چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۸:۵۰
۰ نفر

لیلی شیرازی:

دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۹۶

خورشید هست، ولی به اندازه. وای از وقتی‌که هر چیزی از اندازه‌­اش بیرون می‌آید؛ بسیار کم یا بسیار زیاد. تنها چیزی که بسیار زیاد است و هر چه بیش‌تر می‌شود زیباتر است مهربانی توست. تنها چیزی که دلم به آن گرم است!

* * *

این‌روزها که وحشت خشکسالی همه‌ي دنیا را گرفته است، در روزهای تشنگی خاک و دل‌های ترک‌خورده و لب‌های کوچک چاک‌چاک بچه‌­ها و زبان‌های خشکی که به سقف دهان‌ها چسبیده است، در این روزهای بسیار گرم که طراوتی نیست و انگار بادهای خنک به سرزمینی رفته‌اند که دیگر نمی‌خواهند از آن بازگردند، حس می‌کنم که بسیار ترسیده‌­ام!

* * *

می‌دانم که کویری­‌ها مهربان و صبورند. وسعت کویر را دوست دارم و حس می‌کنم کویر آغوشی است که می‌تواند تمام انسان‌ها را یک­‌جا بغل کند و با آن­‌ها مهربان باشد. می‌دانم که کویر مادر است و رمز و رازهای عجیبی در خود دارد. می‌دانم کوير بلد است آواز بخواند، شعرهای خوبی در سینه‌اش دارد، صدایش مهربان و انگشتان ترک‌خورده‌‌اش بی­‌دریغ‌اند. می‌دانم که می‌شود درحالی‌که به عشق فکر می‌کنیم در کویر زندگی کنیم و رؤیا ببافیم. می‌دانم که در کویر بسیار مهربان و صبور خواهیم بود، ولي ماجرا در باره‌ي قلب آدم متفاوت است و من از داشتن قلبی خشك و کویری وحشت­‌زده‌­ام!

* * *

از خشکسالی می‌­ترسم. روزی که خبر رسید چشمه‌­ی طاق‌بستان بعد از هزار سال خشک شده است، احساس کردم شخصیت یک قصه‌­ی نفرینی هستم. بسیار تنها و وحشت‌­زده و هر دعایی که می­‌کنم برآورده نمی‌­شود.

من به این حال می­‌گویم حال قلب کویری. قلبی‌که در آن خشکسالی آمده است و هیچ دعایی در آن جوانه نمی‌­زند و هیچ گلی در آن نمی­‌شکفد و هیچ صدایی از آن در نمی­‌آید.

قلبی‌که خشک شده. قلبی‌که یک‌روز صبح، ناگهان آبشارش ناپدید شده، جنگلش پژمرده است و از آسمانش به‌جای خورشید دودی سیاه و غمگین بالا می‌­رود. کودکان در این قلب عریان و لکنت­‌زده، به ریشه­‌های پوسیده‌­ی درختان چنگ می‌­زنند و از مادران می‌خواهند که باز هم برایشان دعای آب بخوانند. کودکان چهره­‌های معصوم خود را از دست داده‌­اند و صدای شرشر آب به تاریخ پیوسته است.

* * *

من دلم می­‌خواهد تمام فصل­‌های قلبم فروردین باشد. دعاهایم فروردینی، خنده‌هایم فروردینی، انگشت‌‌هایم خیس و مهربان و صدایم نزدیک به رودخانه.

در من فصلی عوض نمی‌­شود مگر این‌که پرباران­‌تر شود. در من آوازی خوانده نمی‌شود مگر این که آبی‌­تر و گیاهی نمی‌روید مگر به سمت نور و دریا.

* * *

حالا که هنوز خشکسالیِ كامل از راه نرسیده است باید دعا کرد، بايد نام تو را خواند، بايد از تو باران خواست، بايد به سمت رودخانه رفت. باید هفت سنگ‌ریزه برداشت و هفت آرزو کرد و نام خداوند را گفت. باید دریا را صدا زد. به فکر دوستان کویری خود بود. باید به سمت آب رفت. قدرش را دانست. صدایش را شنید. به جوانه­‌ها دلداری داد. درخت‌­ها را فهمید. باید بنفشه کاشت و به دعاهای روشن احترام گذاشت.

حالا که هنوز خشکسالی كامل از راه نرسیده، باید نام خدا را به زبان آورد و از او قلبی فروردینی خواست. با کودکان و بادبادک­‌ها و درختان و پرنده­‌ها آواز خواند و به چشمه گفت که ما صدای تو را می‌شنویم. ما آوازهای تو را بلدیم. ما دوست داریم خودمان را در تو تماشا کنیم. ما آهو هستیم، پرنده هستیم، صدا هستیم، شمعدانی هستیم، ما شکل فروردین هستیم. ما خیال درخت هستیم که در آسمان به شکل ابر درآمده‌­ایم و می‌­توانیم بباریم.

خدایا به ما کمک کن، بباریم و هر کداممان یک چشمه­‌ی روشن باشیم. به ما کمک کن، بسیار سبز شویم و هر کداممان خواهر و برادر یک درخت بزرگ باشیم. ما دعای روشنی را بلدیم. تو آن را برآورده کن و ما را به مصیبت قلب­‌های کویری مبتلا نکن!

کد خبر 302130

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha