البته احتمالاً شما او را با نامهایی مثل مولانا، مولوی و... بهتر به خاطر خواهید آورد. مولوی یکی از پرکارترین چهرههای درخشان در شعر فارسی است. شاید حجم بالای آثار مولانا مانع از آن شده باشد که تا امروز دیوان کامل او را بخوانید، اما قطعاً در بین شما کسی نیست که این بیت به گوشش آشنا نیاید:
«بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند»
آرامگاه و موزه مولانا در یک شب برفی
این آغاز یکی از معروفترین مثنویهای ادبیات فارسی به نام «مثنوی معنوی» است. در اهمیت این اثر، همین بس که با آمدن نام مثنوی، همه به یاد این اثر ماندگار مولوی میافتند.
اما اهمیت مولوی تنها به خاطر« مثنوی معنوی» نیست.« غزلیات شمس تبریزی» یکی دیگر از آثاری است که نام او را بر سر زبانها انداخته و تا امروز زنده نگه داشته است.
محمدرضا شفیعی کدکنی دربارۀ شکل شعر مولوی در «غزلیات شمس» مینویسد: «در میان همۀ اجزا و ابیات این غزلها هماهنگی و در مجموع غزل، انسجام برقرار است... اغلب غزلهای مولانا نمونههای شگفتآور و موفق ثبت لحظههای زندگی اوست. شعر برای او تجربه است و این تجربهها، هرقدر از حیث عوامل موسیقایی و زبانی و تصویری، متنوع باشند، از وحدتی برخوردارند که ناگزیر آن را باید وحدت حال نامید.»*
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی، نمیدانم
وزین سرگشتۀ مجنون چه میخواهی، نمیدانم
در این درگاه بیچونی، همه لطف است و موزونی
چه صحرایی، چه خضرایی، چه درگاهی، نمیدانم
ز رویت جان ما گلشن، بنفشه وْ نرگس و سوسن
ز ماهت ماه ما روشن، چه همراهی، نمیدانم
زهی دریای بیساحل، پر از ماهی درون دل
چنین دریا ندیدستم، چنین ماهی نمیدانم...
*گزیده غزلیات شمس/ به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی