یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۸ - ۱۶:۰۲
۰ نفر

حدیث لزر غلامی: معلوم است که گل­‌ها چه­‌قدر فرصت دارند برای گل بودن

سعدی در «گلستان» گفته :«گل همین پنج روز و شش باشد» ! البته منظورش این نیست که عمر گل دقیقاً پنج، شش روز است، اما اشاره‌­ای هم به کوتاهی عمر دارد.

معلوم است که اسب تا کی اسب و پرنده تا کی پرنده است؛ تقریباً معلوم است. متوسط عمر آدمی­زاد جماعت هم، اگرچه در کشورهای مختلف با هم فرق دارد، اما فاصله­‌اش آن­‌قدر نیست که روی حرف ما اثر بگذارد. مثلاً این­‌طور نیست که آدم‌­ها در ایران 70 سال عمر کنند؛ اما جزیره­‌ای در اقیانوس هند باشد که آدم­‌هایش تا450 سال هم زنده بمانند. منتها تفاوت مهمی هست بین دوران زندگی ما با نیلوفرها، قاصدک­‌ها، پلنگ­‌ها ، فیل­‌ها و پروانه‌­ها!

زندگی آنها، همه­ زندگی آنها لحظه­ پیوسته‌­ای است که روی مداری ثابت با فرکانسی که حد تغییرش تقریباً ثابت است، به عنوان فرصتی کلی برای زیستن به آنها داده شده است؛ اما زندگی ما نه! زندگی ما مجموعه لحظه­‌های پیوسته‌­ای است که بر مداری متغیر با فرکانسی که از قعر چاه تا نوک قله قابل تغییر است، به عنوان فرصت‌های متعددی برای خوب بودن، خوب شدن، بدتر نشدن و بهتر شدن در اختیار ما گذاشته شده. پروانه­ امکان استفاده از این لحظه‌­ها را ندارد، ما داریم.

پروانه کوچک با بال‌­های سفید و خال­‌های قرمز و بنفش نمی­‌تواند تصمیم بگیرد از امروز صبح، به جای این­‌که بپرد و روی گل­‌ها بنشیند، به جوجه‌­هایی که تازه از تخم درآمده­‌اند پرواز یاد بدهد، یا برود خواندن و نوشتن یاد بگیرد، یا از اینها هم کمتر، یک دوره پرواز بگذارد برای خودش تا فرق گل‌­های آسیای جنوب شرقی را با گل­‌های آسیای جنوب غربی ادراک کند.
پروانه فرصتی برای تجربه کردن ندارد، ما داریم. پروانه فرصتی ندارد تا روز بهتری را آغاز کند، ما اما تا زنده‌ایم فرصت داریم. پروانه فرصتی برای نو شدن، نو کردن، دیگر شدن ندارد. ما اما تا زنده­‌ایم فرصت داریم.

ما علاوه بر این­‌که مثل همه موجودات زنده فرصت داریم نفس بکشیم، بخوریم، بخوابیم، قد بکشیم و چاق یا لاغر شویم، فرصت داریم ببینیم، بشنویم، دست بزنیم، برویم، بنشینیم، نگاه کنیم، بخوانیم، نقاشی کنیم، رفت­ و­آمد کنیم، آشنا شویم، دوست شویم، عاشق شویم، گریه کنیم، بسیار بسیار گریه کنیم و یک روز صبح زود بیدار شویم و بنویسیم، بنویسیم و پاره کنیم و باز هم بنویسیم.

ما فرصت داریم بگوییم "نه"، بهتر از آن فرصت داریم بگوییم "بله!"... آه ... بگوییم بله ... و درهایی را به روی خودمان باز کنیم. درهایی که پیش از آن فرقشان را با دیوار نمی­‌دیدیم. اصلاً نمی‌­دانستیم وجود دارند، چه برسد به این که تصور کنیم می‌­شود بازشان کرد، با کلید بازشان کرد یا حتی قفلشان را شکست و وارد شد. درهایی که می‌­توانیم وقتی بازشان کردیم، دیگر پشت سرمان نبندیمشان. فرصت بدهیم به خیل آدم­‌هایی که مثل ما این در را بلد نبودند، نمی­‌شناختند و حالا که آن را دیده‌­اند، می­‌خواهند بیایند تو. بروند تا تهش و خوشحال اند که یک نفر زودتر، بالاخره یک نفر، توانست در را برای خودش و برای بقیه باز کند!

هر دست فرصتی است برای انجام کار تازه‌­ای که تا به حال نکرده‌­ایم. پاهایمان هر کدام فرصتی هستند، چشم‌­هایمان فرصت­‌های بسیار غنیمتی هستند که مثل آن درها به دنیاهای جدیدی باز می‌­شوند. حتی گاهی که بسیار هم پیش می‌­آید، هر یک از خواب­‌های ما فرصتی است  برای این­‌که چیزی را تغییر دهیم، برای این‌­که به یاد بیاوریم کسی را، چیزی را، برای این که کاری را شروع کنیم.

خواب دیده‌­ام پروانه شده‌­ام. در حالی که نشسته بودم و از پنجره بیرون را نگاه می­‌کردم، دیدم پروانه ­ای آن بیرون است که از این گل به آن گل می ­نشیند. خواستم بروم پروانه را بگیرم؛ اما احساس کردم که دارم دنبال خودم می­ دوم. ایستادم. نگاه کردم به خودم. من خودم آن پروانه بودم و داشتم روی گل­‌ها دنبال خودم می ­دویدم.  نگاه کردم به پنجره،
هیچ کس آن­جا نبود. صبح که بیدار شدم، احساس کردم خیلی وقت است که دلم می­ خواهد زیبا بشوم. خیلی وقت است که دوست دارم تغییر کنم. سبک باشم. بپرم. سفید باشم و فقط چند تا خال قرمز و بنفش داشته باشم. این خواب به من یادآوری کرده بود که خواسته­ درونی ام را جدی بگیرم.

ما هر کدام فرصت­‌هایی به اندازه­ لحظه‌­های نفس کشیدنمان داریم. فرصت‌­هایی که یک­‌دفعه، همیشه بدون اعلام قبلی، گاهی با تحمل دردی اندک و گاهی با تحمل دردی بزرگ تمام می­‌شوند. هیچ کدام از ما نمی­‌توانیم بگوییم که من فرصت‌­هایم را ندیدم، چون نمی‌­شود کسی خواب­‌هایش را نبیند. کسی دست خودش را ندیده باشد، پای خودش را ندیده باشد، کسی هیچ وقت خودش را در آیینه ندیده باشد، یا در آب. نمی ­شود کسی در این دنیا باشد، این روزها در این دنیا باشد و شعری نخوانده باشد، بیتی نشنیده باشد، جمله­ مهمی هیچ وقت به گوشش نخورده باشد، دستی ننشسته باشد روی شانه­‌اش. ما از وقتی که خودمان را می­‌شناسیم، فرصت داریم که خودمان را بشناسیم و لحظه‌­ای نیست که این فرصت از ما گرفته شود، تا وقتی که نفس می­‌کشیم، نه در بیداری، نه در خواب!

کد خبر 101393

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز