سهل است چون همزبان و هموطن است و همین، گفتوگو را آسان میکند. ولی در عین حال ممتنع، چون باید سؤالاتت را حساب شده انتخاب کنی تا احساس نکند با کسی صحبت میکند که از خاورمیانه و مسائل بینالمللی آگاهی ندارد.
دکتر ولی رضا نصر فرزند سیدحسین نصر و استاد سازمان امور امنیت ملی در مدرسه تحصیلات تکمیلی ناوال است. او اخیراً کتابی با عنوان احیای تشیع نوشته که در کمتر از 2 ماه به چاپ پنجم رسیده است.
سایت آمازون و روزنامه نیویورک تایمز، آخرین اثرش را جزو پرفروشترین کتابهای آمریکا به ثبت رساندهاند. او عضو شورای روابط خارجی آمریکا است، همان نهاد غیردولتی که تأثیرگذاری بالایی بر سیاست خارجی ایالات متحده دارد و در گزارشهای متعدد خود، خواستار مذاکره آمریکا با ایران شده است.
پیتر والدمن روزنامهنگار آمریکایی دربارهاش میگوید: «دولت بوش توجه زیادی به گفتههای او دارد. دو تن از مقامات سیاست خارجی کاخ سفید در یکی از سخنرانیهای او در واشنگتن حضور یافتهاند و کاندولیزا رایس نیز با او دیدار داشته است، اما هنوز تأثیر او بر سیاست آمریکا مشخص نیست.»
نظر والدمن را با خودش در میان گذاشتم. او گفت: «من با بسیاری از سیاستگذاران و حتی رئیس جمهوری آمریکا ملاقات و صحبت داشتهام و فکر میکنم بسیاری از تحلیلهایم برای آنها آموزنده و جالب توجه بوده است. البته من اختلافنظرهایی با دولت بوش در زمینه مسائل خاورمیانه دارم، ولی تأثیر تحلیلهای من بر سیاست خارجی آمریکا غیرقابل پیشبینی است، چرا که فرایند تصمیمگیری در آمریکا بسیار پیچیده است و جریانهای مختلف بر آن تأثیرگذار هستند.»
======
-
جان ایکنبری قبل از مقطع حمله آمریکا به عراق گفت تاریخ به آمریکا آموخته که سیاست دولت بوش به کینه و مقاومتی دامن خواهد زد که آمریکا را در جهانی متخاصمتر و دچار تفرقه به حال خود رها میکند. آیا تحلیل ایکنبری پس از سرنگونی صدام تحقق یافته است؟
به یک صورتی این تحلیل تحقق یافته است، چرا که عراق یک نمونه موفقیتآمیز از سیاست خارجی آمریکا نیست. آمریکا وقتی جنگ عراق را شروع کرد، دغدغههای خیلی بزرگی داشت. ایالات متحده تصور میکرد سرنگونی حکومت صدام باعث دگرگونی کلی نظام سیاسی خاورمیانه خواهد شد.
ولی این آرزو امروز تحقق نیافته است و به جز آن، خود عراق نیز از ثبات برخوردار نیست و حتی آینده حکومت دموکراتیک و منسجم در این کشور زیر سؤال رفته است. ناامنیها در عراق به مسائل دیگر خاورمیانه نیز مثل نزاع میان اعراب و اسرائیل، انرژی اتمی در ایران و مبارزه با القاعده دامن زد.
همچنین جو خاورمیانه و جهان اسلام دچار تنشهای جدی شده و سیاستهای آمریکا نیز به فضای ضدآمریکایی در منطقه انرژی بیشتری داده است.
-
استیون میلر پژوهشگر آمریکایی بر این باور بود که حمله به عراق، موجب برانگیختن مقاومت در برابر آمریکا، آسیب رساندن به وجهة آمریکا و تضعیف موقعیت اخلاقی آمریکا خواهد شد. از نظر او سرنگونی صدام، ثبات ژئوپلتیک را هم بر هم میزد. به نظر شما پیامدهای سرنگونی صدام برای آمریکا در حوزه بینالمللی و منطقهای چه بود؟
همانطور که گفتم، استنباط ابتدایی این بود که سرنگونی حکومت دیکتاتوری صدام، باعث شروع فصل جدیدی در خاورمیانه خواهد شد. ولی اصولاً جنگهایی که بیثباتی را به وجود میآورند، تنشها را نیز در حوزههای داخلی و منطقهای افزایش میدهند و این چیزی است که آمریکا امروزه در عراق و منطقه با آن مقابله میکند.
شاید سرنگونی صدام برای مردم عراق و بهخصوص برای شیعیان و کردها خوشحالکننده بود، ولی به هر حال، آمریکا نتوانست در این کشور یک نظام باثبات برقرار کند. به همین دلیل هم درگیر یک نزاع جدی با شورشیان سنی در غرب عراق شد و همین موضوع، وجهه متفاوتی به این جنگ داد.
-
قدرتهای بزرگ، یکی از مهمترین موانع برای تصویب قطعنامه حمله آمریکا به عراق در شورای امنیت بودند. اروپا و بهخصوص فرانسه با یکجانبهگرایی آمریکا مخالف بودند. روسیه و چین نیز از متحدان صدام حسین محسوب میشدند.
با وجود این مخالفتها، تمامی بازیگران در مقطع حمله آمریکا به عراق سکوت کردند و به نوعی چراغ سبز نشان دادند. با این اوصاف، موقعیت این بازیگران که هر کدام نفوذی نهچندان مطلوب در خاورمیانه دارند، پس از سرنگونی صدام در چه سطح و اندازهای تعریف میشود؟
اگر به موردی که شما اشاره کردید، به صورت دقیق توجه کنیم، آن وقت باید بگوییم که آن مقطع زمانی، یک نقطة عطف در سیاست بینالملل بود، چرا که در آن زمان، قدرت سیاسی و دیپلماتیک آمریکا بر تمامی مخالفتها غلبه پیدا کرد و از این حیث توانست موضع خود را اعمال کند.
شاید امروز تحقق چنین امری دشوارتر باشد، یعنی دیگر آمریکا نمیتواند به راحتی در جهان یکهتازی کند. ولی توافق و تفاهم در سطح بینالمللی و بدهبستانها در سازمان ملل برای تغییر مواضع حکومتها همچنان امکانپذیر است. تنها تفاوت، این خواهد بود که امکان رسیدن به این توافق همانند عراق دشوارتر است و آمریکا باید تلاش بسیار بیشتری جهت تغییر مواضع دولتهای دیگر انجام دهد، ولی نمیتوان گفت که بار دیگر این توافق میان قدرتهای بزرگ تکرار نخواهد شد.
-
روابط ایران و عراق در زمان صدام هیچگاه فراتر از سطح آتشبس ناشی از قطعنامه 598 نرفت. این دو کشور با وجود همکاریهای محدود، همواره به یکدیگر بدگمان و بدبین بودند. با توجه به چنین پیشینهای، موقعیت ایران در فردای پس از سرنگونی صدام با چه تغییر و تحولاتی مواجه شد؟
سقوط صدام برای ایران بسیار خوب بود، زیرا حکومت صدام یک حکومت ملیگرا، ضد ایرانی و ضدشیعی بود. عراق از سال 1958، زمانی که حکومت سلطنتی سقوط کرد و حکومت نظامی و ملیگرای عرب روی کار آمد، تا سال 2003 همیشه خصلت ضدایرانی داشت. این کشور همیشه با منافع ایران مخالف بود.
حکومت این کشور در فاصلة سالهای 1958 تا 2003 از یک طرف بسیاری از عربهای ایرانیتبار را از عراق اخراج کرد و مانع از مسافرت زائران مذهبی به عراق شد و از طرف دیگر در محافل بینالمللی همواره از موضع ضدایرانی برخوردار بود. بنابر این فروپاشی حکومت صدام برای ایران بسیار خوب بود.
با رفتن صدام، مرزهای عراق به روی زائران ایرانی باز شد و سیاست خارجی ایران نیز از دستاوردهای این حادثه مهم استفاده کرد. به هر حال، حکومت جدید عراق، روابط بسیار تنگاتنگی با ایران دارد. حکومت جانشین صدام به مراتب به ایران نزدیکتر است تا به دولتهای عربی که همواره از حکومتهای پیشین عراق حمایت میکردند، مثل اردن، مصر، عربستان و ممالک دیگر حوزه خلیج فارس.
بنابراین، تغییر محوری که در سیاست داخلی و خارجی عراق اتفاق افتاده، برای ایران بسیار مثبت بوده است. شاید یکی از تأثیرات قابل توجه سقوط صدام این باشد که با وجود مشکلات جدی در روابط ایران و آمریکا، خواستهها و منافع این دو کشور در عراق تا یک مقطع زمانی خاص، یکی بود.
