حایل
در چشم پنجره
جایی نخواهد داشت
معشوق دستنیافتنیاش:
تککوه روبهرو!
این نیمهبرج بیجان
روزی که قد علم کند...
فرشته سلیمانی از تهران
خداحافظ
گفتی: خداحافظ!
گفتم: خداحافظ!
و ما هریک در راه جداگانهای افتادیم
و چیزی زیر پایمان
لگدمال شد و مرد!
سحر صادقی از تهران
تصویرگری: فاطمه یوسفیان، تهران
آدمها
هرگز نتوانستم درکشان کنم
این موجوداتِ
دو دست و
دو پا و
دو چشم و
دو گوش و
دو رو را!
رؤیا زندهبودی از شیراز
اتفاقهای پاییزی
پاییز آمد
درخت لرزید
عطسه کرد
برگ ها ریختند
فرزاد زارع زاده خبرنگار افتخاری از تهران
عکس: شیرین شیوایی، تهران
من در سایه
هر روز که میگذرد،
تیرهتر میشود سایهام
و هر لحظه
نزدیکتر به من
میترسم یکباره
حل شوم در تیرگیاش
و رسوب کنم در سکوتش
میترسم سرنوشتم
اینطور شود:
من در سایهام
سایهام در من!
پریسا شکوهی مجد از تهران
وجبکردن فاصله
چهقدر به تو نزدیکم
تنها
دو وجب و نیم
آن هم با وجب من
کاش مقیاس نقشۀ دیواریام
کوچکتر از این بود...
سنا ضرابیان از تهران
تصویرگری: مارال طاهری، تهران
اتفاق اتفاقی
همهچیز را حساب کرده بودیم
با فکر و برنامهریزی
حرکتها
گفتوگوها
صحنهپردازی
تنها فکر یک چیز را نکرده بودیم
آن لبخند بیجا
آن لبخند اتفاقی
به شخصیت روبهرو
که همۀ تماشاچیان را
اتفاقی
به اتفاق هم
به خنده انداخت!
چه اتفاقی!
نیلوفر شهسواریان خبرنگار افتخاری از تهران
اشک آتشین
و آه
قطرهقطره
از نهاد آب برمیخیزد
العطش
فریاد حسرت
برای قرنها نوشیده نشدن!
فرات
ذرهذره
اشک شده است
قصۀ همیشگی سالیان دور
شعلهای است که
آب را
آتش میزند!
مریم عرفانیان خبرنگار جوان از تهران