حالا اگر یکگله فیل و زرافه، فیلشان یاد کتابخانه کند و هوس کنند شب را هم همانجا اتراق کنند، باز جای خواب برای یکگله جانور دیگر هم پیدا میشود!
طبق تصور آقای بز، عریض و طویل بودن کتابخانه برای کتابخوان شدن تولهها کافی بود، اما انگار نبود؛ چون زنگ تفریح، غذاخوری پر از حیوان میشد و کتابخانه پر از خالی!
خرس که تا به فکر کتابخواندن میافتاد، دهندرّهاش گل میکرد. روباه هم میگفت: «تاحالا هیچکس قصهی مورد علاقهی منو ننوشته، حتی نویسندهی بیمزهی ستون مدرسهی حیوانات!». دلیل کتابنخواندن زرافه هم چیزی نبود جز گردن نردبانیاش.
همین دیروز آقای بز به گوساله گفت: «حیوانکم! چهقدر میخوری؟ مگه نمیفهمی که مغز تو هم به غذا نیاز داره؟» گوساله که دولپی مشغول نشخوار صبحانهی پریروزش بود گفت: «آقا ما... ما... اگه دو دقیقه غذا نخوریم، دلمون به قار و قور میافته، اما ما... ما... اگه دو سال هم کتاب نخونیم مخمون قار و قور نمیکنه!»
آقای بز که از بیعلاقگی بچهها به کتاب غصه میخورد، به مناسبت هفتهی کتاب، مسابقهی خوشمزهای راه انداخت؛ مسابقهای که کتابخانه را حسابی شلوغ و پلوغ کرد. آنوسط حتی میتوانستی شاخ گاو و گردن زرافه و خرطوم فیل هم ببینی. موضوع مسابقه و جوایز جذابش را هم زده بودند روی در کتابخانه:
«موضوع مسابقه: خلاصهنویسی کتابهای با مزه و بیمزه
جایزهی نفر اول: ساندویچ علف با مخلفات
جایزهی نفر دوم: ساندویچ علف بدون مخلفات
جایزهی نفر سوم: فقط مخلفات»!