یعنی ایران و آمریکا در زمینه روی کارآمدن یک حکومت فراگیر در عراق بر مبنای برگزاری انتخابات و نقشآفرینی شیعیان و همچنین حمایت از ثبات حکومتهای ابراهیم جعفری و نوری مالکی با یکدیگر منافع مشترک داشتند.
-
دولتهای عربی حداقل پس از اشغال کویت، دل خوشی از صدام حسین نداشتند. بلندپروازیهای این دیکتاتور، آنها را به دردسر میانداخت. آنها هم مجبور بودند بخشی از سرمایههای نفت را به حساب شرکتهای اسلحهسازی واریز کنند تا در مقابل عراق سرکش برای خود امنیت بخرند.
همچنین در حوزة تحولات داخلی با مخالفان بنیادگرای خود میجنگیدند که مردم را به جهاد علیه دولتهای بومی به دلیل همکاری با غرب دعوت میکردند. با این اوصاف، سقوط صدام، آنها را خوشحال کرد یا غمگین؟
سقوط صدام باعث خوشحالی دولتهای عربی نشد، زیرا هدف اولیه آمریکا از سقوط صدام، این بود که نظامهای سیاسی منطقه را متحول کند. در این چهارچوب باید حکومتهای سلطنتی، دیکتاتوری و جمهوری دیکتاتوری از میان برداشته میشدند. بنابر این موفقیت آمریکا در عراق باعث بروز مشکلات جدی برای دولتهای عربی منطقه شد. درست است که صدام برای همسایگان عرب خود دردسرساز و هزینهزا بود، ولی این باعث نمیشد که آنها از رفتن صدام خوشحال شوند.
ترس دولتهای عربی منطقه این بود که با رفتن صدام، شیعیان عراق روی کار بیایند. آنها معتقد بودند با چنین اتفاقی، قدرت منطقهای شیعیان افزایش خواهد یافت. بسیاری از کشورهای منطقه دارای جمعیت اقلیت یا اکثریت شیعیان هستند که در قدرت نیز هیچگونه مشارکتی ندارند. مثل بحرین، لبنان، کویت و عربستان.
لذا آنها ترس از آن داشتند که توازن قدرت بین شیعیان و سنیها در عراق بر هم بخورد. در چنین شرایطی به طور طبیعی توازن در سایر کشورهای منطقه نیز دگرگون میشد.
فراموش نکنیم که سقوط صدام با روی کار آمدن اولین حکومت عرب شیعی در تاریخ معاصر خاورمیانه مترادف است. این موضوع هرگز در گذشته اتفاق نیفتاده است. از سوی دیگر، کشورهای حوزة خلیج فارس و حتی دولت مصر، ترس از این داشتند که روی کارآمدن شیعیان در عراق باعث قدرتمند شدن حکومت ایران شود. چرا که به هر حال، ایران دارای اکثریت شیعه است و به طور طبیعی از قدرت گرفتن شیعیان در دیگر نقاط خاورمیانه سود خواهد برد.
بنابر این هر چقدر حکومت صدام برای همسایگان عرب آن بد بود، ولی یک مهرۀ توازن در برابر ایران در خاورمیانه محسوب میشد. ولی قدرت گرفتن شیعیان در عراق، تمامی این محاسبات را بر هم زد و دولتهای عربی نیز از همین موضوع نگران شدند.
-
در آخرین مقالهتان در مجله فارین افرز به این نکته اشاره کردهاید که آمریکا در مقطع حمله به عراق، سیاست را به رابطة اشخاص با دولت محدود میکرد، در حالی که مردم خاورمیانه سیاست را به معنای تعادل قدرت بین جوامع تلقی میکردند. به نظر شما جنگ عراق چه پیامدهایی در حوزة جنبشهای مردمی، افکار عمومی و تحولات اجتماعی در خاورمیانه گذاشته است؟
تا اندازه خیلی زیادی آنها را به عقب رانده است. یکی از دلایل آن، همان است که شما اشاره کردید، یعنی یک جو ضد آمریکایی بر خاورمیانه مسلط شده است. این در حالی است که آمریکا میخواهد پیش برندة دموکراسی و دگرگون کننده روابط اشخاص با حکومتها باشد. ولی همین جو ضد آمریکایی، باعث مخالفت با همین سیاست آمریکا شده است.
