امام ششم(ع) نیز با توجه به فرصت به دست آمده همان سیاست پدر را در پیش گرفت و به تحکیم مبانی تشیع پرداخت تا جایی که مکتب شیعی به عنوان «مکتب جعفری» شهرت پیدا کرد.
نیمه اول دوران امامت امام صادق(ع)، بهترین دوران رهبری تشیع جهت بسط افکار و اندیشههای شیعی است. این مدت ۲۲ساله، که از اواسط حکومت هشام تا ابتدای حکومت عباسیان به طول انجامید، فرصتی مناسب برای شیعه بود. بعد از مرگ هشام (۱۲۵.ق) حکومت به ولید بن یزید بن عبدالملک رسید. سبکسری او به حدی بود که روزی قرآن را گشود و با دیدن آیه «و استفتحوا و خاب کل جبار عنید. من ورائه جهنم و یسقی من ماء صدید»؛(۱) قرآن را هدف قرار داد و به سوی آن تیراندازی کرد.(2)
حکومت ولید بیش از یک سال دوام نیاورد و تا سال ۱۳۲ق، سه خلیفه دیگر به قدرت رسیدند که مروان آخرین آنها بود و سرانجام، حکومت امویان ساقط شد و ابوعباس، حکومت عباسیان را بنیان نهاد. در این دوره به دلیل فساد داخلی بنی امیه و جنگ قدرت، امام صادق(ع) با آرامشی خاص به تبیین مبانی مکتب اهل بیت پرداخت.
جهاد فکری امام(ع) چنان موج آفرید که ۴۰۰۰ نفر پای درس ایشان مینشستند و از وی روایت میکردند و اینها کسانی هستند که شناسایی شده و اسامی آنها جمع آوری شده است.(۳) امام(ع) غیر از تربیت فقیه و راوی و مورخ، متکلمانی را تربیت کرد که با صاحبان مکاتب دیگر در حضور امام به مناظره مینشستند که مهمترین آنها عبارت بودند از: حمران بن اعین، محمدبن نعمان، هشام بن سالم .(۴)
امام صادق(ع) در این دوره به بسط تفکر شیعی پرداخت و مبانی اندیشه امامت را برای مردم بیان کرد.(۵) تفکر شیعی چنان گسترده شده بود که در اقصی نقاط جهان اسلام، شیعیان اظهار وجود میکردند.
امام(ع) آشکارا بر تحریم همکاری با حکومتهای ستمگر تأکید میکرد و میفرمود: «همکاری با والیان ستمگر و کارگزاران آنها از رئیس تا دون پایهترین آنها حرام است. کار برای آنها حرام است؛ کسب با آنها حرام است؛ همکار آنها به عذاب الهی مبتلا میشود، چه کم و چه بسیار؛ زیرا در حکومت ستمکاران، حق پایمال و باطل زنده میشود...»(۶) بیشترین روایاتی که دلالت بر حرمت همکاری با حکومتهای ستمکار دارد از زبان امام صادق(ع) نقل شده است.(۷)
امام صادق(ع) برای نفوذ در ارکان حکومت به بعضی از شیعیان اجازه ورود به حکومت را داد.(۸) از این رو، این نکته که «همکاری با حکومتها حرام است مگر در مورد احقاق حق و ابطال باطل و تقیّه» از زمان امام صادق(ع) در شمار نظریات معروف شیعه قرار گرفت.
امام صادق(ع) در این دوره، شیعیان را از رفتاری که موجب مشروعیت بخشیدن به حکومتها باشد بازداشت. رجوع به دستگاه قضایی طاغوت را ممنوع و قاضی مجتهد، و شیعه عادل را با انتخاب طرفین دعوا، جانشین قضات رسمی کرد و حکم قاضی شیعه را نافذ و اطاعت از آن را واجب دانست.(۹)
امام(ع) مسأله را آن قدر مهم و جدی دانست که فرمود: «اگر قاضی حکومت، به حق حکم کند، شیعیان حق استفاده از حقوق خودشان را ندارند».(۱۰) در این زمان، شیعه دستگاه قضایی مستقلی به وجود آورد و از مراجعه به سازمانهای قضایی حکومتی خودداری کرد.
یکی از مسایلی که موجب نوعی استقلال برای شیعیان شد، مسأله خمس بود؛ چون یکی از موارد مصرف خمس، «ذوی القربی» یا اهل بیت بودند. از این رو به ملاحظات سیاسی، این مسأله در جهان اسلام کنار گذاشته شده بود ولی از زمان امام محمد باقر(ع)، مجدداً احیا شد و امام صادق(ع) نیز وکلایی را برای دریافت خمس در شهرهای مختلف منصوب کرد. این وکلا به امور شرعی شیعیان نیز رسیدگی میکردند.(۱۱)
شیعیان با پرداخت خمس، از پرداخت مالیات به حکومت منع میشدند. هم چنین دستگاه رهبری میتوانست با خمس دریافت شده، مشکلات شیعیان را برطرف کرده و نوعی استقلال مالی به شیعه اعطا کند.
دوره اختناق جدید علیه شیعه
این دوره، از تثبیت قدرت عباسیان (۱۳۶ق) در دروه دوم زندگانی امام صادق(ع) شروع و تا مرگ هارون الرشید (۱۹۳ق) ادامه داشت. در سال ۱۳۲ق، مروان، آخرین خلیفه اموی به دست عباسیان به قتل رسید و ابوعباس سفاح، سرسلسله عباسیان به حکومت رسید. عباسیان در پرتو شعار «اهل بیت» به قدرت رسیدند.(۱۲)
به همین جهت وقتی که سر مروان اموی را نزد ابوعباس آوردند، سر به سجدهای طولانی نهاد و سر برداشت و رو به سر برنده مروان گفت:«خداوندی را سپاس میگویم که خونخواهی مرا در مقابل خانوادهات بی انتقام نگذاشت. دیگر از مردن غمی ندارم. در مقابل خون حسین بن علی و فرزندان علی دویست نفر از امویان را به هلاکت رساندم. در مقابل زیدبن علی، استخوانهای هشام را به آتش کشیدم».(۱۳)
یکی از کسانی که در به قدرت رسیدن عباسیان در عراق بسیار مؤثر بود، حفص بن سلیمان معروف به« ابوسلمه خلال» بود. ابوسلمه، نوعی گرایش شیعی داشت. او در ابتدا تصمیم داشت خلافت را به اولاد علی(ع) برگرداند،(۱۴)
اما بین اولاد عباس و فرزندان امام علی(ع) مردد بود. به همین دلیل دو نامه نوشت: یکی به عبدالله بن حسن بن حسن(ع) و یکی به امام صادق(ع) تا با آنها بیعت کند.(۱۵) امام صادق(ع)، با درایت خویش میدانست که ابوسلمه شیعه علوی استواری نیست، اما عبدالله بن حسن، بدون دقت نظر، پیام وی را پذیرفت و همین امر باعث بدبینی عباسیان و کشته شدن عبدالله و فرزندانش شد. امام صادق(ع) در حضور پیک، نامه ابوسلمه را سوزند و به وی گفت:«ابوسلمه، شیعه کسی دیگر است».(۱۶)
پیش بینی امام صادق(ع) به واقعیت پیوست؛ زیرا هنوز پیک ابوسلمه به کوفه نرسیده بود که ابوسلمه با ابوعباس بیعت کرد و نیروهای خود را در اختیار وی گذاشت.(۱۷) همین تزلزل ابوسلمه باعث شد ابوعباس به او شد و با نظر ابومسلم خراسانی او را به قتل رساند.(۱۸)
یکی دیگر از ایرانیانی که موجب به قدرت رسیدن عباسیان شد ابومسلم خراسانی بود. اگرچه وی به اهل بیت علاقهمند بود، اما از لحاظ مرامی جزء شیعیان عباسی بود که معتقد بودند امامت از محمدبن حنفیه به پسرش ابوهاشم رسیده است و ابوهاشم امامت را به محمدبن علی بن عبدالله بن عباس وصیت کرده و پس از او ابراهیم، معروف به امام و بعد از وی ابوعباس امام است؛(۱۹) اما عباسیان به این سردار هم ترحمی نکردند و به دست منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید.
امام صادق(ع) و حاکم عباسی
در سال ۱۳۶ق منصور به حکومت رسید. منصور از آن جا که در زمان امویان، در کنار شیعیان، علیه حاکمیت وقت مبارزه میکرد، به شیعه حساسیتی مضاعف داشت و بنای سختگیری را گذاشت. وی به والی مدینه و مکه دستور داد تا خانه امام صادق(ع) را به آتش بکشد. آتش به دهلیز خانه سرایت کرد و امام(ع) معجزه آسا از این توطئه جان سالم به در برد.(۲۰)
منصور تلاش داشت تا امام صادق را به دربار آلوده کند؛ از این رو به امام نوشت:« چرا مانند مردم با ما رفت و آمد نمیکنی؟» حضرت در پاسخ نوشت:« ما جرمی نداریم که به واسطه آن از تو ترسان باشیم و تو هم بهرهای از آخرت نداری که ما به آن امید داشته باشیم.
