از جزئیات حضور مادرش- رابعه مدنی- در این فیلم خبر داشت و شیرین یزدانبخش را هم بهخوبی میشناخت. مصاحبهگر صریح و بیتعارفی هم بود و میتوانست ایندو بازیگر را به حرف بکشد. مدنی و یزدانبخش ضمن بازگویی نحوه حضور و بازیشان در این فیلم به بازگویی خاطراتشان از زمان جنگ پرداختند و فضایی صمیمی در گفتوگو ایجاد کردند.این گفتوگوی جذاب و خواندنی که در همشهری 24 منتشر شده را باهم میخوانیم.
- برای من مصاحبه با دو بازیگر که بهاصطلاح نابازیگر نامیده میشوند و هردو خانمهایی مسن هستند بسیار جذاب است؛ خصوصا که یکی از آنها مادر بنده است و دیگری خانم یزدانبخش. قبل از اینکه ضبط را روشن کنیم به این بهانه که خانم یزدانبخش سالها کارمند شرکت دخانیات بودهاند مشغول صحبت درباره سیگار بودیم. بحثمان به اینجا رسید که الان سیگار ایرانی بیشتر مشتری دارد یا سیگار خارجی؟ و بعد به اینجا رسید که ذائقه تماشاگر با فیلمهای ایرانی همخوانی بیشتری دارد یا خارجی؟
اگر فیلمها مطابق با ذائقه جوان ایرانی نباشند حتما از قافله عقب میمانند و بازی را به رقبای خارجی میبازند.
- پس به نظر شما فیلم ایرانی با ذائقه ایرانی پیش نرفته است؟
یزدانبخش: بله.
- اما به نظر من بوسیدن روی ماه در این میان یک استثناست. یعنی به موضوعی میپردازد که جوان امروز حتی اگر با آن آشنا نباشد نمیتواند جذابیتش را انکار کند.
یزدانبخش: بوسیدن روی ماه در مجموع فیلم غمگینی است. در ابتدا میترسیدم جوانها آن را دوست نداشته باشند و با آن ارتباط برقرار نکنند. اما بعدا به نظرم رسید که این فیلم هم مثل طلا و مس میتواند خیلی مورد توجه قرار بگیرد. خودم سهبار طلا و مس را تماشا کردهام. بوسیدن روی ماه هم مثل آن فیلم به مسائل روز میپردازد. درست است که من و خانم مدنی بازیگران حرفهای نیستیم اما افرادی مثل آقای مسعود رایگان و صابر ابر و خانم شبنم مقدمی در فیلم بازی میکنند که حتما برای تماشاگران جذابیت دارند. حضور این افراد کمک میکند که بازی من و خانم مدنی بر فیلم سایه نیندازد و کار را قدیمی جلوه ندهد. به همین دلیل خیلی بعید میدانم جوانها از این فیلم خوششان نیاید. در زمان فیلمبرداری هرکسی میشنید بازیگر نقشهای اصلی دو خانم مسن هستند خیلی کنجکاو نمیشد. اما وقتی بوسیدن روی ماه را در جشنواره دیدند خیلیها به سراغم آمدند و گفتند که برخلاف تصورشان فیلم اصلا کهنه به نظر نمیرسد. گرچه داستان آن به گذشته مربوط میشود اما در زمان حال شکل میگیرد. حتی کسانی که جزو خانواده شهدا نیستند هم خیلی از فیلم خوششان آمده است.
- خانم مدنی شما هم فکر میکنید این فیلم میتواند با مخاطبان امروز ارتباط برقرار کند؟
رابعه مدنی: خوشبختانه من موفقیت فیلم را کاملا حس کردهام. ایام جشنواره فجر به برج میلاد میرفتم و استقبال مردم از بوسیدن روی ماه برایم جالب بود. در این 10 روز خیلیها میپرسیدند شما همان بازیگر بوسیدن روی ماه هستید؟ همه این چیزها هم به خاطر زحمات آقای اسعدیان است.
