دکتر ناصر فکوهی، انسانشناس و استاد دانشگاه تهران با این جمله در گفتوگویی که پیش رو دارید، حادثه نظامآباد تهران را که طی آن جوانی در هفته پایانی مهرماه امسال 12نفر را قربانی ضربات خود کرد، تحلیل کرده است. سالهاست که پلیس بهویژه در هشت سال اخیر با برگزاری عملیاتهای ضربتی در این محله عدهای را بهعنوان «اراذل و اوباش» دستگیر و در همین محله گردانده است. حال این سؤال مطرح است که جوانان این محله چرا باید دستخوش اتفاقاتی نظیر آنچه در 24مهرماه روی داد باشند. مولف کتاب انسانشناسی شهری به بهانه این ماجرا به نقش ساختار محلهها- چه از نظر نقشه شهری و چه از نظر سازه ساختمانی- و تأثیر آن بر تولید نابهنجاری پرداخته است. او میگوید: «هر اندازه ما بتوانیم محیطهای سالمتر و دورتری از موقعیتهای غیرانسانی و غیرطبیعی ایجاد کنیم، خطر آنومیک شدن روابط انسانی را کمتر خواهیم کرد». مدیر پایگاه انسانشناسی و فرهنگ در گفتوگویی که پیش رو دارید به نقش مدیریت شهری و پلیس در جغرافیای شهری پرداخته که میخوانید.
- ساختار یک محله تا چه اندازه در تولد افراد نابهنجار میتواند نقش بازی کند. برای مثال ماجرایی که در نظامآباد روی داد تا چه اندازه به ساختار این محله بازمیگردد؟
باید ابتدا ببینیم که منظور از ساختار چیست؛ آیا منظورمان وجود فضاهای خاصی در یک محله است؟ آیا به جمعیت و ترکیب آن اشاره میکنیم یا بهوجود گروهی از آسیبهای اجتماعی و یا بالاخره به نوعی خاطره جمعی و پیشینه منفی محله؟ در موردی که در پرسش شما مطرح است با ترکیبی از همه اینها سروکار داریم و البته این مسئله را باید از خود واقعهای که به آن اشاره میکنید جدا کرد زیرا این، نوعی سطحینگری است که هر واقعهای را بهحساب محله و موقعیت آسیبزای آن بگذاریم. مشکل در این واقعه ممکن است نوعی واکنش جنونآمیز روانی باشد یا گردهم آمدن گروهی از پدیدهها که لزوما همه آنها اجتماعی نیستند.
- یعنی هیچ رابطهای در این میان از نوع نابهنجاریها و یک محله نمیتوان یافت؟
با وجود افزایش تعداد وقایعی از این دست (یعنی تراکم آنها در بعد فضایی و زمانی) میتواند خبر از نوعی نشانگان (سندروم) وجود آنومی اجتماعی نقطهای (در سطح محله) یا سرایتیافته به محله (از نقاط پیرامونی) باشد [آنومی بهمعنای نابسامانی اجتماعی]. آنچه بهنظر من اهمیت دارد در تحلیل خود این واقعه در اینجا نیست، چون ما فرصت و دادههای کافی برای چنین کاری نداریم و از آنجا که هر واقعهای از این دست یک پرونده قضایی را میگشاید، نباید در روند آن از طریق اظهارنظرهای ناپخته و از سر حدس و گمان دخالت کرد تا روندهای تحقیق و قضایی بتوانند به بهترین شکل ممکن پیش روند. بنابراین من در تحلیل خود این واقعه را چندان درنظر نمیگیرم اما وقایع نظیر آن را که هر روز در شهرهای کشورمان همچون اکثر شهرهای بزرگ کشورهای در حال توسعه یا توسعهیافته میبینم، معیار قرار میدهم. در این چارچوب میتوانیم بگوییم که «ساختار» بهشدت در آسیبزا شدن یک محله مؤثر است.