دلیل دوم اینکه خاورمیانه در حال حاضر درگیر جنگهای متعدد و تنشهای فراوان است. ما از لبنان و عراق تا حوزة اعراب و اسرائیل، شاهد چنین تنشهایی هستیم. وقتی بیثباتیها در این حد و اندازه است، دموکراسیسازی کار بسیار مشکلی میشود. دموکراسی به ثبات اساسی در جوامع و منطقه نیاز دارد.
دلیل سوم اینکه در بسیاری از ممالک اطراف عراق که شیعیان دارای اقلیت یا اکثریت هستند، توانستهاند بحث دموکراسی را به این موضوع تبدیل کنند که آیا شما میخواهید قدرت را به شیعیان بدهید؟ در مقابل، حکومتهای سنی نیز این موضوع را مطرح میکنند که آیا شما میخواهید با باز کردن فضای سیاسی، کشورها را به جنگ طایفهای و مذهبی سوق دهید؟
بر اساس همین منطق، بسیاری از کشورهای منطقه مثل عربستان سعودی، بحرین و لبنان توانستهاند جامعه خود را علیه هر نوع تغییر در نظام سیاسی که میتواند منجر به قدرت یافتن شیعیان شود، بسیج کنند.
به هر حال باید به این نکته نیز توجه داشت که دموکراسی، سادهترین راهی است که میتواند شیعیان را در منطقه قدرتمند کند. چنانچه اگر در بحرین دموکراسی واقعی وجود داشت، در انتخابات اخیر، شیعیان قدرت را از آن خود میکردند یا اگر لبنان دموکراسی واقعی داشته باشد، شیعیان قادر به در دست گرفتن بسیاری از وزارتخانههای مهم دولتی خواهند شد.
بنابر این در میان سنیها دموکراسی و آنچه آمریکا میخواهد، با قدرتمند شدن شیعیان مترادف شده است. به همین دلیل هم در کشورهایی که توانستهاند ثبات بیشتری برای خودشان فراهم کنند، از طریق بسیج جامعه سنی نسبت به هر اقدامی که نظام سیاسی را باز کند، واکنش نشان داده میشود.
-
پس از حمله آمریکا به عراق و حضور نیروهای خارجی در این کشور، تحولات جدی در حوزههای خارج از نظارت دولتهای منطقه و نوعی فرایند هویتبخشی نوین در بین تودههای خاورمیانهای به وجود آمده است.
این هویت بر مبنای ایدئولوژیزه شدن اسلام شکل میگیرد و در قالب غربستیزی یا بهتر بگویم آمریکاستیزی، نمود بیرونی پیدا میکند. به نظر شما تحولاتی از این دست، چه تأثیراتی بر حوزة تحولات خاورمیانه خواهد گذاشت؟
ما هنوز آگاهی کافی از آنچه دقیقاً در منطقه در حال اتفاق افتادن است، نداریم. ما نمیدانیم از دل تنشهای موجود در منطقه چه ایدئولوژیهایی به وجود خواهد آمد. بنابر این اوضاع هنوز روشن و واضح نیست. ولی به هر حال در بین سنیهای افراطی و سلفی، یک نوع ایدئولوژی جهانی ضدآمریکایی در حال رشد است.
تفکر آنها بر مبنای بینش اختلاطی از تاریخ و فقه سنی شکل گرفته است. یکی از نمونههای این جریان فکری، القاعده بود که در بسیاری از نقاط دیگر به شدت رشد پیدا کرد. اوضاع عراق نیز در شدت گرفتن رشد این نوع از ایدئولوژی سنی، بسیار مؤثر بود. آن چه قابل توجه است، این است که در عراق، این نوع بینش سلفی توسط افرادی مثل ابومصعب زرقاوی شکل ضد شیعه نیز پیدا کرد.
اما اینکه در آینده آیا این نوع ضد شیعهگری و ضدآمریکایی بودن به صورت یک ایدئولوژی در سراسر منطقه گسترش خواهد یافت یا شاهد تفکرات و جریانات ایدئولوژیک دیگری خواهیم بود، محل تأمل است و نمیتوان جواب روشنی به این پرسش داد.
ولی بدون شک آنچه شما میگویید، کاملاً صحیح است. ما در حال حاضر در میانه تحولات اساسی فکری و سیاسی در خاورمیانه هستیم و محور اصلی این تحولات، تنشها و جنگهایی است که در منطقه اتفاق افتاده است. خاورمیانه در حال حاضر دوران بسیار حادی را پشت سر میگذارد و از این جهت، یک آینده غیرقابل پیشبینی دارد و همین موضوع به بیثباتی بیشتر در خاورمیانه کمک میکند.