- به نظر من نقطه قوت بوسیدن روی ماه این است که به سراغ یک مسئله امروزی رفته است و میتواند نماینده نوعی از سینمای اجتماعی ایران محسوب شود.
مدنی: تماشاگرانی که من با آنها مواجه شدم خیلی راحت مسئلهی فیلم را پذیرفته بودند. مسئله این فیلم یک واقعیت است که امکان دارد برای هرکسی پیش بیاید. تمام تماشاگران این فیلم حتما در اطراف خود تابهحال به خانواده شهدا برخوردهاند و با مشکلات آنها آشنا هستند.
یزدانبخش: اتفاقا یکی از همکاران من با اینکه سالها از پایان جنگ میگذرد هنوز از یکی از پسرانش خبری ندارد. پسرش مفقودالجسد است و معلوم نیست چه بلایی بر سرش آمده. خانواده همکارم هنوز چشمانتظارند و هر موقع رادیو اعلام میکند چند شهید تازه آوردهاند بلافاصله به ستاد مراجعه میکنند و متأسفانه هر دفعه هم دستخالی برمیگردند.
- خانم مدنی برای بازی در این فیلم حتما از خاطرات خود از زمان جنگ کمک گرفتهاید. شما در آن سالها چهکار میکردید؟
مدنی: ما در دل جنگ زندگی میکردیم. آن زمان ساکن همدان بودیم. مردم به شوخی میگفتند هواپیماهای صدام در راه برگشت حتما یک بمب هم روی همدان میاندازند تا دستخالی برنگردند.
یزدانبخش: من هم در آن سالها در شرکت دخانیات بودم. حتما میدانید که هرکدام از کارمندان شرکت دخانیات سهمیهسیگار دارند. در هشت سال جنگ تحمیلی تمام این سهمیهها را به جبهه میفرستادیم. شرکت دخانیات تعداد زیادی اتوبوس بنز 302 داشت که همه آنها برای نقلوانتقال رزمندگان به جبههها فرستاده شد.
- خود من وقتی جبهه بودم عاشق سیگارهای اهدایی بودم!
یزدانبخش: هیچکس نمیتواند از دخانیات تعریف کند اما بههرحال واقعیتهای جامعه را هم باید پذیرفت. زمانی که آدم در موقعیتی قرار میگیرد که هر لحظه ممکن است جانش را از دست بدهد دچار استرس میشود و اگر در شرایط عادی پنج نخ سیگار بکشد در این شرایط 15 نخ میکشد.
- خانم مدنی شما در زمان جنگ معلم هم بودید. جنگ چقدر در زندگی اطرافیان شما تأثیر میگذاشت؟
مدنی: بارها پیش میآمد که یکی از شاگردانم سرش را روی شانهام میگذاشت و میگفت خانم معلم بابای من شهید شده. گاهی فکر میکردم دروغ میگویند و به مادرانشان میگفتم به مدرسه بیایند. اما وقتی مادرانشان را میدیدم با خانمهای جوانی مواجه میشدم که در سن کم بیوه شده بودند. ما در زمان جنگ با مادرها و مادربزرگها به یاد شهدا گریه میکردیم. با آنها همدردی میکردیم. آن موقع هنوز مدارس شاهد تأسیس نشده بود و فرزندان شهدا کنار بقیه بچهها درس میخواندند.
یزدانبخش: بااینحال وضعیت این خانوادهها خیلی بهتر از وضعیت خانوادههایی است که مثل خانمهای فیلم بوسیدن روی ماه یک عمر چشمانتظار بودهاند. تکلیف خانواده شهدا مشخص است. اما کسی که باید تا ابد چشمانتظار بماند زندگی برایش خیلی سخت میشود.
