مقام فردوسی در زنده نمودن تاریخ ایران و داستانهای ملی وحماسی ایران زمین و همچنین دمیدن نفسی تازه به زبان ادب فارسی بسیار شامخ است و از این روی او را شاعر ملی ایران خواندهاند.
زندگی این دانشمند برجسته همچون سایر نامآوران چیره دست فرهنگ و ادب ایران در هالهای ازابهام و افسانه فرو رفته است؛ براساس روایت چهار مقاله که کهنترین منبع تاریخی از لحاظ نزدیکی به دوران حیات حکیم به شمار میرود فردوسی از خاندان دهقانان ایرانی و از اهالی و دهکده باژ از ناحیه طابران طوس بود. دهقانان در آن روزگار زمینداران کوچکی به شمار میرفتند که به فرهنگ فارسی عشق میورزیدند و نسل به نسل آن را انتقال میدادند و فردوسی نیز که از نسل این ایرانیان اصیل به شمار میرفت همچون پیشینیان خود درصدد حفظ ارزشهای ملی ایران بود.
حکیم در اوایل زندگی خود از تمکن مالی قابل ملاحظهای برخوردار بود و علاوه بر اینکه در باغ بزرگی در طابران طوس اقامت داشته و خدم و حشم نیز داشته است دارای زمین زراعی بود که درآمد زندگی آسوده و راحت خود را از طریق آن ملک تأمین مینمود. در آن عهد سرزمین کهنسال ایران بتدریج زمینههای استقلال خود را فراهم میآورد و حکومتهای محلی که در مناطق مختلف سرزمین ما بویژه شرق ایران بوجود آمده بودند پرچمدار این نهضت بزرگ، که یکی از بخشهای آن توسعه و غنای زبان فارسی بود، به شمار میرفتند.
در راستای این تلاش گسترده برای تجدید حیات ملی و ادبی ایران، در اوسط قرن چهارم هجری قمری تلاشهایی جدی برای گردآوریداستانهای ملی و باستانی صورت گرفت و چند شاهنامه ناتمام نیز که این داستانها را در قالبی از اشعار تنظیم کرده بودند بوجود آمد. حکیم ابوالقاسم فردوسی در جوانی و در روزگار زندگی آسوده و فارغ البال خود در طابران طوس دل در سودای شعر و شاعری داشت و در ایام فراغت و صفا اشعاری سرایش میداد. وی ظاهرا در 35 سالگی و شاید هم در 40 سالگی به حکم عشق و علاقهای که به زنده ساختن تاریخ کهن و پرافتخار ایران داشت کار سترگ خود را آغاز کرد که تا پایان عمر پرافتخارش نیز تداوم یافت.
از میزان دانش و نحوه سوادآموزی حکیم اطلاع چندانی در دست نیست ولی به حکم آنکه در شاهنامه اطلاعات فراوانی در باب ادبیات عربی، شعر و ادب پارسی، تاریخ، فلسفه، کلام،حدیث و قرآن ارائه نموده است مشخص میگردد که حکیم فردوسی در اوان زندگی خویش مطالعات فراوان کرده است و احوال امم و امثال و حکم را خوانده و با معارف اسلامی بخصوص با قرآن آشنایی کامل داشته است. حکیمظاهرا به زبان پهلوی ساسانی و فنون جنگ و رزم نیز آگاه بوده است.