تمام تحقیقات نشان میدهند که میان سرزمین یا پهنه فیزیکی( در اینجا از یک شهر صحبت میکنیم) و میزان جرمزائی رابطه وجود دارد که دلایل آن در ردههای مختلفی قابلبیان هستند: نخست آنکه به محض وقوع جرم و براساس افزایش جرائم، میزان تمایل به ترک محله برای گروهی از ساکنان ایجاد میشود و این امر به معنی افزایش عرضه نقاط مسکونی و کاهش قیمت زمین و مسکن است که طبعا افراد دیگر را به محل میکشاند. اما این افراد نیز عموما دلیل پایین بودن قیمت را میدانند (همانگونه که فروشنده این را میداند) و از سر ناچاری به این خرید یا اجاره تن میدهند، بنابراین میتوان فرض کرد که محله بهتدریج از کسانی که تمایل به گریز از جرائم دارند، خالی شده برعکس بر تعداد خانوارهایی که چارهای جز تحمل جرم ندارند و یا با جرم از طریق وجود مجرمین درون خود، آشنایی و نزدیکی دارند، پر میشود. و این یک چرخه باطل اجتماعی را آغاز میکنند.
- یعنی سیاستهایی که از سوی مدیریت شهری در مورد یک منطقه اعمال میشود سبب میشود که در آن توسعه شکل نگیرد و ما شاهد آن باشیم که ساختمانها تبدیل به خرابه و خرابهها تبدیل به بیغولهها شود؟
افزون بر آنچه توضیح دادم، ساختارهای فضایی محله وارد عمل میشوند و این ساختارها، گاه از پیش وجود دارند؛ مثلا وجود زمینهای خالی یا پارکهای محافظت نشده یا خانههای خالی و ساختمانهای نیمهساخت و رها شده به حال خود، فضاهای مرده شهری را میسازند و میتوانند جرمزا باشند و بالاخره همانگونه که گفتم حافظه شهری، یعنیخاطره انباشت شده از یک محل؛ همان چیزی که شما در توصیف خود از این محله مطرح میکنید، غالبا در ذهن اهالی و ساکنان پیرامونی نقش بسته و کلیشههای رفتاری و ذهنی را ایجاد میکند که خود آسیبزاست.
آنچه درباره دخالتهای آمرانه نظیر دستگیریها و فشار بر مجرمان در محل گفتید، همانگونه که بارها و بارها این امر را به مسئولان توضیح دادهایم، نهتنها ایجاد امنیت و آسیب زدایی نمیکنند بلکه براساس یک مکانیسم پیچیده بر شدت و عمق جرائم و تعدد و تنوع آنها میافزاید. سرکوب هر چند در یک شهر بزرگ لازم است اما اگر تعدیل نشود و با مکانیسمهای جبرانکننده و اجتماعی همراه نباشد، باید دائما بر شدت و سختی آن افزود و در نهایت به حدی خواهد رسید که فرد مجازاتکننده را نیز از میان خواهد برد و اثر خود را بهطور کامل یا تقریبا کامل بر مجرمان از دست خواهد داد.
- با این وصف سخت افزار در محله اعم از سازه ساختمانی، نحوه کوچهبندیها، قرارگرفتن پارک و فضای سبز و... در جامعه پذیری افراد محله چه نقشی میتواند داشته باشد؟
این همان مواردی است که بهعنوان فضاهای شهری در بالا به آن اشاره کردم. اصولا در شهر باید نسبت به فضاها و چیدمان آنها، نسبت آنها با یکدیگر و رابطه میان فضا و زمان حساس بود و از کمک جامعهشناسان، انسانشناسان، متخصصان طراحی شهری، شهرسازان و... در کمیسیونهای برنامهریزی مربوط استفاده کرد.
