهای که غربت عجیبی هم دارد و دل آدم با تکرار کردنش بدجور میگیرد...
آناناسهای خیابانی
داری توی خیابان راه میروی و به این فکر میکنی که چه زود به آرزویت رسیدهای.
آن زمانی که داستانهای تخیلی سفر به فضا را میخواندی و همیشه با خودت میگفتی: «یعنی میشود یک روز یک آدم فضایی را از نزدیک ببینم؟» با این قیافههای چپاندرقیچی و عجق وجقی که اینجا توصیف شد امسال خیلیها به این آرزو رسیدند و مد شدن موهای سیخسیخی در انواع مختلف آناناسی، میکروبی، فضایی و...باعث شد خیابانها پر شود از جوانهایی که توصیفشان را در همان کتابهای تخیلی خوانده بودی.
موهای سیخسیخی مد شده بود و باید با هر بدبختی هم که بود موها را همین مدلی علم میکردی! البته خدا را شکر آدامس مو و چسب مو وجود داشت و مثلا نیازی به زدن داربست روی سر نبود. روزهای اول خیلیها با دیدن کسانی که شبیه یک آناناس از نوع متحرکش بودند، چشمانشان از حدقه میزد بیرون.
در جا خشکشان میزد و تا مسافت 200متر، به آناناس مربوطه خیره میشدند. اما فضایی بودن کمکم همهگیر شد و به دیدن قیافهها و موهای این مدلی عادت کردیم. فکرش را بکنید قرار باشد در مسائل بهداشتی هم دنبال مد و مدبازی بود.
بعد آنور آبیها که خبر دارند چقدر شیفته حرکاتشان هستیم، یک گروهی درست کنند برای سرکار گذاشتن ما. مثلا گروهی که موهایشان را شبیه هویج درست میکنند و هیچ وقت هم خودشان را نمیشورند! آن وقت ما هم باید اینجا هویجهایی را تحمل کنیم که از کنارمان رد میشوند و از بس خودشان را نشستهاند، بوی گند میدهند! مد شود، شما میخواهی جلویش را بگیری؟
به ساعتتان دست نزنید
ماجرای تغییر نکردن ساعت رسمی کشور، یکی از پدیدههایی بود که تا همین امروز هم داغ و تازه مانده است. دولت در اقدامی غیرمنتظره و بدون اعلام قبلی، در آخرین روز کاری سال84 اعلام کرد که برای صرفهجویی در مصرف برق، مصوبه قبلی که چهارده سال بود در کشور اجرا میشد، لغو و دیگر شاهد تغییر ساعتها نخواهیم بود.
در برابر موافقان این طرح که شامل اعضای هیأت دولت میشدند، مخالفانی از جمله نمایندگان مجلس، کارشناسان و برخی دولتیها صحبتهایی اظهار داشتند و بحثهای بیارزشی مثل محروم شدن کشور از سالانه، 300 میلیون دلار صرفهجویی، اتلاف وقت مردم در بسیاری از نقاط کشور (با توجه به اینکه اهالی شرق ایران کار روزانه خود را سه ساعت پس از اذان صبح شروع خواهند کرد)، ضرر 300 میلیارد تومانی وزارت نیرو، فاصله گرفتن از ساعت جهانی و... را مطرح میکردند.
در حالی که حسن خوب(!) این کار، حداقلش این بود که ملت دیگر مجبور نبودند هی بپرسند «قدیم یا جدید؟» و این خودش کمحسنی نبود. در حالی که بسیاری از نمایندگان مجلس و «کارشناسان» مخالف این طرح بودند، دولت با اعلام اینکه این طرح «کارشناسی» شده است، از نظر خود بحث را مختومه اعلام کرد و رفت پی کارهای دیگرش.
با شروع سال تحصیلی هم برای مدتی سر و صداهایی در راستای خوابآلوده بودن بچهها در مدارس و عدم تغییر در وضعیت ترافیک به گوش رسید و پس از مدتی همه بیخیال شدند و مثل خیلی اوقات دیگر، گفتند: «ول کن بابا! حوصله داریها. حالا تو گلوت رو هم پاره کن که چی؟!»
اتفاقا احمد توکلی، نمایندة تهران و رئیس مرکز پژوهشهای مجلس از آنهایی است که کلید کرده به همین سؤال «که چی؟» و بیخیال دولت هم نمیشود. مرکز پژوهشهای مجلس اصرار دارد که دولت باید مصوبه خود را لغو کند و جلوی ضرر بیشتر را بگیرد.
شما احساس خفگی نمیکنید؟
معمولا با آمدن فصل بهار، بوی فصل تابستان هم میآید. بیشتر از بو، حرارت تابستان در فضا پراکنده میشود و بعد هم اتفاقاتی در پوشش بعضیها میافتد که امنیت عمومی خدشهدار میشود.
در راستای جلوگیری از چنین اتفاقی، اردیبهشت سال 85، 50واحد گشت، شامل 100مرد و 100زن، در پوشش گشتهای ارشاد به ارشاد پرداختند.
ارشاد کی؟ ارشاد هر کس که حرارت تابستان را حس کرده و امنیت اجتماعی را خدشهدار کرده بود.
از آنجایی که سردار طلایی توصیه اکید کرده بود که عصبانیت برای نیروهای گشت ارشاد از سم هم بدتر است، هر روز در خیابانها، معابرعمومی، مراکز خرید، پارکها و... خانمهای چادری خندانی به همراه یک مامور مرد دیده میشدند که مشغول تذکر دادن هستند: خانم لطفا آستینتان را بدهید پایین... آستین شلوارتان را هم همینطور! «خانم! شما احساس خفگی نمیکنید؟ مانتوتان خیلی تنگ نیست؟ رنگ و رویتان قرمز شدهها.»
گشتهای ارشاد گاهی وقتها که مورد مربوطه قابل رفع نقص نبود، وی را به مراکز ناجا معرفی میکردند. در مراحل بعدی نیز گشتها به بوقهای نافرم ماشین و موتورها، آلودگی صوتی، همراه داشتن حیوانات اهلی در خیابان، مزاحمت ناموس و... هم کلید میکردند و به این ترتیب اقدامات «آموزشی، فرهنگی، تربیتی و اخلاقی» خود را که سردار طلایی وعده داده بود، به معرض نمایش گذاشتند.
بمبهای متحرک
قضیة پژوهای 405 و آتش گرفتن ناگهانی آنها هم همینطور به صورت کمیک داشت برای خودش پیش میرفت که پلیس راه، قضیه را جنایی کرد.
پلیس راه اعلام کرد: «در پنج ماه نخست سال 85، 124 نفر در 60 فقره تصادف پژو 405، دچار حریق شده و به علت باز نشدن در و پنجرههای خودرو به مرگ محکوم شدند.»
قضیة آتش گرفتن پژوهای 405، کمکم داشت عادی میشد و وقتی یکی از آنها وسط خیابان آتش میگرفت، مردم میگفتند: «ای بابا! باز یکی دیگهاش آتش گرفت. آقا اون شیلنگ آبترو باز کن بیزحمت!»
اما اظهارات پلیس راه و ادعای آنها در این باره چیزی نبود که بشود از کنار آن گذشت. در همین راستا، دری نجفآبادی، دادستان کل کشور، طی نامهای با ابراز تاسف از شنیدن این موضوع ، معاون امنیتی خود را مأمور پیگیری و رسیدگی به این مسأله کرد.
مدیران ایران خودرو هم در جواب این ادعاها، با تکذیب کشته شدن حتی یک نفر بر اثر آتشسوزی این خودرو، نهایت خسارت 80 درصد از آتشسوزیها را بین صد هزار تا یک میلیون تومان اعلام کردند.
خوبی این گونه حوادث و قضایا در کشور ما هم این است که معمولا آخرش را به خود مردم واگذار میکنند؛ یعنی بیخیال قضیه میشوند تا مردم هر طور که حال میکنند، در مورد انتهای آن فکر کنند.
تنها چیزی که این وسط مانده، این است که در طرح فراخوان برای رفع نقص پژو 405 که گویا از شیلنگ سوخترسانی آن بود، تنها 70 درصد دارندگان خودروهای مشکوک مراجعه کردند و 30 درصد آنها هیچوقت برای رفع نقص، مراجعه نکردهاند.
این یعنی این که ما الان کلی بمب متحرک توی خیابانهایمان داریم. حالا آخر داستان را هر طور دوست دارید تمام کنید!
ایول زنان سرزمین من
اصولا ما متخصص این هستیم که چیزهایی را که با صد من سریشم هم نمیشود آنها را به هم چسباند، بدون استفاده از هر گونه چسب و سریشم بچسبانیم تنگ هم.
اینطوری بود که در حاشیه نمایشگاه حجاب اسلامی با عنوان «زنان سرزمین من»، اولین «فشن شو» هم برگزار شد.
البته اولین نمایش زنده لباس، پیش از این در سال 79 برگزار شده بود، ولی از شما چه پنهان، این یکی یک چیز دیگری بود. به هر حال اگر آن زمان چهار تا از این عکسهای «فشن شو زنان سرزمین من» میرفت روی جلد روزنامهها و منتشر میشد، معلوم نبود چه آشوبی در مملکت به پا میشد!
آن روز از جمله روزهایی بود که کسی دست خالی از جلو کیوسک روزنامهها رد نمیشد. روزنامهها عکسهایی از بانوانی را چاپ کرده بودند که در حال خرامیدن روی استیج مربوطه بودند.
نمایش زنده لباس در ایران و انتشار عکسهای آن، آنقدر جذاب بود که سایتها و روزنامههای معتبر خارجی هم نتوانستند بیخیال آن شوند و تصاویری از آن را منتشر کردند. دبیرخانه دائمی آن هم قول داده که هر سال همین برنامه است!
بودن یا نبودن؟
یکی از بزرگترین دردهای عالم بشریت، همین مسأله «بودن و نبودن» است. این که نباشی و هی بگویند باشی و یا باشی و هی بگویند نباشی! دانشجویان ستارهدار، علیالخصوص آنهایی که سه تایش را داشتند از جمله انسانهایی بودند که خودشان معتقد بودند که وجود دارند، ولی مسؤولین وزارت علوم معتقد بودند: «سه ستارهها» کار رسانههاست و اساسا وجود خارجی ندارند.
اصطلاح «ستارهدارها» از زمان اعلام نتیجه کنکور کارشناسی ارشد در تابستان سال 85 بر سر زبانها افتاد. دلیل آن هم این بود که تعدادی از دانشجویان پذیرفته شده، مجبور شدند به شرط امضای تعهدنامه ثبتنام کنند؛ به اینها میگفتند «یک ستاره».
دانشجویان «دو ستاره»، آنهایی بودند که ثبتنام نمیشدند، مگر این که میرفتند و یک گپی با کارمندان بخش حراست دانشگاه میزدند و سپس ثبتنام میشدند.
اینطور که، همینهایی که بالاخره معلوم نیست «هستند یا نیستند» میگویند، سه ستارهها هم آنهایی هستند که حداقل به زعم مسؤولین اصلا نیستند! یعنی این که وجود خارجی ندارند.
ولی حداقل هفده نفر از پذیرفتهشدگان مقطع کارشناسی ارشد در سراسر کشور وجود داشتند که مدعی بودند در کارنامه خود که روی سایت سازمان سنجش قرار گرفته بود، نشانههایی از نداشتن صلاحیت غیرعلمی و عمومی خود دیده بودند.
منابع نهچندان غیررسمی هم لابهلای حرفهایشان از دهنشان در رفت و گفتند سهستارهها، آدمهایی هستند که خیلی بهنمایش زنده لباس و بعضا رفتارهای تا حدودی پرخطر و یا اندکی تا حدودی پرمخاطره علاقه دارند.
از مسأله «بودن یا نبودن» سه ستارهها برای مسؤولین که بگذریم، چیزی که مشخص «بود»، این بود که همگی آنها از فعالین سیاسی دانشگاهها بودهاند.
این دانشجویان که دیدند دارند با عدمقطعیت در فلسفة وجودیشان مواجه میشوند، راه افتادند در خبرگزاریها و شروع کردند به عکس انداختن و مصاحبه کردن.
زاهدی وزیر علوم، هیچوقت نپذیرفت که این دانشجویان وجود دارند. نمایندگان مجلس گفتند زاهدی گفته وزارت اطلاعات صلاحیت اینها را رد کرده و وزارت اطلاعات هم میگفت هیچ لیستی به وزارت علوم مبنی بر عدم صلاحیت دانشجویی نداده است. این داستان ادامه دارد...
ببخشید! پس من الان چیام؟
حالا دیگران اسمش را بگذارند عیب و ایراد! ما که خودمان با این خصلتمان خیلی حال میکنیم. اصلا اگر «شایعه» نباشد، میخواهیم دنیا نباشد. که چی؟ به چه درد میخورد زندگی بدون شایعه؟ دلمان به چی خوش باشد؟
اگر مو لای درز اخبار و اتفاقاتی که دور و برمان وجود دارد، نرود و همهاش موثق باشد دیگر چطور میتوانیم چهار تا بگذاریم رویش و تحویل ملت بدهیم؟ مثلا همین سال85. هیچ سالی مثل امسال اینقدر احساس سرزنده بودن نکرده بودیم. هیچوقت اینقدر شایعه درست نکرده بودیم. امسال اینقدر شایعه درست کردیم که بعضی وقتها خودمان هم میمانیم کدامش را خودمان جعل کردهایم و کدامش اصل است!