استاد طوس در موقعیت بسیار خطیر و حساسی به سرودن شاهنامه و نظم داستانهای پهلوانان ایرانی همت گماشت، چرا که هر چند سلطه اعراب بر ایران بویژه بخش شرقی آن بسیار ضعیف شده بود و چند حکومت محلی نیز همچون سامانیان و آل بویه در شرق و مرکز و شمال ایران بوجود آمده بودند ولی جنگ و کمشکشهای داخلی بین این حکومتها نشانههایی تلخ بود بر زوال و انحطاط این سلسلههای ملی ایرانی و روی کار آمدن فاتحان قدرتمند بیگانه. از این روی فردوسی که به رسالت عظیم خود پی برده بود سعی کرد مجموعه عظیمی فراهم آورد که برای همیشه در خاطره ایرانیان باقی ماند و تاریخ و زبان و هویت و ملیت ایرانی را دوباره زنده کند.(1) وی در ابتدای کار بر سرمایه خود و حمایت تنی چند از دوستانش همچون حسین قتیب حاکم طوس و بزرگان آن ولایت علی دیلم وبودلف تکیه کرد و حاکم طوس برای تشویق او، شاعر را از پرداخت مالیات معاف نمود. تلاش بیوقفه حکیم در مرحله اول آن بیست سال تمام به درازا کشید و وی زمانی موفق به سرایش اکثر داستانهای شاهنامه گشت که چند سال از سقوط سلسله ایرانی سامانیان بدست ترکان قراخانی آل افراسیاب و سلطان محمود غزنوی میگذشت. تاریخ پایان رسانیدن شاهنامه را سال 400 ه.ق دانستهاند و براساس گفتههای حکیم که از لابهلای اشعار او مشهود است حکیم در طول این مدت دراز سختیهای فراوانی را متحمل گشت و ضربات فراوانی را هم از جنبه مادی و معیشتی وهم از لحاظ روحی پذیرا گردید که مهمترین آن درگذشت پسر جوان و برومندش بود که پیر طوس را سخت درهم شکست و غمگین و افسرده ساخت. شاعر که در این سالها با عسرت و تنگدستی همراه و همراز بود پس از اتمام شاهکار بزرگ خود به ناچار و برای گذراندن زندگی خود رو به دربار سلطان محمود غزنوی آورد و با عرضه شاهنامه خویش نظر سلطان رابه سوی آن جلب نمود. سلطان محمود پادشاهی ترک زبان و بیعلاقه به تاریخ و فرهنگ ایران بود ولی در ابتدای کارحکیم را بنواخت و او را مورد نوازش خود قرار داد و در شرایطی که در تلاش بود ترکان آل افراسیاب، متحدان پیشین خود در برانداختن سامانیان، را از قلمرو حکومت خویش بیرون راند تلاش کرد از کتاب شاهنامه برای تهییج احساسات ملی ایرانیان علیه ترکان آل افراسیاب (که مطابق روایات ملی ایران از نژاد تورانیان به شمار میرفتند) بهره جوید. سلطان محمود پس از مدتی موفق به شکست آنها شد و لذا روی خوشی به فردوسی نشان نداد و البته بدگویی مخالفان و حاسدان به حکیم نیز بیتأثیر نبود و آنان پیر طوس را رافضی خواندند و از تعصب شاه سنی متعصب علیه فردوسی شیعی به نفع خود بهرهبرداری کردند. تلاش خواجه حسن میمندی وزیر بافرهنگ شاه نیز به ثمر ننشست. سلطان محمود پس از ملاحظه هفت مجلد بزرگ شاهنامه مشتمل بر شصت هزار بیت نغز و دلکش و حماسی دستور داد معادل همین مقدار معین در ازای هر یک بیت یک درهم(2) به شاعر بدهند واین توهینی بزرگ بود برای سخنسرای بزرگ طوس چرا که او بخوبی به قدر و قیمت شاهکار بزرگ خود آگاه بود.فردوسی مأیوس و سرشکسته از دربار سلطان محمود به گرمابهای رفت و پس از آن که بیرون آمد فقاعی خورد وصله سلطان را در کمال بیاعتنایی به حمامی و مرد فقاع فروش بخشید و در کسوتی ناشناس از بیم خشم شاه از غزنه گریخت. جاسوسان خبر بخشش صله سلطان را به دو فرو مایه که نشان از بیاعتنایی شاعر بزرگ ایران به جاه وجلال و مقام سلطان غزنه داشت به اطلاع محمود رساندند و در پی شاعر روانه شدند. فردوسی نیز که از خشم و غرورسلطان محمود آگاه بود چندی در هرات اقامت گزید و سپس از آنجا به نزد شهریار بن شروین حاکم طبرستان که ایرانی پاک نژادی بود رفت و هجویهای صد بیتی نیز علیه محمود سرود. شهریار حکیم را سخت گرامی داشت وهجویه صد بیتی او را نیز به یکصد هزار درم خرید و مانع از انتشار آن شد. استاد سخن فارسی سپس رهسپار دیار خود گشت و در گوشه عزلت و اندوه در سال 411 ه.