بنابراین وظایف دانش پزشکی هم در این دوران، به تشخیص، درمان و جراحی محدود نمیشود و پزشکان باید رواندرمانگران خوبی هم باشند.
بسیاری از بیماریهای روانی وجود دارند که با دارودرمانی اصلاح نشده و نیاز به رواندرمانی دارند. روان درمانی البته به مشاورههای سطحی یا ردو بدل شدن اطلاعات روانشناحتی محدود نمیشود و گاهی چنان در بلند کردن بیماران از بستر بیماری نقش دارد که شکل توانبخشی و بازتوانی بهخود میگیرد.
پروفسور حسن عشایری، عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران، روانپزشک و متخصص مغز و اعصاب از دسته افرادی است که نقش روان درمانی در بهبود بیماران و ارتقای کیفیت زندگی را بیمثال میداند.
در این گفتوگو دکتر عشایری موضوع روان درمانی را از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار داده و میگوید: تمام اتفاقات و تغییرات از مغز آغاز میشود و بنابراین حتی اگر درپی تغییر دنیا هستیم، باید از تغییر آنچه در ذهنمان اتفاق میافتد، شروع کنیم!
- آقای دکتر، توانبخشی چیست و چه جایگاهی در درمان دارد؟
پس از اقدامات اولیه پزشکی، خدمات دیگری که توانبخشی نام دارد، نیاز است تا بیمار به بهبودی دست یابد. توانبخشی هم یعنی بازتوانی تواناییهای از دست رفته با نگهداری تواناییهای موجود، چرا که با از بین رفتن هر یک از اینها، فرد ممکن است زمین گیر شود.
اینجا یک زمینه بسیار مهم و نیمه خالی در کشور ما وجود دارد، چرا که ما بهترین دستگاهها و بیمارستانهای مجهز را داریم که فرد را درمان اولیه میکند، ولی در عین حال به اقدامات توانبخشی لازم، پس از بهبودی جسمی یا دخیل در فرایند درمان، توجه نمیکنیم.
بهعنوان مثال، اگر کسی سکته کند، کلیه اقدامات پزشکی اولیه نظیر تستهای بالینی، نوار قلب و... برای او مهیاست اما هرگز به نگرانیهای بیمار از آینده توجهی نمیشود و این اختلالات مورد بررسی قرارنمی گیرد. در حالی که ممکن است این نگرانیها و مشکلات روانی پس از بیماری، هرگز اجازه بهبودی کامل را به بیمار ندهد.
- این مسئله که میگویید، در ایران با مشکل مواجه است یا همه جا همین طور است؟
اولا پزشکی کلاسیک ما به شکلی است که در آن به همه سؤالات پاسخ داده نمیشود، در حالی که ما در کشوری هستیم که قومهای مختلف درکنار هم زندگی میکنند و سبک زندگی هرکدام با دیگری متفاوت است و در عین حال به هم ربط دارد.
شاید جالب باشد بدانید که همه اینها در بهبودی بیمار و وضعی که بیمار بعد از مداخله پزشک دردرمان بیماری خواهد داشت، نقش دارد و اینجاست که لزوم همراهی اقدامات توانبخشی که نه تنها بابیمار بلکه با خانواده بیمار هم در ارتباط باشد، مشخص میشود.
مسئله معروف دیگری هم که همیشه در فرهنگ ما بوده این است که ما هیچگاه بدن را از روان جدا نکردهایم. در شرق یا ایران، یکپارچگی بین جسم وروان و وحدت گرایی همیشه مورد توجه بوده است، به این معنا که «تن ز جان و جان زتن مستور نیست».
بنابر همین اصل هم هست که ما درکشورمان بیش از خیلی از نقاط دنیا احتیاج به اقدامات فراگیر توانبخشی داریم که بتواند اختلالات روانشناختی را بررسی کند و راهکارهای مناسبی ارائه دهد تا بیماران غرامت سنگینی بابت بیماریشان نپردازند.
- اینجا به جز وحدت جسم وروح، خانواده بیمار هم یک پای بیماری هستند. اینطور نیست؟
بله، معمولا قبل از بیماری، کسی با کسی کاری ندارد اما وقتی بیماری رخ میدهد که غالبا هم غافلگیرانه است، نه تنها خود بیمار که جامعه، اطرافیان و خانواده هم به بیماری دامن میزنند که در بسیاری از موارد نه تنها بیمار که خانواده نیز باید اصلاح شوند.