یعنی الان که فکر میکنم میبینم علت اصلی مرگ ناصر عبداللهی را یکی خیلی موثق بهمان گفتها، ولی اینقدر روایات مختلفش را برای دیگران ساختیم که حقیقتا الان خودمان هم نمیدانیم بالاخره اصل قضیه چی بود؟
نشسته بودیم داشتیم با رفقا درباره آخرین چهرههایی که سیدیشان درآمده حرف میزدیم که یک اساماس آمد برایمان و حسابی حالمان را گرفت! نوشته بود: «علی دایی در یک سانحة رانندگی جان باخت.» تهاش اضافه کردیم: «متأسفانه تریلی مربوطه هم پا به فرار گذاشته! شادی روح کاپیتان، بخوانید فاتحه!»بعد هم Send to all، حالا Send to all هم که نه، اقلا برای بیست نفر فرستادیم.
این شایعه اینقدر سریع، همهگیر شد که 200 نفر با خود دایی تماس گرفتند و دست آخر بنده خدا مجبور شد جلوی دوربین بگوید: «ببخشید! پس من الان چیام؟!». «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها» را خدا بیامرزد! این ضربالمثل برای قدیمیها بود.
حالا اصلا نیاز به چیزکی میزکی هم نیست. خود ملت «چیزها» دارند برای رو کردن که بیا و ببین. والّا! آمدیم «چیزکی» در میان نبود، انتظار دارید همینطور بنشینیم و همدیگر را نگاه کنیم؟
هرگردی گردو نیست
وقتی از قدیم الایام گفتهاند: «هر گردی گردو نیست»، چطور میشود تصور کرد «هر برنجی» خوردنی است؟ تازه خود برنج هم خاصیتی جز شکم پرکنی ندارد، چه برسد به قرص و شربت و آمپول و دیگر مدلهای آن.
اردیبهشت ماه بود که ناگهان قرص برنج که تا آن وقت معمولا در دکان هر عطاری پیدا میشد و بیشتر اوقات هم روی دست صاحبانش باد میکرد، مشتریهای خاصی پیدا کرد و به فاصله دو ماه هم نسل آن منقرض شد.
ممنوعیت فروش قرص برنج در عطاریها به این دلیل بود که طیف مشتریان آن از خانمهای خانهدار با میانگین سنی 40سال به دخترهایی با میانگین سنی 18-17 سال تغییر یافته بود.
ضمنا مشتریان یاد شده به جای این که از این قرصها به منظور آفت کش استفاده کنند و آن را بیندازند در گونیهای برنج، آن را میانداختند در حلقوم خود! سپس معلوم شد اکثر این دختر خانمها که ابتدا اعلام شد چهار نفر بودهاند و بعد معلوم شد خیلی بیشتر از این حرفها بودهاند، به علت «عشقهایی دیگر خواهانه» و فقط به قصد خودکشی اقدام به مصرف این قرصها کردهاند و اکثرشان هم خواه ناخواه موفق شدهاند.
چرا که مصرف یک چهارم قرص برنج در صورتی که مصرف کننده، ظرف یک ساعت به بیمارستان منتقل نشود، موجب مرگ تقریبا قطعی میشود. به مرور مشخص شد این قرصهای زبان نفهم ، به نیت اصلی 90 درصد مصرف کنندگان خود که همانا جلب توجه و خودمطرحیت بوده، بیتوجه بودهاند و در خصوص ادامه بازی یاد شده، از مصرف کنندگان خود نظرخواهی نکرده و اکثر آنها را Game over کردهاند!
دکترهای بخش مسمومین بیمارستان لقمان هم گفتند: ما که از هر کدامشان پرسیدیم، هیچ کدام به نیت اکستاسی، قرصها را بالا نینداخته بودند، پس لطفا بیخودی آدرس غلط ندهید که تو این هیرو ویر، اوضاع شیر توشیر تر نشود. با تشکر!
هرسال پدیدهتر از پارسال
اگر شما بخواهید میتوانید کاری کنید که ما سال بعد هم اساماس را به عنوان یکی از پدیدههای سال معرفی کنیم. به هر حال این دومین سال است که پیام کوتاه در این صفحات به عنوان پدیده معرفی میشود و با استعدادی که از شما و خودمان سراغ داریم، بعید نیست تا چند سال دیگر هم پای ثابت صفحات پدیدة سال باشد. شب سال نو پارسال، 50 میلیون اساماس تبریک رد و بدل شد و فک مسؤولین مخابرات از کشف این هدیة خدادادی آویزان شد.
اما مردم ما کلا با تریپ رکورد شکنی حال میکنند. فلذا شب یلدای خاطرهانگیزی را برای مخابراتیها رقم زدند و 57 میلیون اساماس رد و بدل کردند. اما هیچکدام از اینها به پای شب عید غدیر نرسید.
آن شب 70 میلیون اساماس رد و بدل شد. در مجموع در هفت ماه اول سال جاری، چهار میلیارد و 200 میلیون پیام کوتاه توسط مشترکین تلفن همراه ارسال شد و پیشبینی کردهاند تا پایان امسال از این راه، 112 میلیارد تومان جرینگی ریخته شود در جیب دولت. امسال اساماس کاربردهای دیگری هم پیدا کرد.
مهمترین آنها، استفاده بانکها و برخی شرکتها از این تکنولوژی برای تبلیغات بود. مثلا وسط ظهر یک گوشه خلوتی را گیر آورده بودی، داشتی برای خودت چرت میزدی که فرتی صدای گوشیات بلند میشد و از جا میپریدی.
بعضی بانکها ترتیب پرداخت قبوض را هم از طریق اساماس دادند و دانشگاه امیرکبیر هم که دید بعضیها برای اطلاع از نمراتشان علاقهای نشان نمیدهند و برای این مسأله به دانشگاه مراجعه نمیکنند، بنیانگذار ارسال نمرات از طریق اساماس شد.
به خیر گذشت
در چندین و چند سال اخیر، هیچ ضمیمه کودک و نوجوانی در هیچ یک از روزنامههای کشور به محبوبیت وموفقیت ضمیمه کودک و نوجوان روزنامه ایران دست پیدا نکرده بود.
این ویژهنامه با حضور تعدادی از روزنامهنگاران حرفهای کشور و کمیک استریپهای مانا نیستانی، هر پنجشنبه به صورت ضمیمة روزنامة ایران روی کیوسک میآمد.
اما مسأله این است که در چندین و چند سال اخیر- و بلکه بیشتر- هیچ ویژهنامه کودک و نوجوانی- هرچند حرفهای و محبوب- و اصولاً هیچ روزنامه و یا آدم محبوبی نتوانسته جلوی اتفاقی را که قرار است بیفتد، بگیرد؛ به این ترتیب چاپ یک کاریکاتور در این ضمیمه، ناگهان به موضوع اول کشور تبدیل شد و عذرخواهی روزنامه و کاریکاتوریست و غیرعمدی عنوان کردن چاپ آن هم نتوانست از جنجالی شدن آن جلوگیری کند. در جریان این اعتراضات ناآرامیهایی به وجود آمد، عدهای دستگیر و سپس آزاد شدند.
سردبیر «ایران جمعه» و مانا نیستانی، کاریکاتوریست، بازداشت و زندانی شدند و روزنامه ایران هم توقیف شد.
بعد از مدتی هم روزنامه ایران با تغییرات بنیادی در مدیریت و تحریریه، دوباره روی کیوسک آمد و به این ترتیب، به نظر میرسد همه چیز به خیر و خوبی تمام شد!
یک تفرجگاه دیگر
در سال85 یکی از مراکز تفریحی تهران بالاخره پس از شش سال تأخیر افتتاح شد. تونل رسالت که کلنگ آن سال75 زمین خورده بود و قرار بود 36 ماهه و با هزینهای بالغ بر 13 میلیارد تومان به بهرهبرداری برسد، پس از گذشت 110 ماه و هزینهای بالغ بر 60 میلیارد تومان، تیر ماه سال جاری در میان سخنرانیهای مسؤولین که استثنائا آن روز جمعشان جمع بود و سوت و کف حضار، به بهرهبرداری رسید.
ده زوج جوان به قید قرعه از میان ثبتنام شدههای وام ازدواج، انتخاب شده بودند تا با ده سمند تونل را افتتاح کنند. مردم ما که معمولا هر ده سال یک بار شاهد افتتاح پروژههای اینچنینی میشوند، دست عهد و عیال و دوست و رفیق خود را گرفتند و فرش و زیرانداز آوردند و پهن کردند اطراف تونل و بساط چایی و تخمه را هم علم کردند.
یک عده با ماشین رد میشدند و بوق میزدند و آنهایی هم که نشسته بودند و تخمه میشکستند، سوت میزدند و دست تکان میدادند. هفته اول همین برنامه بود و تونل رسالت هر کاربردی داشت جز کاربرد ترافیکی.
کسی از ماندن در ترافیک در این تونل ناراحت نبود و ملت از ماشینها پیاده میشدند و به در و دیوار تونل زل میزدند و شروع میکردند به عکاسی و فیلمبرداری. جو «تونل رسالت»، آنقدر سنگین بود که با برگزاری جشنواره فیلم فجر امسال، مشخص شد کارگردانها هم گذاشتهاند تونل خلوت شود و به هر بهانة بیربطی هم که شده بخشی از فیلم خود را در تونل رسالت فیلمبرداری کنند.
جو تونلبینی که خوابید، نوبت کش رفتن و تخریب کردن تجهیزات تونل بود! ظرف مدت کوتاهی نزدیک به 50 کپسول آتشنشانی از این تونل 1900 متری به سرقت رفت و جایگاه نگهداری آنها تخریب شد.
عروس رفته چتربازی
امسال که یک تکهاش را داشتیم. انشاءالله تا سال بعد بقیهاش هم حقیقی میشود. احتمالا از سال بعد این صحبتها بین صاحبان مجالس عروسی رد و بدل میشود:
«هلیکوپتر عروس چی شد؟ آماده است؟ کاناپههاش مرتب شد؟ / آره بابا! تو برو ببین کانتینر گل عروس چرا نرسید! ببین، اگر هماهنگ نشده بگو همون تلهکابین عقد رو پرگل کنن، تموم شه بره پی کارش / خیالت راحت. فقط قربون دستت، چتر نجات عروس را یه بار دیگه چک کن. هی میگفت دنبالهاش خیلی زیاده، میترسم وقتی میخواد بپره رو پشتبوم سالن، اذیتش کنه / باشه! فقط جرثقیل کیک نرسیدها.»
در سالی که پشت سر گذاشتیم یکی دیگر از مشکلات عروس و دامادها برطرف شد و آنها این امکان را هم یافتند که به جای ماشین عروس، هلیکوپتر عروس را گل بزنند و از مبدأ هتل استقلال یا برج میلاد تا شعاع 200 کیلومتر هوایی برای خودشان بپرند.
یعنی مثلا بروند کنار سواحل خزر عکس و فیلم تهیه کنند و برگردند سالن. فقط کافی است یک هفته قبل از عروسی با شرکت مربوطه هماهنگ و مجوز پرواز را با واریز کردن بخشی از مبلغ موردنظر دریافت کنند. هزینههای اعلام شده هم به شرح زیر بود.
هزینة اجاره یک ساعت گردش اختصاصی عروس و داماد و فیلمبردار با بالگردهای درجه دو ساعتی 400 هزار تومان و با بالگردهای درجه یک که دارای مبل و کاناپه و البته ضریب ایمنی بیشتر است، ساعتی 700 هزار تومان است.
اینطوری درجه دوی آن میشود 2/1 میلیون تومان (برای 3 ساعت گردش مفید) و 1/2 میلیون تومان برای پریدن با بالگرد درجه یک.
دوگوله را به کار انداختیم
خوبی تحریمها و فشارهای آمریکا برای کشور ما این بود که مجبور شدیم، دوگوله را به کار بیندازیم و خودمان به فکر خودمان باشیم. قبل از انقلاب، آمریکا و فرانسه و آلمان هر کدام با قراردادهایی خاص، قرار بود برای ما نیروگاه هستهای بزنند و سوختش را هم خودشان برایمان بفرستند.
ژاپنیها هم مدتی پا پیش گذاشته بودند. اما انقلاب که پیروز شد همه پا پس کشیدند. تحریمها شروع شد و لحظهشماری برای کلهپا شدن ایران شروع شد. اما خوبی ایرانیجماعت این است که اگر کار را بیندازی توی فاز کلکل و رو کم کنی و غیرت و این صحبتها، تحریم و فشار اقتصادی و این چیزها سرش نمیشود. هر چقدر محدودترش کنی، خلاقتر میشود!