ق بدرود حیات گفت. گویند سالها پس از رانده شدن فردوسی از دربار سلطان محمود، شاه در یکی از لشکرکشیهای خود به هندوستان به یاد حکیم میافتد و پشیمان از کرده ناصوابخود دستور میدهد مبلغ شصت هزار دینار طلا را با احترام فراوان به منزل فردوسی در طوس روانه سازند ولی هدیه سلطان زمانی به دروازه طوس رسید که جنازه حکیم را از یکی دیگر از دروازههای آن شهر تشییع مینمودند. صله سلطانی رابه تنها یادگار فردوسی دخترش که همچون پدر انسانی آزاده و بلند طبع بود سپردند ولی او آن را نپذیرفت و شصت هزار دینار وقف ساختن عمارت رباط چاهه که بر سر راه طوس به نیشابور و مرو بود گشت.(3) جنازه حکیم نیز مورد جفای بدخواهانش قرار گرفت و شیخ ابوالقاسم گرگانی از عالمان قشری و متعصب به حکم اینکه فردوسی عمر خود را به ستایش پهلوانان مجوس گذرانیده است، اجازه دفن او را در قبرستان مسلمانان نداد و از این روی جسد شاعرگران مایه در باغ طبران که متعلق به خود فردوسی بود دفن گردید.(4)
بزرگترین شاهکار پیر فرهیخته طوس شاهنامه او بودکه با وجود گذشت دهها قرن همچون سندی از افتخاربرفراز گنبد رفیع زبان و ادب فارسی میدرخشد و همانگونه که اشاره شد فردوسی با نگارش این کتاب ارزنده و عظیمهویت ملی ایرانیان را به آنها باز شناساند و زبان شیرین فارسی را نه تنها از انحطاط نجات داد بلکه به آن اعتبار ورونق وافری بخشید. اساس شاهنامه نویسی یعنی توصیف زندگی شاهان و پهلوانان ایران به روزگاران باستان ایران باز میگردد و ظاهرا در دوره هخامنشیان و ساسانیان کتابهایی از این دست موجود بوده است. سنت شاهنامه نویسی پس از اسلام و در دوره حکومت سامانیان مجددا رونق گرفت و شاهنامههایی همچون شاهنامه مسعودی مروزی، شاهنامه ابوالمؤید بلخی، شاهنامه ابوعلی بلخی و شاهنامه ابومنصوری و شاهنامه دقیقی بوجود آمدند که ماخذ این شاهنامهها همان داستانهای اوستایی و کتابهای پهلوی همچون خوتاینامک (خدای نامه) بوده است. فردوسیدر سال 365 ه.ق با مطالعه این شاهنامهها دل به نظم شاهنامهای عظیم که تمامی داستانهای ملی ایران رادربرگیرد سپرد و تلاش سترگ خود را که میرفت ملتی را به شعر و قلم زنده نگاه دارد آغاز نمود. در شاهنامه، حکیم طوس پس از نعت خداوند توصیف دانش و خرد و مدح پیامبر اسلام(ص) و یارانش از کیومرث آغاز کرده و پس از نام بردن شرح زندگی پنجاه پادشاه داستانی و تاریخی و حالات و رزم و بزم پهلوانان و وزیران آنان کتاب خود را با شکست یزدگرد سوم ساسانی و فتح ایران توسط اعراب به پایان میرساند. داستان پادشاهی منوچهر و بیان آغاز تمدن بشر، ضحاک، کاوه آهنگر، فریدون، سام، زال، رستم، نوذر، افراسیاب، جنگهای ایرانیان و تورانیان،کیکاووس، هفت خوان رستم، سهراب، سیاوش، کیخسرو، بیژن و منیژه، ظهور زرتشت، اسکندر و اشکانیان و ساسانیان هر یک از داستانهای بسیار زیبا، شیرین و جذاب شاهنامه میباشند که خواننده را به عمق تاریخ ملی وحماسی ایران برده و غرور و افتخارات بزرگ ایرانیان را به آنان باز میشناسانند. شاهنامه اگرچه در بادی امر داستانرزمی ایران است ولی حکیم فردوسی در لابهلای این اشعار رزمی معانی باریک و مطالب عالی فلسفی و اجتماعی واخلاقی بسیاری را بیان کرده است که جذابیت این کتاب بزرگ را دو چندان ساخته است.
