مجموعهای که در تقسیمبندیهای تلویزیون بهعنوان مجموعه درجه الف محسوب شده و هزینه ساخت بالایی دارد.
نردبام آسمان، روایتی تاریخی بر مبنای زندگی غیاثالدین جمشید کاشانی، منجم، ریاضیدان و کاشف عدد پی است که در کاشان متولد شد و به دعوت حاکم سمرقند برای ساخت رصدخانهای بزرگ به سمرقند رفت. این مجموعه 3مرحله از زندگی او را در بر میگیرد. معمولا روایتهای تاریخی از این دست از نظر ساختار و محتوا چندان در قالب آنچه آنها را سریالهای مناسبتی مینامیم، قرار نمیگیرند.
چیزی که تا به حال در تلویزیون و در مناسبتهای مختلف بهعنوان سریالهای مناسبتی مرسوم بوده، اغلب در قالبی با محوریت مستقیم موضوع یا در تلفیقی از موضوعات روز با مناسبت مورد نظر ساخته شده و معمولا هم صرفنظر از موضوع انتخابیشان چنان شتابزده و با تعدادی از چهرههای تکراری کار میشوند که مجالی برای بحث کیفی و ساختاری در موردشان باقی نمیماند؛ در نتیجه سریالهای مناسبتی اغلب کارهایی تاریخمصرفدار هستند که در ایامی خاص پخش شده و سازندگان و ناظرین کیفی چندان تاکیدی بر چگونگی فیلمنامه یا ساخت آن ندارند.
مولفه اغلب این سریالها، پخش آنها در حالی است که یکی دو قسمت بعدی هنوز در حال فیلمبرداری و تدوین است و با این تعریف، سریال نردبامی بر آسمان در این فرم دستهبندی جای نمیگیرد. این سریال با محوری تاریخی و زندگینامهای و استفاده گسترده و متنوع از بازیگران و لوکیشنهای متعدد، با قرارگرفتن در باکس پخش سریالهای مناسبتی هرشبه، آنچنان که باید دیده نمیشود. از سویی پخش سریال، هر شب و بهخصوص در ایام ماه رمضان و... به تناسب نوع ایام ویژگیهای خاصی در مضمون و ساختار میخواهد که بدون آنها کارکرد مناسبی نخواهد داشت.
با در نظر گرفتن گروه مورد نظر در کارکرد پیامرسانی رسانه و مخاطبینی که قرار است به تماشای سریال بنشینند، هرچند این کار نسبت به مجموعههای مناسبتی از ساختاری حرفهایتر برخوردار است اما با ریتمی کند و قصهای طولانی، نمیتواند مناسب مخاطب این ایام باشد. البته همین ریتم کند جدا از شیوه پخش این سریال میتواند بهعنوان مشکل عمده این کار هم مطرح شود. نشاندادن جزئیاتی که نه چندان در بستر تاریخی ماجرا و نه در تعریف کاراکتر اصلی تاثیرگذار است از همان قسمتهای اول این مجموعه، نوعی وقتگذرانی است و بعد یکمرتبه با ورود به قسمت بعدی 20 سال میگذرد و بازیگرانی که در قسمت قبل بودند، از صحنه خارج و عده دیگری وارد میشوند و این در ساختار روایت، نوعی عدمتعادل ایجاد میکند.
از سویی صرفنظر از ریتم، میزانسندهی و هدایت این تعداد بازیگر کار مشکلی است که لطیفی با تجربههای موفقی که تا به حال داشته از پس آن خوب برآمده اما انتخاب اول او، وحید جلیلوند در نقش اصلی کمی کار را مشکل کرده است. هرچند فرم چهره و صدای او در نقشی تاریخی بهعنوان جمشید کاشانی به هویتبخشیدن به نقش تا حدی کمک کرده اما در بسیاری از صحنهها او هنوز در کسوت یک گوینده است آن هم بیشتر گوینده رادیو؛ به این معنی که بهرغم اینکه فن بیان جلیلوند، در ادای این دیالوگهای تاریخی مناسب چنین نقشی است، میمیک مناسب برای نشاندادن حالتهای عاطفی و بیانکردن عواطف مختلف در چهره، در فرم بازی او دیده نمیشود.
فرم صورت، نگاههای تخت، لحن یکنواخت و اغلب مونوتن این بازیگر باعث شده که مخاطب خیلی با این کاراکتر همراه نشود چون فرم چهره بازیگر مثلاً در مواردی که باید حاکی از عشق و ایمان و عرفان و... باشد همه یک شکل است. او هرچند بهعنوان نخستین بازی (به جز نقش کوتاه او در یک سریال در سالهای گذشته) خوب توانسته در جاهایی خود را نشان دهد، اما انتخاب خوبی برای نقش اول یک سریال پر طمطراق تاریخی نیست.
حضور ویشکا آسایش هم در نقش «آی بانو» هرچند به تنوع بازیگران کمک میکند اما بهرغم قابلیتهای زیادی که این بازیگر دارد، یادآور تثبیت او در نقش قطام در سریال امام علی است؛ همان قطامی که دلبری میکند و به هوای کینه شدید و انتقامگرفتن، شمشیر میکشد.
در سریالهای شخصیتمحور و زندگینامهای مثل نردبامی بر آسمان چیدمان دقیق بازیگران اهمیت زیادی دارد و بازیگران باید از نظر لحن، قدرت بازیگری و جنس بازی تقریبا همسطح باشند و اگر نیستند در بازیگیری تصحیح شوند اما در این کار چه در لحن و ادای کلمات و چه در قدرت بازیگری این تناسبات دیده نمیشود؛ بهخصوص بازی بازیگران مقابل، اغلب همسطح نیست و همخوانی ندارد. لحن دو بازیگر اصلی (جمشید و معین) در حرفزدن بهخصوص وقتی دیالوگ بین این دو نفر ردوبدل میشود، آنقدر متفاوت است که هر لحظه انتظار داری معین ( با بازی برزو ارجمند) از چارچوب سریالی تاریخی خارج شود و خودمانی حرف بزند؛ از طرفی جلیلوند هم همان صلابت گویندگی را به فرم اغراقآمیزی حفظ کرده است. این عدمهماهنگی بین بازیگران دیگری هم دیده میشود.
بازی شبنم قلیخانی، کلیشه کمرنگی از فداکاری بیمزدومنت با چهرهای معصومانه (یادآور نقش او در مریم مقدس) است و کاراکتر جمشید در مقابل تا حدی سطحی طراحی شده و بازی او و شبنم قلیخانی در نقش «ویس» و کنش و واکنشهای احساسی آنها کاملا مصنوعی است. از طرفی ویشکا آسایش با نگاهی عمیق و حرکاتی معنیدار و استفاده مناسب از ژستهای نمایشی، بازی پررنگ تری مقابل جلیلوند دارد و غلبه شخصیت جمشید بر آیبانو در متن فیلمنامه با این فرم بازی خیلی قابل باور نیست.
البته بخشی از این عدمهماهنگی علاوه بر بازیها به فیلمنامه برمیگردد. در متن روایت به شخصیت جمشید و زندگی و افکار او خیلی نزدیک نمیشویم و فاصله زیادی بین او و مخاطب حفظ میشود بهخصوص لحن بیاحساس و دکلمهوار بازیگر این نقش به این فاصله دامن میزند. جلیلوند بهنظر میآید بالقوه برای چنین نقشهایی مناسب باشد اما این قوه در سریال تبدیل به فعل نشده و در لحن و نوع بازی او حضور دوربین منعکس است و در بیشتر قسمتها واکنشهایش خالی از حضور دوربین نیست و این باعث شده بین این کاراکتر و مخاطب، فاصلهگذاری عمیقی ایجاد شود.
روایت سریال از بسیاری مسائل که شاید بهتر بود در فیلمنامه عمیقتر به آن پرداخته میشد، سریع میگذرد و فرصتی برای همدلی با نقش محوری و سرنوشت او باقی نمیماند و از آنجا که در نمایش زندگی یک شخصیت تاریخی در زمانی محدود و بازنمایی فرازوفرودهای زندگی او، کثرت و تنوع زیادی در اتفاقات وجود دارد، شاید بهتر بود با دستچین مناسبی از اتفاقات، موضوعات مهمتر به شکلی عمیقتر نمایش داده میشد تا اینکه صرفاً به بازگویی زندگی جمشید با خط کمرنگی از درام و کنشهای دراماتیک اکتفا شود. وفاداری به متن تاریخ در روایت یک اثر تاریخی هرچند حرف اول را میزند اما لازمه هر اثر نمایشی، پررنگبودن وجوه دراماتیک و تاثیرگذار داستان است که سبب شکلگیری کشمکشهای لازم در یک درام میشود.
اما تصویرهای سریال تا حد زیادی آن را از سریالهای معمول سیما جدا میکند و برخلاف سایر کارها بهعلت تصویربرداری با دوربین اچدی، تصویرها از نظر کیفیت بصری، بهخصوص در رنگ و نورپردازی در لوکیشنهای متعدد به کمک طراحی صحنه، چشمنواز از کار در آمده و بهخوبی حالوهوا و فضای یک روایت تاریخی را شکل دادهاند.