اینطوری است که وقتی فکر میکنی، میبینی بزرگترین لطفی که آمریکاییها در طول تاریخ بشریت به ما کردهاند، همین بوده که ما را تحریم کردند. بیست و پنج سال طول کشید تا غربیها فهمیدند به کجایشان خورده! یکهو خبرش رسید که ایران نه تنها تحقیقات هستهای خودش را به سرانجام رسانده که به چرخة سوخت هستهای هم دست پیدا کرده!
کم چیزی نبود و دنیا را شوکه کرد. همهاش هم کار دانشمندان خودمان بود. دانشمندان جوانی که از زمینهای خاک و خلی نطنز شروع کردند و به آب سنگین اراک و یوسیافِ اصفهان رسیدند.
یکی دو سالی است که خبرهای خوشی از پیشرفتهای هستهای کشور به گوش میرسد و همهاش زیر سر همینهاست؛ همین جوانهایی که حالا نشستهاند با خودشان فکر کردهاند چطور میشود جلویشان را گرفت و به این نتیجه رسیدهاند که باید ادامه تحصیلشان در رشتههای فیزیک و فیزیک اتمی را در دانشگاههای جهان ممنوع کرد.
غافل از اینکه باز دارند قضیه را میبرند توی فاز رو کم کنی. این خط، این هم نشان. اگر پشیمان نشدند.
اینترنت هم شد چسب مایع؟
جوانان مملکت دغدغههایشان کم بود، این ثبتنام اینترنتی کنکور را هم راه انداختند. ملت این همه سال عادت کردهاند بروند توی صف پست بایستند و تخمه بشکنند و دوستیها را تقویت کنند و گل بگویند و گل بشنوند و بعد با چشم خودشان ببینند که یک پاکت گندهای به اسم آنها مهر میخورد و پرت میشود یک گوشه.
آنوقت امسال آمدند گفتند علاوه بر ثبتنام کامپیوتری، از طریق اینترنت هم میشود ثبتنام کرد. تازه بعد هم اعلام شد که اساسا از سال آینده ثبتنام کامپیوتری ور میافتد. حالا شما در نظر بگیرید در کشوری که خیلی جاهایش اصلا کامپیوتر هم پیدا نمیشود، چطور قرار است ثبتنام اینترنتی شود.
این وسط اصلا عدهای سؤال میکردند خب، تا حالاش هم که کامپیوتری بوده! اینترنتی دیگر چه صیغهای است؟ بعد توضیح داده شد که منظور از کامپیوتری، همان روش دستی سابق است و ثبتنام اینترنتی یعنی این که میروی اداره پست یک چیزی میخری در مایههای کارت اینترنت؛ یک کارت اعتباری که شماره کاربری و رمز عبور دارد.
بعد میروی به سایت اینترنتی سازمان سنجش مراجعه میکنی و اطلاعات شخصی را وارد میکنی و بعد یک کد برایت ثبت میشود که میتوانی تا چند وقت بعد هم هی بیایی و مشخصات را دستکاری کنی.
علاوه بر کافینتها، فرهنگسراها هم پذیرای داوطلبین هاج و واج بودند. به هر حال آنطور که از نتایج اولین سال این تجربه مشخص شد، خیلیها اصلا اسم ثبتنام اینترنتی را هم نشنیدهاند و آنهایی هم که شنیدهاند، ترجیح دادهاند ریسک نکنند(!) و به همان روش سنتی ثبتنام کنند.
اینترنت هم شد چسب مایع؟ آدم پاکتش را کلی چسبمالی میکند و خیالش راحت میشود که چیزی گم و گور نمیشود. ولی توی اینترنت، چسب را میخواهی به کجا بمالی؟!
زیرآب پاسارگاد را زدند
از مدیر پروژه احداث سد سیوند پرسیدند: «توی تنگه بلاغی پاسارگاد این همه جا واسه سد زدن، عدل چرا گیر دادید به این یک وجب جا که میگن اگه سد زده بشه و آبگیری کنه، کاخ پاسارگاد و محوطه مربوط به اون را آب میبره؟!» جامعی هم گفت: سال 1371 وقتی داشتیم سد میزدیم از سازمان میراث فرهنگی فارس استعلام کردیم. جوابی نیامد، ما هم کار را شروع کردیم!
در چند ماه اخیر موافقان و مخالفان آبگیری سد سیوند، به دو گروه تقسیم شدند. (قاعدتا دستههای موافق و مخالف نمیتوانند به سه گروه تقسیم شوند!) موافقان آبگیری سد سیوند میگویند این سر و صداها همهاش سیاسی است.
نشان به این نشان که مطالعات این سد، قبل از انقلاب صورت گرفته و بعد از جنگ هم کارهایش انجام شده است. حالا آقایان چرا الان فیلشان یاد هندوستان کرده؟ از آن طرف مخالفان میگویند: «ما که با کسی عهد اخوت نبستیم! حالا زمان هر کس که میخواسته، کاراش انجام شده باشه.
آبگیری بشه، این بلاها سرمون میاد: از بین رفتن قدیمیترین راه بازمانده جهانی، خدشهدار شدن ثبت جهانی پاسارگاد، تخریب سازههای باستانی بر اثر بالا آمدن میزان آبهای زیرزمینی، از بین رفتن گذرگاه تاریخی عشایر و مراتع آنها، نابودی حداقل هشت هزار اصله درخت 500 ساله و هزاران هکتار مرتع و زمین مرغوب کشاورزی و قس علی هذا».
این درگیریها کماکان ادامه دارد و آدمیزاد حسرت میخورد که نکند واقعا آن ستونهای رؤیایی پاسارگاد، یک روز بروند جایی که ما برای دیدنش مجبور شویم دماغگیر بزنیم به بینیمان و زیرآبی برویم!
ابزار تبادل تسلیحاتی
دودمان فلسفة نامگذاری بلوتوث به فنا رفت! بلوتوث از نام پادشاهی دانمارکی در قرن دهم گرفته شده و علت آن هم این است که استاد، دیپلماسی را از جنگ به سمت گفتوگو سوق داده.
مخترعان فنآوری بلوتوث هم فکر کردهاند و نام مناسبی را برای این تکنولوژی که به وسایل مختلف از جمله گوشیهای همراه اجازه گفتوگو میدهد، انتخاب کردهاند.
اما بلوتوث در کشور ما ابزار تبادل تسلیحاتی شد. آخرین عکسها و فیلمهای بازیگران و افراد مشهور، گوشی به گوشی با بلوتوث منتقل میشد و اینچنین ما نشان دادیم که میتوانیم فلسفه و بنیان هر چیزی را از بیخ قیچی کنیم و بریزیم جلوی شتر!