همچنین تو به نعمتی اخروی نرسیدهای که لازم باشد برای تبریک نزد تو بیاییم و نه به مصیبتی دنیایی گرفتار آمدهای تا برای تعزیت نزد تو آییم! پس برای چه کاری نزدت بیاییم؟».(۲۱)
شیعه در دوران منصور، رشدی فراوان یافت و از لحاظ فرهنگی به غنای بی مانندی رسید.« شمار شیعیان در بلاد مختلف از صدها هزار نفر تجاوز میکرد. وقتی پایههای حکومت منصور عباسی استوار گشت، از فزونی شمار شیعیان در سرزمینهای دور و نزدیک آگاه شد و دریافت که آنان آشکار و بی هیچ گونه تقیّه و بی پرده، دوستی و ولای اهل بیت محمد(ص) را بر زبان میآورند؛ به همین دلیل عرصه را به سرچشمه معارف و امام زمانشان، یعنی امام صادق(ص) تنگ کرد».(۲۲) بدین جهت بارها منصور، امام صادق(ع)، به قصد کشتن ایشان احضار کرد، اما هر بار تحت تأثیر امام(ع) قرار میگرفت و از نقشه شیطانی خود منصرف میشد.
امام(ع) برای حفظ شیعه، آنان را به تقیّه سفارش میکرد.(۲۳) اختناق تا جایی اثر گذاشته بود که وقتی شیعیان به یکدیگر میرسیدند، از ترس شناسایی، سلام نمیکردند. امام فرمود:« لیس علیک فی التقیّه ترک السلام و انما علیک فی التقیّه الاذاعه؛ سلام نکردن تقیّه نیست، بلکه در افشای اسرار شیعه باید تقیّه شود».(۲۴)
اما هیچ یک از این مسایل موجب سکوت مطلق شیعه نشد. منصور پس از سرکوب قیامهای شیعی، والی جدیدی برای مدینه منصوب کرد. والی جدید برای نماز جمعه به مسجدالنبی آمد و بر بالای منبر رفت و گفت:« علی بن ابی طالب وحدت ملی را به هم زد و عصای مسلمین را شقه کرد. با مؤمنین جنگید. خواست تا حکومت را از دیگران بستاند و به خود اختصاص دهد. خداوند هم حکومت را بر او ممنوع ساخت و با غضب الهی بمرد، فرزندان او اینک میخواهند راه او را ادامه دهند. حکومت را بی هیچ حقی میخواهند بربایند. در نتیجه آنها در سرزمینهای مختلف کشته میشوند و به خون میغلطند».
مردم ازاین گفته ناراحت شدند، اما کسی را یارای پاسخ نبود. امام صادق(ع) بپا خاست و در جواب او فرمود:«ما نیز خداوند را سپاس میگوییم و بر محمد، خاتم پیامبران، درود میفرستیم اما آن چه از خوبیها و نیکیها بر زبان راندی ما شایسته آن هستیم و آن چه از بدی بر زبان راندی تو و صاحبت (منصور) سزاوارتر بر آن هستید. ای کسی که بر غیر مرکب خود سواری و از توشه دیگران شکم میچرانی، و ای مردم! به شما خبر بدهم که در قیامت چه کسی ترازوی عمل او خالیتر و از همه زیانکارتر است؟ کسی که آخرت خود را به دنیای دیگری میفروشد و آن همین فاسق است. والی با سکوت از مسجد خارج شد».(۲۵)
عراق (کوفه و بصره و موصل)، مرکز اصلی شیعه، همیشه آماده قیام علیه حکومتهای غاصب بود. پس از این که منصور ابومسلم را به قتل رساند و حکومت خویش را بر عراق، شام، حجاز، خراسان، مصر و یمن تثبیت کرد، عیسی بن زید، نوه امام سجاد(ع)، با جمع آوری سپاه عظیم صدوبیست هزار نفری با منصور وارد جنگ شد و چیزی نمانده بود که منصور فرار را بر قرار ترجیح دهد که با یک ابتکار، فرماندهان سپاهش را تشجیع کرد و جنگ را به نفع خود تغییر داد.(۲۶)
شیعیان انقلابی دوره منصور به این مشکل مبتلا بودند که منصور جزء هم پیمان انقلابی سابق آنها بود و اینک منصور همه آنها را میشناخت و به توان آنها آگاهی داشت. گروهی از انقلابیون علوی که در مدینه فعال بودند، نوادگان اما حسن(ع) بودند که منصور و برادرش، ابوعباس، در زمان مبارزه با امویان، با این شاخه نظامی و رهبر آن یعنی«محمد» بیعت کرده بودند.
