باریدن برف خیلیها را شاد میکند. حتی باعث میشود به یاد دخترکان کبریت فروش هم بیفتیم که در روزهای دیگر سال معمولاً کمتر یادشان هستیم.
برف چیزی از آسمان در خود دارد. برای همین هم رازآلود است. بخش دیگری از رازش هم به سپیدی مربوط میشود و این که سپید است و سپید میکند و از همه مهمتر اینکه مینشیند. یعنی سپیدپوش میکند و یک پتوی بزرگ عجیب سحرآمیز روی زمین میاندازد. پتویی که دانهها در بهار از زیر آن سبز میشوند.
* * *
خیلیها را دیدهام که منتظر برف بودهاند. آنها وقتی که بدون چتر یا با چترهای قرمز در زیر برف راه میروند بسیار معصومند. بچه گربهها از کنار پیادهرو میروند و در حالیکه دارند برای قلبشان دعای کوچکی میخوانند، از وسط برفها، از زیر برف رد میشوند. برف بر شانهی آنها مینشیند. آنها شبیه آدمبرفی میشوند. نه شبیه. کمی که در برف میمانند اصلاً خود آدمبرفی میشوند و دعاهایشان در دهانشان گرم میماند. دعاهای آنها شبیه کودکی است. مثل خودشان!
* * *
خیلیها را دیدهام که منتظر برف بودهاند. کسانی که تولد پیامبری سپیدرنگ و بسیار مهربان را جشن میگیرند. پیامبری شبیه کودکی که وقتی راه میرود زیباییها را میبیند. صورتش عین زیبایی است و نامش در قرآن آمده است. به قول «سهراب» روی زیبا دو برابر شده است.
در قرآن سورهای هم به نام مادرش هست که از زیباترین سورههاست. وقتی این سوره را میخوانی انگار کن که قلبت سپید میشود، مثل خود برف. انگار کن که در قلبت برف باریده باشد، اما نه تمام شب و نه در سرما. برف صبحگاهی با آفتاب کج که از ابتدا میتابد و تمام نیمکتها را گرم و خشک نگهمیدارد.
در این فصل، در میان این همه سپیدی پیامبری به دنیا میآید، پیامبری با کودکیای بسیار عجیب و به اندازهی بارش برف، معصوم! وقتی به دنیا آمده کلمات در دهان او بودهاند و در آغاز اصلاً کلمه بوده است. پیامبری که به رنگ ساحل است. با آرامشی ابدی و سرودی بر لب دارد که سرود دوست داشتن است. خیلیها را دیدهام که سرود دوست داشتن را از او یاد گرفته و آن را برای جهان خواندهاند. سرودی که نور از آن رد میشود و بسیار شبیه زمستانهای کودکی است.
* * *
خیلیها را دیدهام که منتظر برف بودهاند. آنها تا برف بیاید به جاده میزنند. آنها عاشق منظرهها هستند. خداوند در منظرههاست. تصویر خداوند در منظرهها تجلی میکند. و وقتی بر کوهها برف میبارد و آفتاب کجکج بر آن میتابد تصویر زیبای خدا بر برفها هم میتابد و به ما نگاه میکند که داریم از جاده رد میشویم و خوشحالیم.
او همیشه دارد به ما نگاه میکند. من وقتی که برف میآید بیشتر به یاد نگاهش میافتم. مثل نگاه کردن در آینه میماند نگاه کردن به برف. مثل دیدن چشمهایی میماند که همه چیز در آنهاست، فکرهای روزمره، رنجهای گذشته و نگرانیهای آینده. اگر به جاده زدهای به برفهایی که بر شانهی کوهها نشسته خیره شو و خداوند را صدا کن که به تو خیره شده است.
از او بخواه با تو مهربان بماند و صدای تو را بشنود. از او بخواه همیشه چیزی از برف را به سوی تو بفرستد که برف فراوانی کودکی است و کودکی شکل آرامشبخشی از معصومیت است. وقتی که کودکی زبان باز میکند و میگوید برف، دارد خداوند را به نام آفریدهاش صدا میزند و تو این را فراموش نکردهای.
خیلیها را دیدهام که منتظر برف بودهاند. خیلیها را دیدهام مثل خودم، در انتظار، پشت پنجرهای که از آن تنها شانهی کوهها پیداست.