-
ولی آقای دکتر، به نظر میرسد هویت جدید خاورمیانهای، نقاط پیوند مردم خاورمیانه را گسترش داده و اهل سنت و شیعیان را به یکدیگر نزدیکتر کرده است. شاهد این موضوع نیز حمایتهای منطقهای از لبنان در جنگ اخیر با اسرائیل بود.
ولی نکته مهم این است که نمود این تحولات در عراق که سرمنشأ تغییرات هویتی جدید است، نه تنها دیده نمیشود بلکه به عکس، تضاد و ستیزشهای مذهبی در این کشور تشدید شده است. علت این تناقض رفتاری چیست؟
برداشت شما کاملاً صحیح است، وقتی به مسأله لبنان یا منازعه اعراب و اسرائیل یا جو ضدآمریکایی نگاه میکنیم، متوجه میشویم که یک نوع تفاهم میان شیعیان و سنیها، اعراب، ترکها و ایرانیها وجود دارد. ولی در عمق این ساختار تفاهم، تنشهای موجود در عراق وجود دارد.
بنابر این، خاورمیانه از دو جهت تحت فشار است. یکی از جهت عراق، یعنی درگیری شیعیان و سنیها و درگیری اعراب و کردها، ایرانیها یا شیعیان را از اعراب یا سنیها دور میکند و از جهت دیگر، مردم خاورمیانه از سوی مناطقی نظیر لبنان به یکدیگر نزدیک میشوند و حتی در مورد مسائلی نظیر منازعه با اسرائیل و جو ضد آمریکایی، تفاهم میان تودههای خاورمیانهای وجود دارد.
ولی آن چه که اهمیت دارد، اعمال نفوذ قدرتهای مختلف در این زمینه است. یعنی سنیهای افراطی، سلفیها و حکومتهای عرب منطقه خواهان آنچه در لبنان اتفاق افتاد، نیستند. تمامی تلاش آنها در جهت ایجاد تنش میان شیعیان و سنیها است. زیرا آنها فکر می کنند که تفاهم در این مقطع زمانی، باعث قدرتمندی شیعیان و بهخصوص نفوذ منطقهای ایران خواهد شد.
اصولاً هر چه مواردی مثل لبنان بیشتر شود و نفوذ شخصیتهایی نظیر سیدحسن نصرالله در منطقه افزایش یابد، تلاش حکومتهای عربی برای ایجاد تنش افزایش پیدا میکند، زیرا در غیر این صورت و در شرایط تفاهم، شیعیان قدرت بیشتری پیدا میکنند.
حکومتهای عرب و سنیهای افراطی از محبوبیت حزبالله در میان اعراب خوشحال نیستند. لذا سعی خواهند کرد که از نفوذ این گروه در منطقه بکاهند. تنها راه برای تحقق این موضوع نیز یادآوری خطر شیعیان و اوضاع عراق برای تودههای خاورمیانهای است.
بنابر این تمامی تلاش حکومتهای عربی، این است که از تفاهم میان شیعیان و سنیها از یک طرف و از طرف دیگر تفاهم میان ایرانیها با اعراب جلوگیری کنند. دولتهای عربی تنها در شرایطی با تفاهم موافق هستند که جریانهای فکری منطقهای، تحت نفوذ سنیها باشد. در آن موقع با تفاهم، کاملاً موافق هستند.
ولی در شرایطی که تفاهم فقط منجر به قدرتمند شدن ایران و شیعیان شود، با این موضوع مخالفت میکنند. بنابر این سمت و سوی خاورمیانه در حال حاضر میان عراق و لبنان است و آینده نیز توسط این دو حوزه جغرافیایی با مختصات تحولات اجتماعی و فکری در آنها مشخص میشود.
بنابر این سؤال این است که آیا آنچه در لبنان شاهد آن هستیم، سازندة آیندة منطقه است یا آنچه در عراق با آن مواجه هستیم، آینده منطقه را تشکیل میدهد؟ در واقع، افکار عمومی جهان عرب بین این دو قطب گیر کردهاند. از یک سو تفاهم ناشی از جنگ لبنان بر آنها غلبه دارد و از سوی دیگر، اوضاع عراق نگاه و تفکر آنها را تغییر میدهد.
به هر حال، سنیهای منطقه حامی و طرفدار سنیهای عراق هستند و با آنها احساس مشترک دارند.
-
اگر در لبنان مثل عراق، جنگ داخلی اتفاق بیفتد، آیا میتوان چنین نتیجهگیری کرد که خاورمیانه کاملاً تکهپاره میشود؟
بله، بهگونهای آینده لبنان وضعیت را مشخص خواهد کرد. حزبالله لبنان همواره سمبل همان تفاهمی بود که شما به آن اشاره کردید. حزبالله یک گروه شیعه است که هواداران بسیار زیادی بین فلسطینیهای سنی، اردنیها و مصریها دارد. تقریباً حزبالله این هواداران را نیز از دو دهه پیش تاکنون حفظ کرده است.
ولی اگر حزبالله در شرایطی قرار بگیرد که مجبور شود با سنیها و مسیحیان لبنان بجنگد، در واقع ما شاهد جنگ دیگری میان شیعه با سنی یا شیعه با مسیحی در لبنان و سایر کشورها خواهیم بود. در آن موقع، دیگر منطقه میان دو قطب تفاهم یا نزاع طایفهای قرار نخواهد گرفت. دیگر همه چیز نزاع طایفهای خواهد بود.
در چنین شرایطی ممالک عرب از سنیها و مسیحیان لبنان حمایت خواهند کرد و ایران نیز از حزبالله و شیعیان پشتیبانی میکند. سوریه هم ممکن است تا مدتی به طرفداری از حزبالله بپردازد.
در چنین شرایطی مسأله شیعه و سنی که سرمنشأ آن عراق بود، جنبه منطقهای و خاورمیانهای پیدا خواهد کرد و از این حیث اهمیت بیشتری نیز نسبت به تفاهم در زمینه منازعه با اسرائیل و آمریکا خواهد یافت. بهخصوص این مسأله وقتی نمود بیشتری پیدا میکند که نیروهای آمریکایی ظرف یکسال آینده از عراق خارج شوند و یا بهطور محسوسی کاهش پیدا کنند.
در آن صورت تمرکز اصلی بر روی پیامدهای داخلی عراق و لبنان خواهد بود. البته نزاع شیعیان و سنیها در بحرین یا برنامه هستهای ایران میتواند به این جریان دامن بزند.
-
آقای دکتر، شما در صحبتهایتان به برنامه حکومتهای عربی جهت ایجاد تنش میان سنیها و شیعیان اشاره کردید. در مقاله اخیرتان در مجله فارین افرز نیز صراحتاً اعلام کردید که عربستان، القاعده عراق و ابومصعب زرقاوی را حمایت مالی و لجستیکی میکند.
با توجه به اینکه سلفیون، مخالف دولتهای محافظهکار خود هستند، چنین همکاریای چگونه ممکن است؟ به عبارت بهتر، این حمایتها از سوی حکومتهای عربی در چه سطحی پیگیری میشود؟
حمایت از نیروهای افراطی همواره جزو سیاست خارجی عربستان سعودی بوده است و ریشههای این قضیه به اواخر دهه 1980 باز میگردد؛ یعنی زمانی که عربستان گروههای افراطی در افغانستان و پاکستان را مورد حمایت قرار داد. هدف عربستان و این گروهها کوتاه کردن دست ایران در آن منطقه بود و اینکه از نفوذ شیعیان در افغانستان و پاکستان بکاهند.
البته ما با یک عربستان مواجه نیستیم. اگرچه تفاهم زیادی میان سلفیون و افراطیون سنی با علمای وهابی عربستان وجود داشته است، ولی تشکیلات علمای مذهبی عربستان از دولت دستور نمیگیرند.
مسأله اصلی برای عربستان در حال حاضر، شیعه شدن عراق و قدرتمند شدن ایران است. بنابر این مسأله اصلی، مخالفت سلفیون با حکومت آلسعود نیست. ما در افغانستان و پاکستان هم مشاهده کردیم که عربستان سعودی حاضر به حمایت از طالبان بود، چرا که برای عربستان، کوتاه کردن دست ایران مهمتر از مخالفت سلفیون با حکومتهای محافظهکار تلقی میشد.
در حال حاضر نیز عربستان نگرانی بسیار زیادی از قدرتمند شدن ایران در منطقه دارد و بهخصوص این نگرانیها پس از تغییر رئیس جمهوری ایران نیز افزایش یافته است. از همین رو، عربستان محاصرة ایران به وسیله گروههای افراطی سنی و قطع نفوذ ایران را در جهان عرب، یک اولویت اساسی میداند.
البته ممکن است که این گروههای سلفی در آینده باعث دردسر برای حکومت عربستان شوند، ولی در کوتاهمدت، یک نوع ائتلاف ضدایرانی و ضدشیعه میان عربستان و این گروهها به وجود آمده است.
-
شما در صحبتهای قبلی خودتان به این موضوع اشاره کردید که آینده خاورمیانه غیرقابل پیشبینی است. این در حالی است که عدهای از متفکران آمریکایی، پیشبینی روشن و واضحی از آینده خاورمیانه مطرح میکنند.
بهطور مثال فوکویاما معتقد است که سلفیون و بنیادگرایان، زمینه حرکت خاورمیانه به سوی تجدد و مدرنیته را فراهم میکنند، زیرا آنها مرجعیت طرفداران اسلام سنتی را به عنوان مهمترین موانع در برابر مدرنیزاسیون زیر سؤال میبرند. نظر شما در این زمینه چیست؟
این حرف آقای فوکویاما قابل توجه است و شاید تا حدی درست باشد. ولی آنچه ایشان پیشبینی میکنند، ممکن است در 20 الی 50 سال آینده در خاورمیانه رخ دهد، یعنی پیشبینی ایشان در مورد سیر درازمدت فکری اسلام است.
به اعتقاد ایشان بنیادگرایی با شکستن کمر اسلام سنتگرا دقیقاً همان نقشی را در تاریخ اسلام ایفا میکند که لوتر در تاریخ مسیحیت ایفا کرد. حرکت او باعث پیدایش پروتستانیسم در مسیحیت شد. ولی باید توجه داشت که نهضت پروتستانیسم چند قرن طول کشید تا بتواند پایهگذار دموکراسی و نظامهای کاپیتالیستی در غرب شود.
بنابر این آنچه آقای فوکویاما از آن صحبت میکند، در مورد آیندة درازمدت خاورمیانه و جهان اسلام است. اما آنچه من در مورد غیرقابل پیشبینی بودن آینده خاورمیانه مطرح کردم، به پروسه زمانی 5 الی 10 سال آینده مربوط میشود. به نظر من آینده خاورمیانه غیرقابل پیشبینی است، زیرا پیامدهای جنگهایی که در شرف وقوع هستند، قابل پیشبینی نیست.
خاورمیانه برای چندین دهه دارای یک توازن قدرت بهخصوص بود. یعنی اعراب دارای یک نظام مختص به خود بودند و از این نظر با یکدیگر اتحاد هم داشتند. شکل نظام سیاسی آنها نیز مبتنی بر قدرت سنیهای عرب بود و از این حیث نیز با یکدیگر پیمان بسته بودند. ولی برای اولین بار توازن قدرت میان ایران و عراق تغییر کرده و برای اولین بار نیز توازن داخلی حکومتهای عرب متحول شده است.
دلیلش هم اتفاقاتی است که در عراق رخ میدهد. عراق یکی از مهمترین کشورهای عرب بوده است، ولی اکنون در اینکه آیا در آینده، عراق وجود خواهد داشت، تردیدهایی به وجود آمده است.
بنابر این فروپاشی پایه قدرت نظام عرب، هم در داخل و هم در منطقه باعث میشود که قادر به پیشبینی این مسأله نباشیم که ما در آینده با چه خاورمیانهای مواجه خواهیم بود. آیا خاورمیانهای که در آینده خواهیم دید، صلحآمیز و بدون نزاع خواهد بود یا ما برای چندین سال با جنگ و نزاع و درگیری مواجه خواهیم شد؟
در اینجا سؤالاتی بسیار جدی مطرح است. اگر ظرف یک یا دو سال آینده یک نوع بازگشایی در روابط میان ایران و آمریکا اتفاق بیفتد، بهطور کلی پیامدهای آن چه که من اشاره کردم، تفاوت خواهد کرد.
سؤال بعدی در مورد سرنوشت نهایی عراق است. آیا عراق به عنوان یک کشور باقی خواهد ماند یا از هم خواهد پاشید؟ اگر عراق تجزیه شود، خاورمیانه برای چندین سال در تنش و جنگ فرو خواهد رفت.
سؤال بعدی این است که آیا عراق میتواند جلوی جنگ داخلی و خونریزی وحشتناک را بگیرد؟ اگر عراق درگیر جنگ داخلی شود، خدشه اساسی به روابط میان ایران و عراق وارد خواهد شد و البته جنگ داخلی عراق میتواند سایر کشورهای منطقه نظیر لبنان و بحرین را نیز تحتالشعاع خود قرار دهد.
