در چنین نمایشهایی، بنابر نظر و قوانین هنرمندان تئاتر عروسکی، حتی انگشت بازیگر(عروسکگردان) بهتنهایی میتواند در مقام عروسک ظاهر شود. در صحنه نخست نمایش افسانه آه هم میبینیم که دست عروسکگردان شخصیت پدر «شببو» به زیبایی و گویایی تمام، الاغ او را تداعی میکند. افسانه آه نمایشی کاملا عروسکی و شاید در وهله اول منطبق بر قواعد و قوانین اینگونه به نظر برسد، حال آنکه چنین نیست و کارگردان بنا بر ضرورت اجرا و همینطور خلاقیت فردی و ذوقی برای افزودن به جذابیت و کیفیت کار، عناصر دیگری علاوه بر عروسک را در اثر خود وارد کرده که کارکرد چاشنیهای متنوع و طعمدهنده را در هنر آشپزی دارند. شاید از اینروست که افسانهآه، نمایشی خوشمزه و دلپذیر از کار درآمده است. کارگردان نمایش با افزودن موسیقی زنده، مداوم و کاربردی و بهطور مشخص آواز و دیالوگهای آهنگین، همچنین استفاده از عروسکگردانها در نقش شخصیتهای زنده و غیرعروسکی، نمایش را به اثری چندبعدی، خلاقانه و تماشایی بدل کرده است (برای نمونه توجه کنید به بازی بازیگران در لحظات غیرعروسکی). بازی خوب آنها علاوه بر تایید تواناییهایشان در حیطه بازیگری، نشانگر تسلط کارگردان در بازیگردانی نقشآفرینان است. او بازیگرانش را در معدود صحنههای بیعروسک نیز به همان خوبی هدایت کرده که در موقعیت عروسکگردان. اینگونه است که در نهایت، نمایش، به نام عروسک و به کام بازیگر تمام میشود اما با وجود این امتیاز، هنوز تا موفقیت حتمی نمایش چند گام باقی است. 2ضعف اصلی نمایش را باید بیشک مشکل ریتم نامنسجم و آشفتگی متن دانست.
افسانه آه با ضرباهنگی مناسب شروع میشود و به همان خوبی ادامه مییابد ولی درست از جایی که سروکله «آه» پیدا میشود، گویی روند نمایش هم به طلسم او درمیآید و از شوروحال آغازین خود فرو میافتد. گرچه جای خوشبختی است که مشکل ریتم نمایش، آنقدر فراوان و مکرر نیست که ادامه نمایش را به اثری بیحسوحال و خستهکننده تبدیل کند. با این همه نظم و دقت در داستانسرایی، مشخص نیست چرا امید صادقی در نگارش نمایشنامه، فرجام شاد و راضیکنندهتری برای سرنوشت شخصیت اصلی درنظر نگرفته تا تماشاگر آه نکشد و حتی تا دقایقی پس از روشنشدن نور سالن انتظامی، منتظر ادامه ماجرا باشد. از سوی دیگر، تکنیک اجرایی نمایش، چنان تماشاگر را شیفته خود میکند که در عمل بخشی از دیالوگهای آوازی را، که از قضا حاوی اطلاعاتی از ماجرای نمایش است، از دست میدهد.
برگ برنده کارگردان نمایش و گروه اجرایی این است که نمایشی تا این حد غمبار را در قالب کمدی بانمکی اجرا کردهاند که تماشاگر پاک فراموش میکند باید برای «شببو» دلسوزی میکرد. در صحنهای از نمایش، ندیمه خانه پسری که اژدها بود، شببو را از خندیدن باز میدارد و میگوید «اینجا کسی نباید بخنده» ولی گویا افسانهآه به عمد طوری طراحی و کارگردانی شده که خنده بر هر آه جانفرسا رواست.