دیانت اسلام- چونان هر دین دیگری- مواد و مصالح خود را از محیط فرهنگی خود برمیگیرد و با روح و صورتی بدیع به آنها حیاتی جاودان عطا میکند .فیالمثل آیات کتابی که منبعث از وحی الهی است، از الفاظی تشکیل یافته که در زبان و ادبیات آن قوم به کار میرود، منتهی صورتی که پیدا میکند چنان بدیع است که کاملاً بینظیر و در اوج کمال و جمال جای دارد.
بدیهی است که وقتی از الفاظ که سادهترین مواد برای بیان معانی حیات بخش است، استفاده میشود، در زمینههای بالاتر نیز این اخذ و استعمال انجام میشود و هرآنچه که برای بشریت مفید است با تائید الهی در ستون آیات محل میگزیند تا بشریت از دست آوردهای فکر گذشتگانش سود برگیرد و به این وسیله در ضمن، پاداش تلاشها و رنجهای بزرگان گذشته داده شود.
اصل دیانت که همواره مروج و مشوق کسب حقایق است، نیز هرجا حقیقتی را لازم بداند اخذ میکند؛ چرا که تمام حقایق موجود ،خود جلوههایی از خورشید حقیقت الهی است و لذا جای شگفتی نیست که آثار الهی به آنها مهر تایید بزند و اماناتی را که در اختیار بشر گذاشته دوباره برگیرد و به شکلی زیباتر و قالبی برازندهتر در معرض استفادۀ مومنان قرار دهد.
از اینجا برمیآید که یک فرد مسلمان که طالب فهم عمق آثار و تعالیم الهی است گریزی جز این ندارد که برای توغل بیشتر در دریای معارف الهی به سراغ مبانی و مواد بکار رفته در برخی ازآثار برود و در حد نیاز به اصول و سرچشمههای آن دسترسی یابد.
یکی از جهات مطالعۀ فلسفه اسلامی بیگمان همین است ،ولی مسلماً جهات دیگری نیز دارد. یک طالب علم نمیتواند از دروسی که کاملاً صبغۀ فلسفی دارند- یا اقلاً نوع و روش کار آنها سبک و سیاق فلسفی به خود گرفتهاند- بهرهمند شود مگر این که زمینۀ فهم و درک آنها را قبلاً با مطالعه مسائل فلسفه فراهم کند.
البته این امر بدان معنی نیست که یک متدین برای ایمان داشتن حتی در مراتب بالا نیازمند مطالعه آثار فلسفی است یا محتاج قواعد آن بلکه ایمان موهبتی است الهی که خداوندبه هرکس که بخواهد ارزانی میدارد، ولی سخن ما با کسی است که میخواهد روح خود را با فهم عمیق آثار الهی آگاه گرداند و در حالات متعارف، چنین کسی بدون مطالعه زمینههای لازم قبلی، مشکل به چنان هدفی نائل میآید.
حقیقت این است که فلسفه در معنا و تعریف متعارف خود، خاص سرزمین یونان است و به ظاهر در سرزمینهای دیگر، فلسفه به همان مفهومی که متداول و مصطلح است به کار نمیرفته یا- بهتر است بگوییم- معنا و روش متعارف آن را از یونان اخذ یا اقتباس نمودهاند و این شاید از آن جهت باشد که در غرب برای عقل اهمیت خاصی قائل شدهاند که به قول «امیل بریه» از آن میتوان به «پرستش عقل» تعبیر کرد و با رسوخ و نفوذ ادیان توحیدی مسیحیت و سپس اسلام در ممالک غربی، ارتباط میان عقل و وحی به شکل دشواری پدیدار شد.
حال آن که در سرزمینهای شرقی، چنین مشکل و معضلی اصولاً یا به وجود نیامد یا این که اهمیت چندانی نیافت، چرا که در تفکر مشرق زمین عنصرعرفان و عاطفه رخنه و رسوخ جدی داشته است و دنیای اسلامی نیز در مشرق زمین از این قاعده مستثنی نیست و کمتر میتوان به تفکر خالص و محض فلسفی و کاملاً مستقل، در مفهوم خاص آن دست یافت.