نتیجههای اجتماعی واخلاقی که سخنسرای حکیم از داستانهای شگفت شاهنامه گرفته است و سخنان عبرتانگیز و پندهای سحرآمیزی که میدهد هر یک نشان و گواهی است از اینکه جهان و شکوه جهان گذراست و انسان باید در این عمردو روزه دلاور و بخشنده و فداکار و راستگو و دستگیر و نیکوکار باشد. حکیم طوس از طریق پندهایی که از زبان پهلوانان و شاهان و دانشمندان مانند اندرز منوچهر و نوذر و کیخسرو به ایرانیان و وصیت این شاه به گودرز و زال ورستم و... و سخنان پرمغز بزرگمهر آورده است حکمت عملی را به خوانندگان خود آموخته و آن را سرمشقی برای زندگانی بشر در نظر گرفته است. سخن سرای بزرگ ایران همچنین در شرح گاهنشینی و تاجگذاری شاهان بزرگی همچون گشتاسب و شاپور و بهرام و قباد و نوشیروان و هرمز از زبان آنان به نیایش خداوند و ستایش راستی و گسترش داد و دانش پرداخته و دستور زندگانی توأم با صلح و آرامش و عدالت را که میتوان برای تمامی جهانیان سرمشق قرار گیرد در اختیار انسانها گذارده است. حکیم با وجود اینکه شرح رزم و پیکار و دشمنیهای اقوام و ملل را گفته است ولی روح بزرگ او جهان رابا نظر وحدت دیده است و ستیزهجوییهای بشر را دلیل نادانی آنان برشمرده است. او حقیقت ادیان را مانند خود خداوند یکی دانسته است و خصومتهای ملل را بر سر دین ابلهانه توصیف کرده واز تفرقههای بیمایه مردم با تأثر یاد نموده است. با این حال و علیرغم احترام فردوسی به ادیان ایران باستان،فردوسی ایمان عمیق خود به اسلام و تعلقش به مذهب تشیع و اهل بیت(ع) را بارها آشکار ساخته است. پیر طوس در شاهکار بزرگ خود احساسات بشری را با سخنان زیبا و عبارتهای دلربا و دلانگیزی تصویر و تعبیر نموده و نشان داده است که در خلق صحنههای عاشقانه نیز به همان میزان صحنههای رزم و نبرد تبحر و تسلط دارد.
سخن در باب شاهنامه و اهمیت آن بسیار است و دریغا که محدودیت این مقال اجازه بحث بیشتر را در این خصوص نمیدهد. این دیوان ارجمند شعر و ادب فارسی سند ملت ماست و داستانهای پهلوانان ایرانی شاهنامه به تک تک ایرانیان درس شجاعت و عفت و فداکاری و میهندوستی و وفا میآموزد. شاید به همین دلیل است که داستانهای این کتاب جاودانی با وجود گذشت قرنها و قرنها هنوز در گوشه و کنار ایران از پایتخت تا دورافتادهترین شهرها و روستاها در منازل و قهوهخانهها و چادرهای ایلات و عشایر به شیوه نقالی جاری میشود و مردم ایران را ازهر نژاد و طایفه و دین و مذهب شیفته روح بلند و دلاوریهای پهلوانان ایران و عواطف انسانی آنها مینماید. ذکر ابیاتی چند از شاهنامه فروسی خود گویای بلندی نظر و آزادگی روح فردوسی و تسلط شگرف او در آرایش صحنهها،گزینش کلمات، ترکیب استادانه اجزای جملات و ارایه تصاویر متناسب با موضوع و صور حسی خیال است:
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
زنام و نشان و گمان برتر است
نگارنده برشده گوهر است
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را بیایدت بست...
***
.. بیا تا جهان را به بد نسپریم
بکوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
همان گنج دینار و کاخ بلند
نخواهد بدن مر ترا سودمند
فریدون فرخ فرشته نبود
بمشک و بمنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی...
***
... نخستین چو از بند بگشاد لب
بیزدان ستودن هنر داد لب
دگر گفت روشن روان آنکسی
که کوتاه گوید بمعنی بسی
کسی را که مغزش بود با شتاب
فراوان سخن باشد و دیرباب
هنرجوی و تیماربیشی مخور
که گیتی سپنجست و ما برگذر
بگیتی به از مردمی کار نیست
بدین باتو دانش به پیکار نیست
همه روشنی مردم از راستیست
زتاری کژی بباید گریست
دل هر کسی بنده آرزوست
و زو هر کسی با دگرگونه خوست
بخو هر کسی در جهان دیگر است
تو را باوی آمیزش اندر خور است
بنا یافت رنجه مکن خویشتن
که تیمار جان باشد و رنج تن
زنیرو بود مرد را راستی
زسستی دروغ آید و کاستی
زدانش چو جان تو را مایه نیست
به از خاموشی هیچ پیرایه نیست
چو داری بدست اندرون خواسته
زر و سیم و اسبان آراسته
هزینه چنان کن که بایدت کرد
نباید فشاند و نباید فشرد
هرآنکس که او کرده کردگار
بداند گذشت از بد روزگار
پرستیدن داور افزون کند
زدل کاوش دیو بیرون کند...