- بیایید کمی بیشتر در مورد سینما صحبت کنیم. خانم یزدانبخش که اولین بازیشان در فیلم لطفا مزاحم نشوید بوده. خانم مدنی هم از سال 59 که فیلم کوتاه میساختم در کارهایم بازی کردهاند. خانم یزدانبخش شما چطور به سینما وارد شدید؟
یزدانبخش: من اصلا بازیگر نبودم و الان هم خودم را بازیگر حرفهای نمیدانم. اولینبار آقای افشین هاشمی تشخیص داد که من میتوانم بازی کنم.
- افشین شما را کجا دیده بود؟
یزدانبخش: بارها و بارها در تئاترشهر. افشین همیشه به من لطف داشته و نقشهای زیادی را به من پیشنهاد داده. از جمله نقش مادر در فیلم یه حبه قند که چون قرار بود یزدی صحبت کند قبول نکردم. من بازیگر حرفهای نیستم و نمیتوانم یزدی صحبتکردن را یاد بگیرم. قبل از اینکه من به سینما وارد شوم افشین حدود یک سال با من کلنجار رفت. اما راضی نمیشدم. دلم میخواست وقتم برای خودم باشد و مشغولیت جدیدی نداشته باشم. من بیشتر از 30 سال کارمند بودم و سرساعت اداره میرفتم. در دوران بازنشستگی میخواستم ساعتهای زندگیام دست خودم باشد. وقتی افشین دید من راضی نمیشوم یک روز گفت بیا به دفتر فیلمسازی برویم تا آقای احمدی و عبدالوهاب تهیهکننده و کارگردان فیلم لطفا مزاحم نشوید شما را ببینند. افشین میگفت شاید از من خوششان نیاید و قضیه منتفی شود. قرار بود در دفتر فیلمسازی فقط یک چای بخوریم و بلند شویم. اما چای اول رسید به چای دوم و چای سوم و قرارداد امضا شد. نهایتا در فیلم بازی کردم و به خاطرش در جشنواره فجر برنده سیمرغ بهترین نقش مکمل شدم. شاید همین سیمرغ باعث شد که آقای فرهادی از من برای بازی در فیلم جدایی نادر از سیمین دعوت کنند. آقای پیمان معادی هم که در جدایی نادر از سیمین نقش دامادم را بازی میکردند از من خواستند در برف روی کاجها بازی کنم. هربار با خودم میگفتم این آخرین دفعه است و دیگر در فیلمی بازی نمیکنم. تا اینکه آقای اسعدیان تماس گرفتند و برای بازی در نقش اول بوسیدن روی ماه با من صحبت کردند. قبل از این فیلم، آقای اسعدیان را نمیشناختم و چون تلویزیون ندارم تصویرشان را ندیده بودم. آقای اسعدیان و بعد آقای محمدی خودشان را معرفی کردند. اما صراحتا بهشان گفتم من جرأت ندارم در مقابل بازیگران حرفهای جلوی دوربین بروم. اینبار قرار بود نقش اول بازی کنم و کارم خیلی سختتر بود. آقای اسعدیان گفتند شما به ما نه نگو و مطمئن باش در زمان فیلمبرداری همراهیات میکنیم.
- خانم مدنی شما چطور؟
مدنی: با فیلمهای کوتاه شهاب شروع شد و بعد بازی در فیلمهای دوستانش. مثل فیلم پرواز ساخته امیر سمواتی که در سال 1361 ساخته شد.
- امیر سمواتی فیلمبردارش بود که بعدا کافهترانزیت را تهیه کرد.
مدنی: بعد که شهاب فیلم سینمایی سفر مردان خاکستری را در سال 79 ساخت من و مرحوم پدرش هم در آن فیلم بازی کردیم. بعد هم در فیلمهای بعدیاش بازی کردم. تهران ساعت هفت صبح، مینای شهر خاموش، تابستان عزیز، روزی که مینا گم شد و سفر زمان. در این مدت در فیلمها و سریالهای دیگری مثل خط رو خط مونا زندی، چهلسالگی علیرضا رئیسیان، شمسالعماره سامان مقدم و وضعیت سفید حمید نعمتالله بازی کردهام.