- مهمترین بخش روان درمانی چیست؟
بالاخره انسان موجودی است که مغز دارد و فرایندهای روانشناختی در زندگی او بسیار مطرح است، بنابراین بهنظرمن بررسی رابطه ساختار و رفتار (نروفیزیکولوژی) مهمترین بخش از بررسیهای روان شناختی را تشکیل میدهد و آنقدر گسترده است که تمامی رشتهها از بیماریهای قلب و عروقی تا سکتههای مغزی و بیماری های کودکان را هم در برمیگیرد، چرا که ریسک فاکتورهای ابتلا به بیماری، تنها سیگارکشیدن، چربی خون بالا و رعایت نکردن اصول تغذیه سالم نیستند، بلکه بخش قابلتوجهی از آن به فشارهای عصبی و تنیدگیهای روانی برمی گردد که هر فردی به شکل روزانه با خودش و با محیط اطرافش دارد.
- توانبخشی جسمی مهمتر است یا روانی؟
در تیم توانبحشی، هم توانبخشی جسمی و هم توانبخشی روانی مطرح است و همان اندازه که اصلاح نارساییهای جسمی اهمیت دارد، توانبخشیهای روانی هم مورد توجه است؛ مثلا توانبخشی روانی در مواردی مثل ایجاد تغییر در سبک زندگی فرد، باید بتواند کاری کند که کیفیت زندگی بیمار یا quality of life نیز افزایش یابد. در زندگی امروز تنها طول عمر مطرح نیست و این تغییری اساسی و بسیار تاثیرگذار است.
- چرا کیفیت زندگی درکشور ما معمولا با سختی و بسیار کم ارتقا پیدا میکند؟
ببینید! کیفیت زندگی با مهارتهای زندگی در ارتباط است یعنی درمواردی حتی برای بزرگسالان هم، آموزش مهارتهای زندگی و مهارتهای ارتباط سالم در خانواده میتواند تاثیر بسیار بزرگی در ارتقا کیفیت زندگی داشته باشد. اما یکی از مشکلاتی که ما داریم این است که خانوادهها و جامعه، فرهنگ شان با فرهنگ پزشکی همگام نیست.
اینجاست که نیاز به روشنگری در این زمینه به چشم میآید و جالب است که در برخی موارد این ناهماهنگی به شکل تعارض در میآید و چون سازمانهای بهداشتی دولتی هم هنوز توان تحت پوشش قراردادن کامل این خدمات را ندارند در نتیجه کمبود رخ میدهد.
- چطورمی شود این کمبود را برطرف کرد؟
راه حل کنونی این است که سازمانهای خصوصی و NGOها وظیفه پرکردن این خلاءها را برعهده بگیرند و در راستای آموزش خانوادهها گام بردارند چرا که ما در عصر انفجار اطلاعات قرار داریم. بنابراین جامعه در حال توسعه ما هم به متولیانی نیاز دارد تا مفاهیم پیچیده علمی را به زبان ساده برای افراد جامعه ترجمه کرده، آموزشهای لازم را به افراد بدهند و نه تنها تئوری بلکه عملی و پیگیرانه با افراد در ارتباط باشند.
کار همیشه با یک مشاوره ساده درست نمیشود و برای برخی از بیماران، فرصت و زبان مخصوص لازم است چرا که بعد از بیماریهای سخت یا حوادث ناگوار، ترس و اضطراب در یک خانواده حاکم میشود و این موضوع بهخصوص در مورد بیمارانی که نان آور خانواده هستند عرصههای جدی تری را بهدنبال دارد.
معمولا در این شرایط، ترس، ناامیدی و اضطراب، تمام خانواده را در برمی گیرد که نه تنها بیمار نمیتواند توان روانی لازم برای بهبود را بازیابد که اضطراب و مشکلات خانوادگی در مواردی به بیماری دامن میزنند و روند بهبود را کاهش داده یا متوقف میکنند. اینجاست که ارائه خدمات توانبخشی برای افراد نیازمند میتواند حیاتی باشد.
- خود ما بهعنوان افراد جامعه چطور میتوانیم به جا افتادن این مفاهیم حیاتی کمک کنیم؟
در درجه اول ما باید دانشمان را به روز کنیم. اما معمولا مشکل اصلی دانش نیست بلکه معمولا مشکل بزرگتری به نام بینش در این میان وجود دارد. در واقع بینش مردم به زندگی، سلامت و آیندهشان است که باید تغییر کند و این خود مردم هستند که باید در زندگی روزمره شان تجدید نظر کنند. همه درپی خوشبختی می دوند، تند هم میدوند اما به قول فرزانهای باید به آنها بگوییم، کمی آرامتر بروید، شاید خوشبختی در پی شما باشد، آرامتر بروید تا خوشبختی به شما برسد.
- یعنی سر منشأ تمام این مشکلات همین عجله است؟
بله! چرا در کشورما آمار تصادفات اینقدر بالاست که حتی بیشتر از تلفات جنگی، تلفات جادهای داریم؟ همه اینها به خاطر شتاب و عجله است. همین تصادفات است که تلفات بی شمار دارد، خانوادههای زیادی را سردرگم میکند و عدهای معلول برجا میگذارد که گاهی ناتوانی را تا آخر عمر به همراه میکشند و هر نوع اقدام بازتوانی در مورد آنها هم نمیتواند توان 100 درصد را به آنها برگرداند.
در این میان من فکرمی کنم که بیشترین بار بر دوش رسانه هاست که نباید تنها به سرگرم کردن افراد بسنده کنند و نیاز هست تا خدمات آموزشی هم ارائه دهند تا بینش افراد تغییر کند. جالب است بدانید برای بهبودی کامل یک بیمار علاوه بر نیاز به تغییردر بینش افراد خانواده و جامعه، نیاز است تا بیمار هم بهخودش، جور دیگری نگاه کند تا در راستای تغییربینش، رفتار هم عوض شود.
- اما ایجاد تغییرات وسیع خیلی سخت و در مواردی غیرممکن است.
ممکن است این تغییردر بینش سخت باشد اما غیرممکن نیست. ماهم بهدنبال ایجاد تغییرات سریع نیستیم و معتقدیم که تغییرات باید آرام آرام صورت گیرد. در جویبار، آب به سنگ میگوید برو کنار، نمیرود، آنقدر این آب میآید و میرود که سنگ را صاف میکند. یعنی در برابر سخت و زبر، نرم و لطیف پیروز میشود. کار توانبخشی هم همین است.
- آیا ارائه خدمات توانبخشی در ایران، جدی گرفته میشود؟
در ایران که ما در معرض انواع تهدیدهای روانی و استرس به شکل روزمره از بوق زدن و ترافیک ماشینها تا ترافیکهای کلامی هستیم این نیاز بیشتر است و خوشبختانه دارد جا میافتد، اما ازآنجایی که فرهنگ ما بیشتر شفاهی است و سرانه مطالعه هم در کشور ما خیلی پایین است، باید رسانههایی مثل رادیو و تلویزیون، بیشتر به این مقوله بها بدهند و این مفهوم را برای افراد جا بیندازند که بهداشت بدنی، جدا از بهداشت روانی نیست و بهداشت روانی هم از ارکان جامعه سالم است. ما حتی در مواردی نیاز داریم تا همزیستی به ما آموزش داده شود چرا که در غیراین صورت، هوا، غذا و حتی اطلاعات، آلوده خواهد شد.
- آیا این روان درمانیها نمود خارجی مشخص هم دارد؟
مسائل روانی، نه تنها در درمان بیماریها که در بیماری زایی هم نمود دارد. بهعنوان مثال بد نیست به تحقیق جالبی اشاره کنم که در انگلستان انجام شد. در این بررسی، افرادی را که حساسیت به گرده گلها داشتند را در سالنی پر از گل قرار دادند، این افراد پس از مدتی حساسیت هایشان به شکل عطسه و سرفه که در مواردی شدید هم بود، نمود پیدا کرد، اما نکته اینجاست که گل ها مصنوعی بودند! پس از اینجا میتوان دریافت که چه اتفاقی در مورد بیماریهایی که ظاهری کاملا جسمانی دارند میافتد و روان تا چه حد با جسم در ارتباط است.
- روان- درمانی چه بیماریهایی را پوشش میدهد؟
بهبود همه بیماریها از بیماریهای قلبی عروقی گرفته تا بیماریهای لاعلاج و سخت، همگی ارتباط تنگاتنگی با روان درمانی دارند. مثلا در مورد ناتوانیهای حرکتی، قسمتی از توانبخشی به ارتوپدی و مثلا دریافت پروتز اختصاص دارد اما بخش عمدهای بهخصوص در زمانی که ضایعه جدی باشد به توانبخشی روانی اختصاص دارد. در مورد بسیاری از بیماریها هم که علتی مشخص پیدا نمیشود و میگویند عصبی است، واقعا با برطرف شدن موانع روانی، بیماری درمان میشود.
- پس روان درمانی گاهی معجزه میکند!
چرا که نه؟ زبان خانه هستی است، واژه بذر فکر است و عمل فرزند سخن. هنر آزادی است و بالاترین هنر، زندگی است. بنابراین وقتی میشود با ایجاد تغییراتی در درون، زندگی را تغییر داد. هر روزی که میگذرد، میتواند برای ما آبستن یک معجزه باشد.