دوباره زنگ زدم. در باز نشد. داخل حیاط رفتیم. توی حیاط 3 اتومبیل شیک پارک شده بود. هنوز داشتم به اطراف نگاه میکردم که خانم خرم و خندانی آمد و ما را به گوشه حیاط هدایت کرد. در یک قسمت از حیاط، سقفی با شیروانی سیمانی ایرانیت برچند ستون ضعیف که با دری مشجر و شیشهای محصور شده بود؛کارگاه نمودار شد.
داخل کارگاه میز بزرگی گذاشته بود که دورش چند چهارپایه آهنی برای نشستن خود نمایی میکرد. خانم با خوشرویی گفت: در این کار فقط سرعت عمل مهم است. ما بدنه خودکار را در دستههای بزرگ با کشی محکم میکنیم و مغزیها را به داخل آن گذاشته و درش را محکم میبندیم، شروع کنیم.
بعد هم چند بسته نمیدانم چند تایی بدنه آورد و با یک کش محکم بست و مغزیها را با 2 دست گرفت و با سرعت به داخل بدنهها ریخت. به این ترتیب، کار آموزش تمام شد.
بعد هم برای اینکه تجربه کوچکی جهت آزمایش آنچه گفته بود انجام بدهیم، برایمان همان دستههای بزرگ و خالی بدنه را با کش محکم کرد و شروع کردیم. چه شروع کردنی که از ساعت 10صبح شروع شد تا ساعت 30: 3 بعدازظهر ادامه پیدا کرد.
بعد هم گفت که 5-4روز اول دستمزدی دریافت نمیکنید ولی بعد از اینکه مطمئن شدم که واقعا مایل به ادامه کار هستید روز ها را طبق ساعت از 8صبح تا 5بعدازظهر با شما حساب میکنیم.
سالهاست که خانوادههای زیادی با مشکل مالی مواجه هستند، به خصوص که اجارههای سنگین خانه هم به مشکلات افراد می افزاید. سالهاست که دیگر آن ضربالمثل «یک دست صدا ندارد» برای همه تکراری شده است.
سالهاست که زنها نه فقط برای رسیدن به مدارج علمی بالاتر بلکه جهت کسب درآمد بیشتر از خانه بیرون آمدهاند. عدهای از زنها هم ترجیح میدهند که در خانه باشند و درآمدهای اندکی را که به دست میآورند صرف هزینه ایاب و ذهاب و... نکنند. در کنار فرزندانشان باشند و همچنان مراقبت و نگهداری از آنها را برعهده داشته باشند و در ضمن کمک خرجی هم جهت هزینههای جاری زندگی داشته باشند.
نشستن بر آن چهارپایههای آهنی که بعدا با مقوا رویشان را پوشاندیم به واقع طاقتفرسا بود. اما جالبترین قسمت این بود که نمیشد کار را تا ساعت 5تمام کرد، باید تا هر ساعتی که کار تمام میشد میماندیم. در آن مکان که نام کارگاه داشت، حتی آبی برای خوردن نبود، ناهارمان را باید روی یک گاز پیک نیکی گرم میکردیم، بعدا لطف کردند و یک کلمن آب برایمان آوردند.
بعد از اینکه سرعت کارمان را نشان میدادیم میتوانستیم این کارها را به منزل برده و با کمک اعضای خانواده انجام دهیم. کارها یک روز در میان در بین افراد شاغل، توزیع و پس از اتمام جمعآوری و شمارش میشد. با احتساب اینکه قیمت هر 2 عدد خودکار که صاحب مغزی میشد به قیمت یک ریال(که از چرخه اقتصادی کشور، مدتهاست خارج شده و به افسانهها پیوسته!) است به این نتیجه رسیدیم که اگر 7نفر در روز بخواهند این میزان کار را که آنها تعیین میکردند و باید حتما هر روز بیشتر میشد و نه کمتر انجام دهیم، مبلغی حدود 500تومان گیرمان میآمد. در نتیجه عطای این کار به لقایش بخشیده شد.
رشد روزافزون هزینههای زندگی، بالارفتن نرخ تورم به ویژ در شهرهای بزرگ و تشدید نیازهای روزافزون مادی خانواده بسیاری از زنان خانهدار دارای فرزند را به انجام کار در منزل ترغیب کرده است. میزان بالای درخواست کار از جانب اینگونه زنان، موجبات استثمار آنان از طرف کارفرمایان را فراهم آورده است.
به طوری که این گروه از هرگونه حقوق اجتماعی محروم هستند. نیاز مالی گاه آنچنان شدید است که فرد شاغل ترجیح میدهد حتی از کودکش در جهت پیشرفت کار و نیز سرگرم کردن وی استفاده کند. برخی کارفرمایان به چنین شکل وحشتآور و گاه مضحکی، از نیاز مالی افراد و بعضی از مشکلات آنان سوء استفاده میکنند. این یک تجارت پرسود و کم خطر و ضرر است.
خانمی که دارای لیسانس روانشناسی بالینی و دارای 2فرزند بود گمان برد که از این طریق میتواند درآمدی کسب کند و در ضمن درگیر ساعت کار ادارات نشود. هم در کنار فرزندانش باشد و نیز از زمان بهتر بهره ببرد تا بتواند در آینده با تحصیلات بالاتر، رؤیاهایش را رنگین کند، ولی در همان ابتدای کار باوجود توانایی و سرعتی که در دستهایش نهفته بود، نتوانست بیش از نصف روز دوام بیاورد و عطای چنین کاری را به لقایش بخشید.
نبود امنیت در محیطهای کاری و حضور در دفترهای مجلل که در آنها عملا از کار و اشتغال، خبری نبود یکی از دلایلی بود که او چنین حرفهای را قبول کرده بود. وی ترجیح میداد که در محیط خانه کار کند و در کنار خانوادهاش امنیت روانی خود را پی بگیرد.
مریم و نرگس جهت کاریابی به یکی از آگهیهای روزنامه مراجعه کردند که در آن اعلام شده بود پس از آموزش آنها شاغل خواهند شد.
البته باید برای طی این دوره کوتاهمدت یک هفتهای شهریه هم میپرداختند و اگر کارشان مورد تأیید قرار میگرفت مشغول به کار میشدند. طی یک هفته آموزش، دوخت چند نوع عروسکپولیشی به آنها آموزش داده شد و حتی آموزش دیدند که روی آن یک برچسب خارجی بچسبانند!
پس از این دوره، آنها با قرض کردن از اطرافیان مقداری پارچه و سایر لوازم را خریداری کرده و آن عروسکها را در منزل تهیه کردند و خرم و خندان با امید به اینکه بازار فروش آن را هم دارند، تمامی محصول خود را به کارفرمایشان ارائه کردند. او تأیید کرد که عروسکهای خوب و قابل قبولی دوختهاند اما حاضر به خرید آن نشد، گفت که آنها را به صورت امانی نزد خود نگه میدارد تا خریدار مناسبی برایشان پیدا شود، چون در حال حاضر بازار از این نوع، مدل و سایز عروسکها اشباع شده است!
سرخورده و مأیوس از کارگاه بیرون آمدند و با تلاش فراوان، عروسکها را به اصرار به آشنایان و چند مغازهدار که داستان آنها را شنیدند، به نصف قیمت فروختند و از کسب درآمد و شغل در خانه به طور کلی منصرف شدند.
پری، در زندگی با مشکل مالی مواجه بود، وجود طفل کوچک مانع از ورود او به بازار کار و فعالیت میشد، به همین دلیل شروع به پولکدوزی و منجوقدوزی روی لباسهایی کرد که با قیمتهای بسیارگران در فروشگاههای عرضه لباس، به فروش میرسید. دستمزد بسیار ناچیز که وی دریافت میکرد فقط میتوانست به قول خودش چالهچولهها را پرکند.
هرگز همان دستمزد اندک را سرموقع مقرر دریافت نمیکرد و ناچار به قرض گرفتن میشد. همیشه مقروض بودن، او را سخت تحت فشار قرار میداد. اما هرچه میکرد، چارهای جز این نمیدید. زندگی ادامه داشت و او باید سربرج را به ته برج گره میزد و روزها را میگذراند.
جنگی مداوم بین کارگرانی که هرگز حقوق مکفی دریافت نمیکنند، هرگز بیمه نمیشوند، هرگز تعطیلات ندارند، هرگز به مرخصی نمیروند، هرگز ساعت کار ثابتی ندارند، هرگز از آنها قدردانی نمیشوند و حتی هرگز به حساب نمیآیند با موضوع مهمی به نام درآمد ناکافی جهت گذران زندگی روزمره وجود دارد. تمامی تلاش چنین زنانی معطوف به غلبه بر این دشمن نادیدنی طاقتفرساست اما حتی همین هم نادیده گرفته میشود.