***
... کنون رزم سهراب و رستم شنو
دگرها شنیدستی اینهم شنو
یکی داستان است پر آب چشم
دل نازک از رستم آید به خشم
اگر تند بادی برآید ز کنج
به خاک افکند نارسیده ترنج
ستمکار، خوانمش ار دادگر
هنرمند گویمش ار بیهنر
اگر مرگ داد است بیداد چیست؟
زداد اینهمه بانگ و فریاد چیست؟
از این راز جان تو آگاه نیست
بدین پرده اندر تو را راه نیست
همه تا در آز رفته فراز
به کس وانشد این در آز باز
به رفتن مگر بهتر آیدت جای
چو آرامگیری به دیگر سرای
اگر مرگ کس را نیوباردی
زپیر و جوان خاک بسپاردی
اگر آتشی گاه افروختن
بسوزد عجیب نیست زو سوختن
بسوزد چو در سوزش آید درست
چو شاخ نو از بیخ کهنه برست
دم مرگ چون آتش هولناک
ندارد زبرنا و فرتوت باک
جوانان را چه باید به گیتی طرب؟
که نی مرگ راهست پیری سبب
در این جای رفتن نه جای درنگ
بر اسب قضا گر کشد مرگ تنگ
چنان دان که داد است، بیداد نیست
چو داد آمدت بانگ فریاد چیست؟
جوانی و پیری بنزد اجل
یکی دان چو در دین نخواهی خلل
دل از نور ایمان گر اگندهای
تو را خامشی به که تو بندهای
پرستش همان پیشه کن با نیاز
همه کار روز پسین را بساز
بر این کاریزدان تو را راز نیست
اگر دیو با جانت انباز نیست
به گیتی در آن کوش چون بگذری
سرانجام اسلام با خود بری...
منابع:
1 ـ رضازاده شفق، صادق: تاریخ ادبیات ایران، شیراز، دانشگاه پهلوی، 1354.
2 ـ براون، ادوارد: تاریخ ادبیات ایران (از فردوسی تا سعدی، نیمه دوم)، ترجمه غلامحسین صدری افشار،تهران، مروارید، 1368.
3 ـ فردوسی، ابوالقاسم: شاهنامه، تهران، نشر قطره، 1376.
4 ـ ر. ن. فرای(گردآورنده): تاریخ ایران کمبریج (جلد 4)، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1366.
1- براساس داستانی مشهور که دولتشاه سمرقندی نیز در تذکره خود از آن یاد کرده است آغاز تألیف شاهنامه فردوسی به دوران حکومت سلطان محمود غزنوی و اقدام او در زنده نگهداشتن داستانهای ملی ایران باز میگردد. براساس این افسانه سه شاعر بزرگ دربار سلطان محمود عنصری و عسجدی و فرخی، روزی در غزنه گردهم نشسته و سرگرم گفتگو بودند. در این حال مردی بیگانه از نیشابور بدان جا رسید و چنان مینمود که آهنگ مجلس آنان دارد. عنصری که از ورود این روستایی بیگانه دلخوش نبود و او را مخل مجلس انس میدید، گفت: (ای برادر، ما شاعران دربار شاهیم و جز شاعران هیچکس را در این مجلس راه نیست. اینک هر یک از ما مصراعی بر قافیهای یکسان میسرائیم. اگر تو نیز مصراع چهارم آن رباعی را ساختی در جمع ما توانی بود.) فردوسی (که همان روستایی بیگانه بود) این امتحان را پذیرفت، و عنصری از روی عمد قافیهای برگزید که بگمان وی تنها سه مصراع بر آن میشد ساخت و آوردن مصراع چهارم ممکن نبود. مصراع اول که عنصری گفت این بود:
چو عارض تو ما ه نباشد روشن
عسجدی مصراع دوم را چنین ساخت:
مانند رخت گل نبود در گلشن
فرخی گفت:
مژگانت همی گذر کند از جوشن
و فردوسی با اشاره به یکی از افسانههای قدیم که چندان معروف نبود، مصراع چهارم را بدینسان آورد:
مانند ستان گیو در جنگ پشن
هنگامی که حاضران مجلس در باره تلمیحی که فردوسی در این شعر آورده بود استفسار کردند، وی چنان وقوفی درباب داستانها و افسانههای قدیم ایران از خود نشان داد که عنصری بنزد سلطان محمود رفت و گفت که عاقبت اکنون کسی پیدا شده است که میتواند داستانهای ملی را که بیست یا سی سال پیش دقیقی برای یکی از شاهان سامانی آغاز نهاده به پایان برد.در افسانه بودن این داستان جای هیچگونه شک و تردیدی نیست چرا که فردوسی در اوایل سلطنت محمود بخش اعظم شاهنامه را به پایان رسانیده بود و سالها پیش از به دنیا آمدن محمود سرایش منظومه عظیم خود را آغاز کرده بود.