برخی از مسائل را ما از پیش میشناسیم: مثل اینکه فضاهای خالی، بهویژه فضاهای خالی و تخریب شده، مثل ساختمان نیمهساخت و بدون نگهبان یا خرابه، کارخانههای رها شده و زمینهای خاکی و خالی و بدون روشنایی در شب، بهخودی خود خطرناک هستند؛ همینطور پارکهای خالی و بدون محافظ، بهویژه پارکهایی که نقاط کور زیاد داشته باشند. متأسفانه شهرهای بزرگ کنونی در اغلب موارد برای مسئولان راهی جز کنترل ویدئویی باقی نمیگذارند، یعنی اینکه افراد دائما تحت کنترل باشند. البته ما بهعنوان یک انسانشناس طبعا با این امر مخالفیم، اما مسئله در این است که مقابله با این امر، تنها زمانی میتواند عملی باشد که ما اصولا سبک زندگی را از کلانشهرها به سوی ساختار شهرهای کوچک و متوسط ببریم که در آنها نیازی به چنین اشکالی از کنترل نباشد یا بتوانیم با ابزارهای دیگر اجتماعی سطح خشونت را کاهش دهیم.
- شهرهای بزرگی چون لندن بهشدت و با جزئیات توسط دوربینهای مداربسته کنترل میشوند. آیا تجربه این شهر به تولید امنیت منجر شده است که ما در جایی نظیر تهران بخواهیم از آن سود بجوییم؟
البته کنترل و نظارت سخت ویدئویی، در بسیاری موارد در شهرهای امروزی به بهانه امنیت عمومی اما با مقاصد دیگر انجام میگیرد که این امر خود چرخههای باطل بهوجود میآورد و با ضربه زدن به اعتماد و همچنین با کاهش نقش عاملیت افراد (یعنی اینکه هر کس خود بتواند از خویش محافظت کند و نسبت به وقایع اطراف خود، خویشتن را مسئول بداند) اثر بسیار سوئی دارد. در یک کلام مسئله بسیار پیچیده است و بزرگ شدن شهر، آن را باز هم پیچیدهتر میکند. فضا رابطهای بسیار منطقی با ساختار عمومی جامعه دارد؛ به این معنا که با افزایش آنومی در سطح جامعه میزان آنومی در فضا را افزایش میدهد و آنها را تخریب و آسیبزا میکند. مثال سادهای برایتان بزنم؛ وقتی میزان بیکاری در شهری افزایش مییابد یا وضعیت اقتصادی رو به سقوط میرود، قدرت ساختوساز کاهش مییابد و ما هر چه بیشتر و بیشتر با فضاهای خالی و رها شده روبهرو میشویم که به نوبهخود سبب ایجاد موقعیتهای آسیبزا و افزایش جرائم میشوند.
- میگویند خاستگاه فاشیسم خانههای بلوکی و سیمانی بوده است. آیا اساسا مصالح و اشیای محل زندگی در تربیت اجتماعی تأثیری دارد؟
بدون شک چنین است. هر اندازه ما بتوانیم محیطهای سالمتر و دورتری از موقعیتهای غیرانسانی و غیرطبیعی ایجاد کنیم، خطر آنومیک شدن روابط انسانی را کمتر خواهیم کرد. افزایش میزان فضاهای سبز و فضاهای گذران اوقات فراغت، افزایش امکان فراغت در شهر و کاهش فشار بر کنشگران اجتماعی از طریق ایجاد فضاهای آزاد و انسانی (برای مثال پاتوقها و اماکن سالم گردهمآمدن و شادیکردن جوانان) در زمینه پیدایش روابط صحیح انسانی سیاستهایی اساسی و کارا هستند. اگر از دیدگاه «روسویی» به موضوع نگاه کنیم هر اندازه ما از طبیعت دورتر شویم شرایط نابودی و اضمحلال خود را بیشتر فراهم میکنیم. تمثیل سیمان و بتن نیز در ایجاد و گسترش موقعیتهای غیرانسانی از همین جا آمده است.
