گاهی فراموشی به سراغمان میآید و گاهی ما خود به سراغ فراموشی میرویم. درواقع تلاشی که میشود تا غمها را با دمی غنیمت شمردن و به خوشی گذراندن تسلی بخشیم، بخشی از فراموشی خود خواسته ماست. شاید اگر قرار باشد افراد را از جامعه جدا کنیم فراموشی همان هدیه الهی است برای انسانها. اما همین هدیه که در سطح فردی میتواند مفید باشد وقتی به سطوح کلانتر برسد، وقتی حافظه تاریخی یک جامعه را هدف گیرد، میشود آغاز ماجرا.
فراموشی یعنی ازدست رفتن فرصتها. یعنی دوباره آزمودن آزمودهها. یعنی التیام نیافتن دردها، یعنی از میان رفتن اعتماد و سرمایهها... بخش زیادی از رسانهها، کتابها، فیلمها و محتواهای تولید شده برای آن است که فراموشی به سراغ جامعهای نیاید.
وقتی موضوعی در جامعه رخ میدهد و اتفاقی ذهن و وجدان جمعی را به چالش میکشد، باید موضوع حلاجی شود و حل نشده به ذخیرهدان تاریخ واگذار نشود. نهادهای مدنی و مردمی برای همین حضور دارند. برای پاسداشت ذهن و وجدان جمعی ما. برای حل مشکلات. برای شفافسازی مسائل و برای پیگیری مطالبات. اگر نهادها کار خود را نکنند چه خواهد شد؟ ذهن فردی پاسخگوی مطالبات جمعی نمیتواند باشد.
اما اوضاع ما در چه حال است؟ کافی است بزرگترین حوادث کمتر از یک سال اخیر را از نظر بگذرانیم؛ حوادثی را که به شکل جمعی واکنشهای زیادی را برانگیخته است. اما بهنظر میآید انجامی نداشته. یعنی آنقدر که اصل خبر را با پیگیری دنبال کردهایم،به نتایج کاری نداشتهایم. کار سختی نیست.
جسد مومیایی رضاشاه چه شد؟ سرنوشت کشتی سانچی ؟ سرنوشت هواپیمای تهران- یاسوج و بدنهای کشتهشدگان؟ زلزله زدگان کرمانشاه کجا زندگی میکنند؟ خطر زلزله تهران از بین رفت؟ عوارض خروج، بودجه نهادها، گزارش عملکرد نهادها و... به سرانجامی رسید؟ انتهای ماجرای کودکآزاریهای اخیر چه شده است؟ انفجار معدن زغالسنگ یورت به کجا رسید؟ واژگونی اتوبوسهای دانشآموزان یا دیگران مثل نیشابور، هرمزگان، پل جاجرود، سوادکوه و... به کجا انجامید؟ آنها که به سفارت ایران در لندن حمله کردند چه سرنوشتی داشتند؟
خشونت مأمور گشت ارشاد به چه نتیجهای رسید؟ اعتراضات دیماه، حوادث خیابان پاسداران، مؤسسههای مالی و اعتباری، برجام و... نتیجهای داشت؟ آدمهای دستگیر شده کجایند؟ سرانجام زندانیان اعتصابکننده چه بوده است؟ آنها که خودکشی کردند یا نکردند؟... و میشود همینطور سؤال نوشت از کمتر از یک سالی که بر ما گذشته و هیچ سرانجامی برای اتفاقات آن یا وجود نداشته و یا اگر وجود داشته اطلاعرسانی درستی نشده است. در این میان تکوتوکی جواب میگیرند که بزرگترند. یا شاید آنهایی که فرصتی را برای قدرتی پدید میآورند. درواقع اگر پرونده مفتوحی بسته میشود به خواست جمعی نیست، به ضرورتهای فردی، دستگاهی یا سازمانی است.
قبلترها سرعت فراموشی کمتر بود، اما هماکنون رسانه و جامعه شکلگرفته حول آن در کمتر از یک ماه وقایع را به فراموشی میسپارند. در چنین وضعیتی کافی است مسببان یا مسئولان باور داشته باشندکه با کمی دندان روی جگر گذاشتن میتوانند از بحرانها عبور کنند. کافیاست سرعت اتفاقها بیشتر شود.
قیمت دلار، برجام و فیلترینگ به تنهایی توانسته است هرآنچه پیش از خودش بوده را به فراموشی کشاند. طبیعی است که اتفاقات بعدی برای بیاثر شدن همینها هم خواهد رسید. ما نهتنها فردی، که به شکل جمعی فراموش میکنیم. مطالبه نمیکنیم. خود را مسئول به مطالبهگری نمیدانیم. همگان از مسئول و غیرمسئول خود را ناتوانتر از اصلاح و حتی مطالبهگری میدانیم و پاپس میکشیم. به شکل جمعی صحنه را خالی میکنیم.
هرچقدر فراموشکاری ما جدی باشد، یکروزی در حافظه بلندمدت ما تجمیع میشود و رخ مینمایاند. اگر نباشند گروههای پیگیر و نخواهند که پروندهها با نتیجه بسته شوند، نتیجه خوبی از فراموشکاری اجتماعی نخواهیم گرفت؛ چرا که اشتباهاتمان تکرار میشود و آدمها نیز میتوانند به تعهداتشان پایبند نباشند. طبیعی است که هیچ اتفاقی نمیتواند همیشه در صدر اخبار بماند، اما حتی به شرط فراموشی، حوادث و اتفاقات راه خود را میروند و اثر خود را میگذارند. بیاییم فراموشکار نباشیم.
نظر شما