منصور در سال ۱۴۴ق به حج آمد و در بازگشت به مدینه، عبدالله بن حسن، نوه امام حسن(ع) را به همراه تعدادی زیاد از اهل بیتش دستگیر و به ربذه برد و در آن جا بعضی از آنها را شکنجه کرد تا از محل اختفای دو انقلابی بزرگ (محمد و ابراهیم، پسران عبدالله) خبر بدهند؛ اما موفق نشد و آنها را به کوفه منتقل و در یک زندان نامناسب حبس کرد و به دلیل وضعیت بسیار ناهنجار زندان، جز چند نفر، همگی به شهادت رسیدند.(۲۷)
امام صادق(ع) قبلاً عبدالله بن حسن را از همکاری با منصور منع کرده بود، اما وی به این منع توجه نکرد و سرانجام در زندان کوفه به شهادت رسید. محمد، پسر بزرگ عبدالله، در مدینه مقدمات قیام را فراهم کرد. همین که خبر قیام قریب الوقوع محمد به ریاح، حاکم مدینه رسید، امام صادق(ع) و عده ای از علویان را دستگیر و زندانی کرد.(۲۸)
محمد در مدینه قیام کرد و حاکم مدینه را دستگیر و زندانی کرد. منصور به محمد نامه نوشت و از او خواست تا تسلیم شود. محمد در پاسخ وی نوشت:« ... حکومت حق ماست، شما به نام ما حکومت را ربودید و از شیعیان ما برای رسیدن به حکومت سوءاستفاده کردید. پدر ما، علی، وصی و امام بود. شما چگونه وارث ولایت علی شدید در حالی که فرزندان او هنوز زندهاند؟»(۲۹)
منصور سپاهی عظیم برای سرکوبی قیام اعزام کرد. محمد با شجاعت تمام و پس از نبردی سنگین سرانجام به شهادت رسید و سر او نزد منصور فرستاده شد.(۳۰) عیسی بن موسی، پسر عموی منصور، که یکی از فرماندهان سرکوب بود، از طرف منصور مأمور بود که پس از پیروزی، علویانی را که به دیدن او میآیند شناسایی کند و اموال کسانی را که به دیدنش نرفتهاند، مصادره کند. امام صادق(ع) به دیدارسردار فاتح نیامد و او نیز اموال امام(ع) را مصادره کرد.(۳۱)
همزمان با قیام محمد در مدینه، برادرش ابراهیم در بصره قیام کرد. بصره تسلیم شد. ابراهیم برای تسخیر فارس و اهواز عدهای از فرماندهانش را همراه با لشکریانی به آن دیار فرستاد و همگی پیروز شدند. منصور از سرتاسر بلاد اسلامی نیروهای جنگی خود را به بصره فرستاد و پس از چند ماه درگیری سرانجام ابراهیم نیز به شهادت رسید.(۳۲)
پس از سرکوبی قیام مدینه و بصره، منصور همه علویان را به همراه امام صادق(ع) از مدینه به کوفه فراخواند. منصور پس از توهین به امام(ع) گفت:«میدانی برای چه شما را به این جا خواندهام؟ میخواهم تا سیادت و آقایی شما را در هم شکنم و وحشتی در دلتان افکنم؛ نخلستانهایتان را از بیخ قطع کنم و شما را به بالای کوهها پراکنده سازم تا دیگر احدی از اهل حجاز و عراق با شما تماس نگیرد؛ چون موجب فساد آنها هستید ».(۳۳)
امام(ع)، منصور را به حلم دعوت کرد و منصور از تصمیم خود منصرف شد. سرانجام منصور نتوانست امام صادق(ع) را تحمل کند و در سال ۱۴۸ق امام(ع) را مسموم کرد. پس از شهادت امام صادق(ع) منصور «به همین تعداد بسنده نکرد؛ بلکه زمین را از خون پاک علویان سیراب کرد و دست به کشتار جوانان و جوانمردان این شهر زد. شیعیان ناگزیر دوباره خانه نشین شدند و از ترس شمشیر کیفرجوی منصور راه تقیّه را در پیش گرفتند».(۳۴)
منصور چنان وضعیت دشواری را برای رهبری شیعه به وجود آورده بود که امام صادق(ع) نتوانست به صورت عمومی مسأله جانشینی را معین کند. امام در بین اصحاب نزدیکش، امام موسی کاظم(ع) را به عنوان جانشین مشخص کرد. ولی منصور تهدید کرده بود اگر جعفربن محمد(ص) کسی را وصی و جانشین خود قرار داده باشد او را خواهد کشت.