2- بعضی از منابع این مبلغ را بیست هزار سکه نقره دانستهاند ولی ظاهرا شصت هزار درهم (سکه نقره) صحیحتر است.
3- نظامی عروضی سمرقندی در این ارتباط چنین گفته است: (در سنه اربع عشره خمسمائه به نیشابور شنیدم از امیر معزی که او گفت از امیر عبدالرزاق شنیدم به طوس که گفت، وقتی محمود به هندوستان بود از آنجا بازگشته بود، و وی به غزنین نهاده مگر در راه او متمردی بود و حصاری استوار داشت و دیگر روز محمود را منزل بردر حصار او بود. پیش او رسولی بفرستاد که فردا باید که پیش آیی و خدمتی بیاری، و بارگاه ما را خدمت کنی، و تشریف بپوشی و بازگردی. دیگر روز محمود بر نشست و خواجه بزرگ بر دست راست او همی راند، که فرستاده بازگشته بود و پیش سلطان همی آمد. سلطان با خواجه گفت، چه جواب دادهباشد، خواجه این بیت فردوسی را بخواند:
اگر جز به کام من آید جواب
من و گرز و میدان وافراسیاب
محمود گفت: این بیت کراست که مردی از او همی زاید. گفت بیچاره ابوالقاسم فردوسی راست که بیست و پنج سال رنج برد و چنان کتابی تمام کرد و هیچ ثمر ندید. محمود گفت سره کردی که مرا از آن یادآوری. که من از آن پشیمان شدهام. آن آزادمرد از من محروم ماند. به غزنین مرا یاد ده تا او را چیزی فرستم. خواجه چون به غزنین آمد بر محمود یاد کرد. سلطان گفت شصت هزار دینار ابوالقاسم فردوسی را بفرمای تا به نیل دهند و با شتر سلطانی به طوس برند و از او عذر خواهند. خواجه سالها بود تا در این بند بود. آخر آن کار را چون زر بساخت و اشتر گسیل کرد و آن نیل به سلامت به شهر طبران رسید. از دروازه رودبار اشتر در میشد و جنازه فردوسی به دروازه رزان بیرون همی بردند. در آن حال مذکری بود در طبران، تعصب کرد و گفت: من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند، که او را فضی بود. و هرچه مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت. درون دروازه باغی بود از آن فردوسی. او را در آن باغ دفن کردند. گویند از فردوسی دختری ماند سخت بزرگوار. صلت سلطان خواستند بدو سپارند قبول نکرد و گفت: بدان محتاج نیستم...
4- گویند پس از آنکه شیخ ابوالقاسم گرگانی از نماز خواندن بر جنازه حکیم امتناع ورزید در شب فردوسی را به خواب دید کهدر بهشت مقامی بلند یافته است. از او پرسید که چگونه بدین مقام رسیدی؟ گفت به سبب این بیت که در آن از یکتایی خدایتعالی سخن گفتهام:
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چهای، هر چه هستی تویی
اگر چه در صحت این داستان جای شک و تردید است ولی به هر صورت خود نمایانگر مقام والای علمی و دینی سخنسرای بزرگ ایران زمین است.
*عضو هیئت علمی دانشگاه تهران