- آقای رئیسیان وقتی داور جشنواره بود به هیچکدام از شما جایزه نداد!
یزدانبخش: بله، خیلی از ایشان ممنونیم!
مدنی: اشکال ندارد. وقتی هم که ما داور شدیم به آنها جایزه نمیدهیم. چیزی که عوض دارد گله ندارد!
یزدانبخش: من در بخش بینالملل جایزه گرفتم ولی در جشنواره کلا نسبت به بوسیدن روی ماه کملطفی شد.
- از بحث منحرف نشویم. ظاهرشدن مقابل دوربین برای شما دو نفر چقدر دشوار بود؟ از بازیکردن نمیترسیدید؟
مدنی: من یک عمر معلم بودهام. معلمی یکجور بازیگری است. بهخصوص در کودکستان. یادم میآید یکبار در دوره آموزش فوقدیپلم قرار شد من و همکارانم مقابل همدیگر نقش معلم را بازی کنیم. من آنقدر خوب بازی کردم و قصهام را گفتم که همه همسنوسالهای خودم مثل بچههای کودکستان دوانگشتی دست میزدند و همراهی میکردند. من وقتی کلاس نهم بودم ازدواج کردم. وقتی سومین فرزندم کامور، به کلاس اول رفت درسم را به صورت شبانه ادامه دادم.
سومین فرزندتان الان 45ساله است!
مدنی: سال 54 استخدام شدم و سال 84 بازنشسته شدم. بعد از بازنشستگی زندگی خیلی برایم تلخ شد. حتی الان که یادم میافتد دلم برای خودم میسوزد. شبانهروز گریه میکردم. شهاب که دید دارم از دست میروم از من خواست در فیلم مینای شهر خاموش بازی کنم. خانم مونا زندی من را در پشتصحنه این فیلم دیدند و برای بازی در سریال
خط رو خط دعوت کردند.
- خانم یزدانبخش شما چطور؟ یکنواختی دوران بازنشستگی چقدر در بازیگرشدن شما نقش داشت؟
یزدانبخش: من ساعتهای زیادی در اداره کار میکردم. 7 صبح از خانه بیرون میرفتم و 7 بعدازظهر برمیگشتم. 31سال همین کار را میکردم. بنابراین وقتی بازنشسته شدم خیلی به لحاظ روحی وضعم به هم ریخت. همسرم را در جوانی از دست داده بودم و بعد از آن هرگز ازدواج نکردم. وقتی حکم بازنشستگیام به دستم رسید نمیدانستم از آن به بعد چهکار باید بکنم. متأسفانه من خیلی زن خانه نیستم. شاید به این دلیل که همیشه با مادرم زندگی میکردم و مسئولیت زندگی با ایشان بود. خواهرم وقتی دید من وضع روحی خوبی ندارم پیشنهاد داد برای وقتگذراندن به سینما و تئاتر و کنسرت بروم. اول فکر میکردم نمیشود آدم تنهایی به این مکانها برود. با سینما شروع کردم. فکر میکردم تئاتر برای افراد خاص است و به درد من نمیخورد. در صورتی که بعدا فهمیدم اصلا اینطور نیست. بعدا پایم به تئاتر باز شد. اولینبار ریچارد سوم آقای داوود رشیدی را دیدم. بعد از آن دندونطلای آقای میرباقری را تماشا کردم. بهتدریج آنقدر به تئاتر رفتم که همه در تئاترشهر من را میشناختند. به همین دلیل یکی از کارگردانها که من را زیاد دیده بود گفت شما چقدر پول بلیت میدهید. ایشان من را به مدیر روابطعمومی معرفی کردند و از آن به بعد نمایشها را رایگان تماشا میکردم. کارهای خوب را پنج یا ششبار تماشا میکردم.
- پس میتوان به این نتیجه رسید که بازیگری یک راه خوب برای گذراندن دوره بازنشستگی است. البته مشروط بر اینکه بازیگری بلد باشید! برای بازی در فیلم آقای اسعدیان فیلمنامه بوسیدن روی ماه را خواندید؟
یزدانبخش: من که باید میخواندم.
مدنی: من هم خواندم اما پذیرفتن نقش خیلی برایم سخت بود.
- چرا؟
مدنی: چون در این فیلم فقط بازیکردن کافی نبود. باید یک احساس را بیان میکردم. بازی با بیان احساس فرق میکند.
با شیوههای بازیگری در تئاتر و سینما آشنا هستید؟
یزدانبخش: مطلقا نه.
- راجع به استلا آدلر چیزی شنیدهاید؟
یزدانبخش: چی؟
- استلا آدلر. یکی از معلمهای مهم بازیگری در نیویورک بوده.
یزدانبخش: نه. من فقط کتاب آقای استانیسلاوسکی را خواندهام. شوهرم خریده بود. بعدا فهمیدم که خانواده اسکوییها شاگرد ایشان بودهاند و سبکشان را دنبال میکردهاند. راستش من زیاد کتاب خواندهام. اما الان فشار چشمم بالاست و دکتر گفته زیاد مطالعه نکنم.
مدنی: من بیشتر رمان میخواندم.
یزدانبخش: اما من همهچیز میخواندم. از کتاب شعر گرفته تا کتابهای اقتصادی. چند سال پیش کتاب هنر در گذر زمان را که کتاب بزرگ و قطوری است خط به خط خواندم.
- در بوسیدن روی ماه برای خلق حس مادری که فرزندش مفقودالجسد شده از چه شیوهای استفاده کردید؟ از نمونههای بیرونی الهام میگرفتید یا تخیل میکردید؟
یزدانبخش: راستش را بخواهید من اصلا نمیدانم حسگرفتن یعنی چه! من نه دوره فن بیان گذراندهام و نه میدانم چطور باید از بدنم استفاده کنم. فقط میدانستم که براساس فیلمنامه باید فلان کار را انجام دهم. بعضی از صحنهها ازبینرفتن شوهرم را برایم تداعی میکرد. به همین دلیل دوبار هنگام فیلمبرداری کنترلم را از دست دادم و کار متوقف شد.
- دقیقا کدام صحنهها؟
یزدانبخش: یکبار در آن صحنه که برای اولینبار متوجه بیماری فروغ میشوم. همسر خودم هم تقریبا وضعیتی مشابه فروغ این فیلم داشت. رنگ ایشان زرد شده بود و ما فکر میکردیم یرقان گرفتهاند. اما وقتی در بیمارستان بستری شدند خواهرم از دکترش شنید که سرطان کبد دارند. روزی که خواهرم این خبر را به من داد مثل همان صحنهای بود که در فیلم داخل اتاق فروغ میروم و میبینم روی تخت خوابیده است. صحنه دیگر هم زمانی بود که به سالن نگهداری جسد شهدا رفتیم. در این صحنه هم یاد شوهرم افتادم. ایشان یکی از مدیرکلهای سازمان دخانیات بودند و من کارمندشان بودم. چون میدانستم تشییع جنازه خیلی شلوغ میشود یک روز قبل با خواهش و تمنا و التماس به سردخانه بیمارستان رفتم و جسد شوهرم را دیدم. البته آقای اسعدیان بعدا گفتند کار خطرناکی کردهام.
- چرا خطرناک؟
یزدانبخش: چون ممکن است در این موقعیت آدم پس بیفتد. بههرحال وقتی برای اولینبار به سالن شهدا رفتم یاد این موقعیت افتادم. به همین دلیل واقعا حالم بد شد و فیلمبرداری را قطع کردند. آقای اسعدیان وقتی این صحنه را دیدند به خانم گریمور گفتند لازم نیست در هیچ صحنهای از اشک مصنوعی استفاده کنند. چون هرجا لازم بود من گریهام میگرفت.
- خب این کار اسمش حسگرفتن است دیگر!
یزدانبخش: نمیدانم حسگرفتن یعنی چه. پنج دقیقه قبل از این صحنهها با هم میگفتیم و میخندیدیم و چای میخوردیم. اما کمی بعد گریه میکردیم. بعضی از بازیگرها برای حسگرفتن در خودشان فرو میروند یا با کسی صحبت نمیکنند. اما من اصلا اینطور نبودم. فقط به خودم فشار میآوردم که گریهام آنقدر زیاد نشود که فیلمبرداری قطع شود. در یکی از این صحنهها آقای اسعدیان هم متأثر شدند.
- خانم مدنی شما هم در آن سکانس که کنار تابوت میروید بازی خیلی خوبی دارید. چطور از پس این کار برآمدید؟
مدنی: من هم فکر کردم کنار تابوت پدرت نشستهام. در ایام جشنواره یکی پیش من آمد و گفت با دیدن فیلم به این نتیجه رسیده که من حتما عزیزی را از دست دادهام که اینطور واقعی گریه میکنم. از من پرسید چهکسی اینقدر برایت عزیز بوده؟ من هم گفتم همسرم. پرسید مگر همسر میتواند اینقدر عزیز باشد؟ گفتم بله.
یزدانبخش: جوانها الان این مسائل را خیلی درک نمیکنند.
مدنی: اصلا باورشان نمیشود.
یزدانبخش: باورشان نمیشود و میگویند کسانی که اینقدر به هم محبت دارند حتما مشغول فیلم بازیکردن هستند.
مدنی: من آنقدر به خاطر بازی در این صحنه حالم بد شد که کارم به بیمارستان کشید.
یزدانبخش: زیر سرم رفتند.
مدنی: چون میدانستم حالم بد میشود به آقای اسعدیان گفته بودم بازی من در آن سکانس را آخرِ کار فیلمبرداری کنند. میدانستم بعد از این سکانس دو ـ سه روز حال خوشی نخواهم داشت. وقتی هم که این سکانس فیلمبرداری شد بدنم سنگین و پاهایم بیحس شده بود.
یزدانبخش: افت شدید فشار پیدا کردند و زیر سرم رفتند.
مدنی: ما بازیگر نبودیم و در این صحنهها بازی نمیکردیم.
- بااینحال جالب است که شما دو نفر ترسی از دوربین ندارید.
یزدانبخش: وقتی در لطفا مزاحم نشوید بازی میکردم به آقای عبدالوهاب گفتم اصلا احساس نمیکنم کسی دارد از من فیلمبرداری میکند. به همین دلیل وقتی این فیلم سال 88 در جشنواره به نمایش درآمد خانم آزیتا حاجیان گفتند من اصلا متوجه نشدم که دارد بازی میکند! مثل این بود که یک دوربین مخفی در خانهام گذاشتهاند و من هم کار خودم را کردهام.
- بازی در کدام قسمت از بوسیدن روی ماه برای شما خیلی سخت بود؟
یزدانبخش: من فقط میترسیدم دیالوگها را فراموش کنم. آقای اسعدیان خیلی کمکم میکردند تا به مشکل برنخورم. مثل آقای فرهادی در جدایی نادر از سیمین. یادم میآید یکبار از آقای فرهادی پرسیدم چطور باید دیالوگ «برو بابا خدا پدرت رو بیامرزه» را به دامادم بگویم. آقای فرهادی خودش این صحنه را بازی کرد و من همان کاری را که میخواست انجام دادم.
- دیالوگهای بوسیدن روی ماه را مطابق فیلمنامه بیان میکردید یا برای تغییرشان آزادی داشتید؟
یزدانبخش: مهم این بود که مفهوم اصلی بیان شود. اگر یک کلمهاش اینور و آنور میشد اشکالی نداشت.
- دوستداشتنیترین بخش کار کجا بود؟
یزدانبخش: آن سکانسی که مشغول قلیانکشیدن بودیم. اولین شبی بود که تا صبح بیدار بودیم. حفظکردن آن شعر هم کمی سخت بود و دوستش نداشتم. به آقای اسعدیان میگفتم یک شعر از بنان یا قوامی استفاده کنیم. اما میگفتند حتما همین شعر باید خوانده شود. قرارمان این بود که خیلی خوب نخوانیم تا مشکل پخش پیدا نکند. باید مثل خانمهایی که در آشپرخانه زمزمه میکنند میخواندیم.
مدنی: در این صحنه از حس فیلمبرداری بیرون آمدیم و حس خودمان را نشان دادیم.
- موقعیتهای طنزی که در فیلم وجود دارد چطور شکل میگرفت؟ از قبل به این طنز فکر کرده بودید؟
مدنی: وقتی شیدا خلیق در صحنهها حضور داشت خودبهخود طنز شکل میگرفت. ایدههایی به نظرمان میرسید و اجرا میکردیم. مثل جایی که با نیقلیان روی دست شیدا میزنم. به همین دلیل الان که شنیدهام سکانس قلیانکشیدن حذف شده واقعا دلم میسوزد. شوخیهای من کمی از تلخی کار کم میکرد.
- بوسیدن روی ماه بعد از جشنواره فجر در نظرسنجی مجله 24 و مجله فیلم رأی بالایی در میان منتقدان داشت و بازی شما هم طرفداران زیادی پیدا کرده بود. اما داوران جشنواره زیاد به آن بها ندادند. از این موضوع ناراحت شدید؟
یزدانبخش: من در یکی از مراسمهای جشنواره که دکتر حسینی وزیر ارشاد هم در آن حضور داشتند گفتم متأسفم که مهربانانه با این فیلم برخورد نشد. من بازیگر حرفهای نیستم و جوایز جشنوارهها خیلی در آینده سینماییام نقشی ندارند. آدم در این سنوسال آینده آنچنانی برای خودش متصور نیست. من فقط به خاطر نادیدهگرفتن زحمت دیگر عوامل بهخصوص کارگردان، فیلمبردار و صدابردار متأثر شدم. اما متأسفانه فیلم در جشنواره توسط داوران دیده نشد. درواقع اصلا قرار نبود دیده شود.
مدنی: من واقعا دلم برای آقای اسعدیان و آقای محمدی سوخت. این دو نفر زحمت کشیده بودند و باید به حقشان میرسیدند.
- در زمان جشنواره انتقاداتی هم به فیلم شد. مثلا گفتند این مادران شهید شبیه مادران یهودی هستند. با شنیدن این حرفها ناراحت نشدید؟
یزدانبخش: راستش من بعد از شنیدن این حرفها خندهام گرفت. یهودیت و مسیحیت در جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته شدهاند. بنابراین مادر یهودی، مسیحی یا زردشتیبودن عار و ننگ نیست. من در تالار وحدت به آقای دکتر حسینی گله کردم.
مدنی: من هم میگویم گر مسلمانی از این است که حافظ دارد ـ آه اگر از پس امروز بود فردایی. کسانی که این حرفها را زدهاند در آن دنیا چطور میخواهند جواب من را بدهند؟ در دین ما گفته شده که غمت را برای خودت نگه دار و شادیات را با دیگران تقسیم کن. چهکسی گفته من چون مادر شهید هستم باید فقط گریه کنم و دیگران را افسرده کنم؟ در مجلس خود راه مده همچو منی راـ افسردهدل افسرده کند انجمنی را.