امام صادق(ع) در یک وصیتنامه «چهار نفر را وصی خود قرار داد: ۱. منصور دوانیقی [شخص خلیفه] ۲. عبدالله افطح ۳. فاطمه دختر امام ۴. ابوالحسن، موسی(ع). وقتی منصور نام خود را بین جانشینان امام دید، از مزاحمت برای امام ابوالحسن(ع) منصرف شد».(۳۵)
امام (ع) با این سیاست توانست امامت امام هفتم را علنی کند؛ زیرا شیعیان نفر اول را نمی پذیرفتند. نفر دوم به علت نقص جسمی و سومی به دلیل زن بودن فاقد شرط امامت بودند و بدین صورت با تلاش اصحاب نزدیک و برداشت عمومی، نفر چهارم به عنوان امام شیعیان مقبول افتاد.
پی نوشت ها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. ابراهیم/۱۵ و۱۶.
۲. مسعودی، اثبات الوصیه، ج،۳ ص۲۲۸.
۳. شیخ مفید، الارشاد،ج،۱ ص۱۷۹.
۴. همان، ص۱۹۵.
۵. ر.ک. به: اثبات الوصیه، ص۱۸۳.
۶. ابن شعبه حرانی،تحف العقول، ص۳۴۷.
۷. ر.ک. به: شیخ حر عاملی،وسائل الشیعه، ج،۱۲ ص۱۲۷-،۱۴۵ باب ۴۲ (تحریم معونه الظالمین).
۸. همان، ص ،۱۵۰ روایت اول.
۹. همان، ص۲۱۸ (باب شرط ایمان و عدالت و حرمت مراجعه به قضات جور).
۱۰. همان، ص،۴ روایت ۴.
۱۱. شیخ حسین نوری، کتاب الخمس، ص۵۸۳.
۱۲. محمد جواد مغنیه، الشیعه والحاکمون، ص۱۳۹.
۱۳. اثبات الوصیه، ص۲۷۱.
۱۴. ر.ک. ابن قتیبه دینوری، الامامه والسیاسه، ج،۲ ص۱۶۲.
۱۵. اثبات الوصیه، ص۲۶۸.
۱۶. همان
۱۷. همان.
۱۸. الامامه والسیاسه، ص۱۶۵.
۱۹. ابن خلدون،مقدمه،ج،۱ ص۳۷۳.
۲۰. شیخ کلینی، اصول کافی،ج۱، ص۳۷۸.
۲۱. اربلی،کشف الغمه،ج،۲ ص۲۰۸.
22. ر.ک. به :تحف العقول ،ص۳۲۵.
۲۴. کشف الغمه،ج،۲ ص۱۹۷.
۲۵. علامه مجلسی،بحارالانوار، ج،۴۷ ص۱۶۵.
۲۶. الامامه والسیاسه، ص۱۸۶.
۲۷. اثبات الوصیه، ص۳۱۰.
۲۸. ابن اثیر،الکامل، ج،۵ ص۵۳۰.
۲۹. همان، ص۵۳۶.
۳۰. ر.ک. ابولفرج اصفهانی،مقاتل الطالبیین،ترجمه رسولی محلاتی وعلی اکبرغفاری، صص
۲۶۳-۲۲۱.
۳۱. الکامل،ج،۵ ص۵۴۴.
۳۲. همان، صص۵۷۱-۵۶۰.
۳۳. مقاتل الطالبیین، ص۳۲۵.
۳۴. تاریخ شیعه، ص۹۹.
۳۵. اثبات الوصیه، ص۱۹۶.