- پلیس همواره یک نسخه برای محلهها داشته است؛ عملیات ضربتی پاکسازی، معرفی عدهای از جوانان بهعنوان اراذل و اوباش و اشرار و گرداندن آنها در محله. آیا میتوان به جای این رفتار برنامه دیگری برای محلهای که از دیرباز به شرارت و زورمداری افرادی تحت عنوان اوباش معروف بوده به اجرا درآورد؟
این عملیات از مرحلهای به بعد بهصورت تنها راهحلها درمیآید چون موقعیت به چنان وضعیت بحرانیای میرسد که باید با ضربت سخت مسائل را حل کرد ولی به گمان من، باید محله را نیز با تحلیل موشکافانهای که بر فضاها، رابطه آنها با یکدیگر، کنشگران اجتماعی و رابطه آنها با هم و با فضاها و... زیر میکروسکوپ نگاه اجتماعی و البته فناورانه، اقتصادی و شهرشناسانه قرار داد تا راهحلهای واقعی برای مشکلات پیدا کرد و بیهودگی آن راهحلهای سختگیرانه و آمرانه را همانطور که گفتم در دراز مدت خود آسیبزا و موجب افزایش جرائم هستند نشان داد. هم نیروی انتظامی و هم مسئولان دیگر میدانند یا باید بدانند که این قبیل ضربات صرفا جنبه نوعی مسکن موقت را داشته و هر روز بیش از پیش اثرشان کم میشود و باید بر میزان شدت آنها اضافه کرد. مثل آنکه بخواهیم سرطان را با مورفین معالجه کنیم؛ طبعا آنقدر باید میزان مورفین را در طول زمان بالا ببریم تا بیمار بمیرد بدون آنکه بیماری درمان شود. از اینرو باید پیش از رسیدن به این موقعیتهای آنومیک چارهای اندیشید.
- مدیریت شهری چگونه میتواند با تغییر در کالبد و سختافزار یک محله آسیبزایی آن را کم کند. برای مثال در محلهای چون نظامآباد چه تغییری در کالبد آن میتواند به تحولی در جامعهپذیری افراد آن منجر شود؟
این کار ممکن است؛ البته در شرایطی که اولا از زیرساختارهای لازم یعنی طرحهای جامع و تفصیلی مناسب برخوردار باشیم که پیشبینی همه فضاهای لازم برای حیات سالم یک محله را کرده باشند. ثانیا زمانی که سیستمهای قانونی بهصورت سیستماتیک با فساد اداری و تجاری برای دور زدن قوانین مبارزه کند و اصولا قوانین حمایتکنندهای از آن زیرساختارها وجود داشته باشد و ثالثا زمانی که میان کنشگران و مسئولان رابطهای از اعتماد وجود داشته باشد، نه رابطهای از سر ترس و بیاعتمادی و دروغ. همینطور در خود بافت اجتماعی روابط انسانی و دوستانه باشد، نه رابطه براساس سودجویی و خودمحوری. برای همه این موارد نیاز به برنامهریزی، فکر جمعی و تمرین وجود دارد. بنابراین راهها شناخته شده هستند، مسئله آن است که چگونه آنها را پیاده کنیم. در کشورهای درحالتوسعه مشکل اصلی در آن است که واحدها و ابزارهای توسعه برونزا بوده و اغلب با فرهنگهای بومی خوانایی ندارند و در نتیجه نمیتوان به راحتی برنامههای توسعهای را در افراد درونی کرد. قانون گریزی، دروغ گویی، تظاهر، دور زدن قانون، فرار مالیاتی، بیاحترامی به حقوق دیگران و... تبدیل به هنجارهای اجتماعی میشوند و در افراد درونی شده و به سختی میتوان آنها را قانع کرد که این روشها هر چند ممکن است در کوتاهمدت مشکلی از مشکلات آنها را حل کنند اما در دراز مدت به آنها ضربههای هولناک وارد میکنند. بنابراین میتوان از راهحلهای سخت افزاری و فضایی که عموما شناخته شده هستند استفاده کرد اما به شرط آنکه آنها را با واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی تطبیق داد. تلاش برای پیاده کردن مکانیکی آن راهحلها میتواند فاجعه برانگیز باشد.