جدا از این مسأله استفاده از بلوتوث به طرز رقتانگیزی در کشور افزایش یافت. همانقدر که مورچهها وقتی به هم میرسند جز کار کردن و جابهجا کردن بقایای جسد پشهها و سوسکها و تکههای غذا و نان کار دیگری ندارند و سرشان حسابی گرم این کار میشود، دو یا چند نفر هم که گوشی تلفن همراه مجهز به بلوتوث داشتند، وقتی به هم میرسیدند گوشیها را در میآوردند، بلوتوثها را روشن میکردند و آنقدر به تبادل عکس و فیلم و آهنگ مشغول میشدند که اگر نفر دیگری آنجا شاهد ماجرا بود، حتما کارش به عق زدن میکشید.
درمان برای درد بیدرمان؟
هر چیزی که طی بیست و هفت سال گذشته کلنگ آن خورده و مراحل تحقیقاتی آن استارت خورده بود، طی سال گذشته و در قالب «خبرهای خوش» علمی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی، سیاسی، بینالمللی و... از طرف دولت جدید به اطلاع مردم رسید.
نمونهاش خبر خوش کشف داروی ایدز ایرانی که مدیر پروژه آن، فرهادی، «وزیر اسبق» بهداشت است.
قدر مسلم، علت این که چرا این گونه موارد به عنوان خبر خوش در دولتهای گذشته به گوش ملت نمیرسیده است، این بوده که هنوز این طرحها و پروژهها به مرحلة نهایی نرسیده بوده است.
به هر حال شنبه چهارده بهمن در سومین روز از دهه فجر، تالار امام خمینی دانشگاه علوم پزشکی تهران، شاهد مراسم تجلیل از محققانی بود که نام ایران را به فهرست کشورهای پیشرو در مطالعات مرتبط با درمان ایدز، اضافه کردند.
IMOD، نامی است که برای داروی کاملا ایرانی ایدز انتخاب شده. این دارو حاصل تلاش شش سالة یک تیم پزشکی و همکاری پانزده مرکز در داخل کشور است و میگویند برخلاف داروهای قبلی عوارض مهمی ندارد.
نشان به این نشان که این دارو طی سالهای گذشته روی 200 بیمار داوطلب آزمایش شده که 65 درصد آنان، پس از بیست و یک ماه که از قطع دارو گذشته، هیچ عارضه دارویی نداشتهاند.
این دارو، به طور کامل ایدز را ریشهکن و درمان نمیکند و فقط مقاومت بدن بیمار را در برابر ویروس زیاد میکند تا بلکه بعدها فرجی حاصل شود.
دیگر تمام شد
شهر اصفهان که با آثار تاریخیای مثل میدان امام، نقش جهان، عالیقاپو، کاخ چهلستون، منارجنبان، مدرسه چهارباغ یا سلطانی، مسجد امام، مسجد شیخ لطفالله، کلیسا و گنجینه وانک، سی و سه پل، پل خواجو، بازار اصفهان، مسجد جامع و هزار و یک جای تاریخی دیگر شهره خاص و عام است، سال 2006 به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام معرفی شد، قرار شد از این فرصت استفاده شود و ضمن ترکاندن اسم شهر اصفهان در بین کشورهای اسلامی، کلی هم برنامهریزی شود برای جذب توریست و گردشگر.
امسال که این فرصت به پایان رسید و عنوان «پایتخت فرهنگی جهان اسلام» از اصفهان گرفته شد، نشستند دیدند عمده کاری که انجام شده، برگزاری همایش بوده و ایراد سخنرانی. دولتآبادی نماینده میمه در مجلس اعتراض کرد و گفت:«یک سال فرصت برای جذب گردشگر و تبلیغ جاذبههای تاریخی و فرهنگی اصفهان داشتیم، اما چیزی که آخر کار، دست کشور را گرفته یک مشت گفتوگو و همایش بود.»
از آن طرف به رسانهها که نگاه کردند، دیدند گویا آنها هم آنقدر گرفتار بحث گوجهفرنگی و بنزین و چند تا بچه کافی نیست(!) و این چیزها بودهاند که فرصت نکردهاند خیلی به این موضوع بپردازند.
ما کلیدی را که از مکه (اولین پایتخت فرهنگی جهان اسلام) تحویل گرفته بودیم، تحویل تاشکند (پایتخت بعدی) دادیم و حالا قرار است توی سر و کلة هم بزنیم که کار، کار کی بوده؟!
خیانت در امانت
یک آدم ناتو پیدا میشود و کاری میکند که آدم پشت دستش را داغ کند، دیگر چیزی به کسی قرض ندهد. یکیاش همین دانشگاه شیکاگوییها که گول اسمشان را خوردیم و الواح زبان بستة دوران هخامنشی را دادیم دستشان که بروند باهاش عکس بگیرند و رویش تحقیق کنند.
تا همین دو سال پیش هم به زور جان کندن هم که بود، هر 30سال یکبار یکسریاش را میآوردند تحویل میدادند. اما امسال یکسری اسرائیلی رفتند شکایتی علیه ایران تنظیم کردند و دادگاه هم برایشان غرامت در نظر گرفت.
بعد، عدل آمدند دست گذاشتند روی الواح هخامنشی ما که باید به حراج گذاشته شود و غرامت شاکیها پرداخت شود. اینطوری شد که سال85، شد سال گیس و گیس کشی سر بازگرداندن گلنوشتههای امانت داده شده به دانشگاه شیکاگو. اینکارها را میکنند، انگار که آب خوردهاند، اما اگر روزی یک نفر در گوشهای از دنیا یک تکه سنگ به طرفشان بیندازد، آنقدر شلوغش میکنند که تا طرف دچار تحریم تنفس هم نشود، ولش نمیکنند.
الهی سیدیت درآد!
سریال «نرگس» از آن دست سریالهایی است که سالها در خاطرة ملت «پیگیر و کنجکاو» ما باقی خواهد ماند.
همة این ماندگاری البته به خاطر مظلومیت تاریخی نرگس و ظلم تخیلی شوکت نیست و به چند هفته بعد از پایان این سریال برمیگردد؛ زمانی که وبلاگها فیلم غیراخلاقیای را برای دانلود کردن ملت «پیگیر و کنجکاو» در صفحات خود قرار میدادند که منسوب به یکی از بازیگرهای این سریال بود.
به این ترتیب، سایت یا وبلاگی که لینکی با عنوان «فیلم غیراخلاقی بازیگر سریال نرگس» داشت، میتوانست روی کسب عنوان پربازدیدکنندهترین سایت یا وبلاگ حساب کند.
شهر شلوغ شده بود و بازار فروش سیدی و ارسال بلوتوث و دانلود عکس و فیلم، ساعت به ساعت خالق رکوردهای تازهای میشد. یکی از ویژگیهای شلوغ شدن شهر هم، استاد اخلاق شدن عموم مردم و داغ شدن بازار اظهارنظرهای اخلاقی –فلسفی است.
حالا دیگر همه در اینباره حرف میزدند. حتی آنهایی هم که از درِ دفاع از حریم خصوصی درآمده بودند، خودشان از دامن زنندگان به این جریان شده بودند.
چه میکنه ایرانسل
سال85، سال رُند بازی بود. دکان این بازی را هم شرکت مخابرات سیار باز کرد. هر چند الان هم چیزی دست من و شما را نمیگیرد، اما در عوض میتوانیم بنشینیم و اخبار و مزایدههای این شمارهها و پیشنهادهای نجومی شرکت مخابرات و بعضی از ملت خوشحال را پیگیری کنیم: 44 میلیون برای شمارهای که تمام ارقامش 2 است.
150 میلیون برای شمارهای که غیر از 0 و 9 اولش هفت شماره بعدی،یک است. قیمت پایة 500میلیون تومان برای شمارهای که تویش شمارهها از 3 همینطور شروع میشوند و پشت هم میآیند و ... وسط معرکة شمارههای رند، ایرانسل هم با طرح جذابش حسابی ترکاند و با ایدههای بامزه باغمظفریها در تبلیغ این طرح، کل تالیا را بدجوری خواباند.
ایرانسل هر شمارهای را که خریدار میخواست واگذار میکرد؛ مثلا شماره تلفن ثابت خریدار یا هر شماره دیگری که خودش میخواست. این حرکتهای ایرانسل باعث میشد تالیا هم یک تکانی به خودش بدهد و برای عقب نماندن از قافله، بعضی محدودیتهایش را بردارد. بعد دوباره ایرانسل میآمد و میگفت: «از کی تا حالا؟» و بعد یکسری امکانات دیگر را رو میکرد.
خلاصه اینکه کمتر پیش آمده بود شاهد رقابت شرکتهای داخلی به نفع مشتری باشیم که «از آن موقع تا حالا» مد شده و کماکان هم شاهدش هستیم.
الفـرار
در این چند وقته نشد عکسی بیندازد و در آن، چشمان تیلهای را گرد و ابروهایش را تا به تا نکند و به دوربینها نخندد! انگار داشت برای روزهای پایانی سال عکس میانداخت؛ زمانی که روزنامهها در کنار این عکس تیتر زدند «متهم گریخت!» شهرام جزایری که همین اواخر برایش قرار وثیقه100میلیاردتومانی بریده شده بود، برای برآورد اموال و داراییهایش به بیرون از زندان منتقل شد و در حین این ماموریت، ماموران بختبرگشته را اغفال کرد و فلنگ مبارکش را بست.
مردم خبر فرار جزایری را برای هم تعریف میکردند و به طرز بیمعنیای هم، هر هر میخندیدند. اصولا جزایری از معدود مفسدین اقتصادی و متهمین معروف و پر حاشیهای بود که از ابتدای دستگیری و محاکمه و سپس جیم شدنش، هم خودش خیلی خندید، هم مردم! «ماجراهای شهرام» و شخصیت وی اینقدر بانمک بودند که اگر دادگاههایش را غیرعلنی نمیکردند، مهران مدیری و گروه موفقش در ساخت سریالهای طنز، رسما باید کرکرة ساخت سریال را پایین میکشیدند و مینشستند با مردم دادگاههای جزایری را تماشا میکردند!
پس از فرار، حکم بیست و هفت سال زندان او (جدای از جرم فرارش)، شد چهارده سال: روزنامه کیهان تیتر زد:«فرار کرد یا فرارش دادند؟» رئیس قوه قضائیه، دستور برکناری رئیس زندان اوین، دو قاضی رسیدگی کننده به پرونده او و همچنین سرپرست مجتمع قضایی ویژه امور اقتصادی را صادر کرد (هرچند هنوز حضرات بقیة مسؤولیتهایشان را دارند.) و یکی از نمایندگان مجلس هم گفت:«ممکن است جزایری سر به نیست شود!» اگر عمرش به دنیا باشد،هنوز هم میتواند خالق اخبار بامزهای باشد. آخرین خبر دربارة جزایری را هم که لابد توی smsها دیدهایدهمانی که اینطوری شروع میشود:
bebakhshid, shahram khoonye shoma nist? agar nist, befrest baraye nafare bady
(tarhe jostojooye khane be khane)
ساحل داغ مدیترانه
تابستان امسال، ساحل شرقی مدیترانه (لبنان و فلسطین اشغالی)، با جنگ داغ شده بود. صهیونیستها به بهانة اینکه دو نظامیشان را حزبالله اسیر کرده، از زمین، هوا و دریا، لبنان را زیر آتش گرفتند.
حزبالله این دو نفر را به دلیل بدقولی اسرائیلیها در آزادسازی کامل اسرا، اسیر کرده بود تا باقیماندة اسرا را با آنها مبادله کند. آنها خیالشان راحت بود که لبنانیها، زیر این فشار خم میشوند و اینقدر ناله و زاری میکنند تا حزبالله ضعیف شده و کوتاه بیاید.
اما ورق برگشت. اسرائیلیها یکهو دیدند، موشکهای حزبالله دارد زمینهای غصبی را شخم میزند. موشکهای زمین به زمین حزبالله، حیفا (بزرگترین شهر شمال سرزمینهای اشغالی) را زد و تا سی کیلومتری تل آویو (پایتخت اسرائیل) رسید. لبنانیها نه تنها کم نیاوردند بلکه حلقة وحدتشان حول سید حسن نصرالله محکم شد.
صهیونیستها که فکر میکردند مثل 24 سال پیش میتوانند چند ساعته تا بیروت جلو بیایند، 34 روز لب مرز، زمینگیر شدند و عاقبت عقب نشستند. لبنانیها روی خانههای موشکخورده و بر روی قبر هزار کشتة جنگ، پرچم لبنان و حزبالله را به اهتزاز درآوردند و پایان جنگ را مثل یک پیروزی جشن گرفتند. در این جنگ، پیروزی اصلی از آنِ لبنان بود.
اتفاقات در لبنان بعد از جنگ ادامه پیدا کرده است. اکثریت خاموش به رهبری نصرالله، تحصن آرامی را برای سر به راه کردن فواد سینیوره (نخستوزیر) که مورد حمایت آمریکاست به راه انداختهاند.
اما در اسرائیل، المرت که بعد از مرگ مغزی شارون، نخستوزیر شده بود، به خاطر شکست در لبنان،حسابی زیر فشار رفت.
انرژی درمان ژانگولر!
این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست. یعنی انشاءالله که نیست! امسال، سال خوشیمنی برای دکتر نبود و بعید میدانیم در سال جدید هم فرجی شود. دکتر محمد علیاکبری را میگوییم. مدعی انرژیدرمانی که 10 سالی میشود با خبرها و ادعاهای مربوط به او سر کاریم.
این بار را نمیدانیم، ولی تا حالا هر بار دستگیر و محاکمه شده، تهاش به ضررش نبوده که هیچ، کلی هم از محاکمهاش منفعت برده است. نمونهاش محاکمه سال 83 که بعد از 9 ماه حبس برای او ترتیب داده شد. پرونده از مشهد به تهران منتقل شد و تیم هفت نفرة پزشکی، ادعای او را در انرژیدرمانی تأیید کرد.
میگویند بعد از دادگاه سال 83 تا آبان امسال که دوباره دستگیر شد، درآمدهای میلیاردی داشته و همهاش را هم مدیون تأییدیة همان تیم پزشکی است.
علیاکبری تا امروز بیشتر نان ژانگولر بازیهایش را خورده تا چیزی که مدعی آن است؛ به خصوص زمانی که در یک شبکه ماهوارهای برنامه اجرا میکرد. بعد از آن بود که شبکههای تلویزیونی خودمان هم سراغ دکتر رفتند و بعد هم که ماجرای آن سیدیهای کذایی؛ همانها که به سفارش دکتر باید با تمرکز و دور کردن افرادی که اعتقادی به این قضایا نداشتند آن را میدیدیم.
میدیدیم و دعا میخواندیم تا هر کداممان هر چیزیمان که هست، شفا بگیریم. تازه دکتر تأکید میکرد که کپیرایت باید رعایت شود و سیدی اوریجینال است که اثر دارد و نه سیدیهای کپی! اما گمان میکنیم این تو بمیریها دیگر از آن مدلهای قبلیاش نباشد.
رئیس قوه قضاییه دستور مستقیم برای برخورد قاطع با علیاکبری را داده. دادستان هم دستور داده با این عناصر «فتنهگر و فریبکار» برخورد شود. معاون اول قوه قضاییه هم دادستان تهران را مأمور پیگیری پرونده کرده.
کدام پرونده را سراغ دارید که این همه مقام بلند پایة قضایی برای برخورد با متهمش دستور مستقیم داده باشد؟ وزارت بهداشتیها هم که سایهاش را با تیر میزنند. بخوانید فاتحه!
آنها که هاوایی رفتند!
پرونده دانشگاه هاوایی و به تبع آن نام و پرونده اردشیر قاسملو، از آن دست پروندههایی است که سالی چند بار مختومه و مفتوحه(!) میشود و علت آن نیز معلوم نیست.
این دانشگاه که اصالتی آمریکایی دارد، با مدیریت اردشیر خان از حدود 10 سال پیش، با تأسیس دفتری در خیابان فاطمی تهران، فعالیت خود را شروع کرد. تا اوایل امسال و قبل از این که اوضاع تا این اندازه کشمشی شود هم باغ خیلی از مایهداران و صد البته برخی مسؤولین را با اعطای مدارکی تا حد دکتری، آباد کرد.
خوبی این دانشگاه، این بوده که نیاز به حرکات وقت تلفکنی مثل حضور در کلاس نداشته و با ارایة پایاننامه یا چیزی در همین مایهها، دانشجویانش را دکتر میکرده.
قاسملو که پیش از این به سه سال حبس تعزیری محکوم شده بود، در آبانماه از سوی شعبه 12 دادگاه تجدیدنظر از همة موارد اتهامی که مهمترین آن کلاهبرداری بود، تبرئه شد.
با وجود این که در پایان حکم آمده بود حکم دادگاه تجدیدنظر قطعی است و قابل تغییر نیست، اما در راستای همان اصلی که اول این نوشته به آن اشاره شد، با اعتراض دادستان تهران پرونده مذکور دوباره به جریان افتاد.
مهمترین دلیل کش پیدا کردن و مختومه نشدن این پرونده هم وجود اسامی چندین و چند تن از مسؤولین اجرایی و قضایی در لیست فارغالتحصیلان این دانشگاه است. در این مسأله آدم یکجور به انفعال مادرزادی دچار میشود.
اگر این کار بد است خب چرا یک نفر از همان اول جلویش را نگرفت و اگر خوب است دیگر چرا اینقدر گیر میدهیم. فقط تا یادمان نرفته، این را هم بگوییم که مسؤولین و شعب این دانشگاه در خود آمریکا هم ممنوعالفعالیت هستند.
یک گوسفند تمام عیار
بیتردید یکی از چهرههای سال 85، یک گوسفند تمام عیار است. لازم به توضیح است که ما الان در حال فحش دادن به کسی نیستیم و منظورمان از «یک گوسفند تمام عیار» همان رویانای خودمان است.
در حالی که اروپاییها هر وقت صحبت شبیهسازی میشد، به «دالی» خودشان که تازه در سن پنج سالگی هم تلف شد مینازیدند، سحرگاه نهم مهرماه 85، صدای بع بع گوسفندی که بعدها «رویانا» نامیده شد، نگاه جهانیان را به سمت ایران معطوف کرد.
ایـــن گـــوسفند شبیه سازی شده محصول تلاش شبانهروزی محققان پژوهشکده رویان است که برخلاف محصول قبلی، تا لحظة تنظیم این ویژهنامه، زنده مانده است. گوسفند قبلی، دوماه پیش از رویانا، پا به حیات گذاشت و 5 دقیقه بعد از تولدش از حیات خارج شد و فوت کرد.
مؤسسه رویان که نام رویانا برگرفته از آن است 16 سال پیش صرفا به منظور درمان نازایی با استفاده از روشهای پیشرفته (لقاح مصنوعی) تأسیس شد. بعدها در جریان یکی از کنگرههایی که با عنوان باروری، توسط همین مؤسسه تشکیل شده بود، طرح تحقیق بر روی شبیهسازی حیوانات در ذهن دکتر مهدیپور اردبیلی جرقه خورد و مرحوم دکتر کاظمی هم پی قضیه را گرفتند.
قبل از گوسفند هم موش، گاو و یوزپلنگ، حیواناتی بودهاند که قرار بوده روی آنها هم تحقیقات شبیهسازی انجام شود، ولی هر کدام به دلیلی خوردهاند توی دیوار!