-
اخیراً مؤسسه پژوهشی صلح در آمریکا در گزارشی به دولت بوش تحت عنوان سیاست خارجی آمریکا و اصلاحات در اسلام، خواستار حمایت غرب از روشنفکران مسلمانی شده است که تفسیر نوینی از اسلام ارائه میدهند.
آیا عملیاتی شدن چنین گزارشهایی از قابلیت لازم برای تأثیرگذاری بر هویت جدید خاورمیانهای در چهارچوب منافع آمریکا برخوردار خواهد بود؟
این نوع از بحثها میان متفکران تجددگرای مسلمان همواره وجود داشته است و همیشه در آمریکا توجه خاصی به این دسته از روشنفکران که استنباطهای جدید از اسلام ارائه میکنند، شده است. برای غرب این نوع از تفسیر که میتواند اسلام را با تحولات اجتماعی و سیاسی مدرن هماهنگ کند، قابل توجه بوده است.
ولی سؤال این است که آیا نوشتههای چند متفکر تجددگرا میتواند آیندة جهان اسلام را ظرف 5 یا 10 سال آینده تغییر دهد یا خیر. به نظر میرسد این موضوع جای تأمل دارد. البته در آمریکا توجه خیلی زیادی به بنیادگرایی در طول دو یا سه دهه اخیر شده است.
این موضوع، هم مورد توجه سیاستگذاران و هم متفکران در غرب بوده است. برای اروپاییها نیز این قضیه مسأله جدیتری است، چرا که جامعه بزرگی از مسلمانان در میان آنها زندگی میکنند.
هر چقدر هم تنش میان جهان اسلام و غرب بیشتر شده است، دنیای غرب به طور جدیتر به دنبال یک محلل گشته تا بتواند مسأله بنیادگرایی اسلامی را حل کند.
غرب همواره این محلل را در نوعی رفرم و بازسازی اسلام دیده است و در نتیجه از نظر اروپا و آمریکا ضروری است که از متفکرانی حمایت شود که میتوانند فضای عمومی را در جهان اسلام دگرگون کنند.
ولی این موضوع، بازتابی در سیاست خارجی آمریکا و ممالک اروپایی نداشته است، زیرا تحول فکری در جهان اسلام، غیرقابل پیشبینی است و در یک مقطع زمانی کوتاهمدت انجام نخواهد شد، در حالی که مسأله جنگ، سیاست خارجی، برنامه اتمی و ثبات منطقهای از مسائل کوتاهمدت برای اروپا و آمریکا محسوب میشوند.
-
آمریکا میگوید که میخواست با حمله به عراق، این کشور را که در قلب منطقه خاورمیانه قرار دارد، به الگویی برای تمامی کشورهای منطقه تبدیل کند.
ریچارد پرل از تأثیرات دومینویی دموکراسی عراق در خاورمیانه سخن میگفت و پل ولفوویتز نیز به دموکراتیک شدن خاورمیانه اشاره میکرد. آقای دکتر نصر، چرا این اتفاق رخ نداد؟
این نوع بینش، چندان واقعگرایانه نبود. افرادی که شما به آنها اشاره کردید، بر این اعتقاد بودند که آمریکا باید از قدرت نظامی، سیاسی و بینالمللی خود استفاده کند تا نظام ارزشهای جهانی متحول شود.
به اعتقاد آنها آمریکا نباید با حکومتهای دیکتاتوری کنار بیاید. آقای پرل و ولفوویتز این تفکر را ترویج میکردند که آمریکا نباید چیزی را جز دموکراسی و جامعة باز قبول کند. لذا اگر جوامعی وجود دارند که از این تحولات جلوگیری میکنند، آمریکا باید با استفاده از زور، رژیمهای این جوامع را تغییر دهد.
آنها همچنین معتقد بودند که مسأله خاورمیانه، دموکراسی است و اگر دموکراسی وارد خاورمیانه شود، تمام مسائل دیگر از قبیل اسلام بنیادگرا و منازعه اعراب و اسرائیل از بین خواهد رفت.
البته خیلی از این افراد نیز از حمله القاعده به آمریکا استفاده کردند و این تفکر را رواج دادند که در ممالک عرب، تنشهای بسیار زیادی وجود دارد و عامل آن هم عدم وجود دموکراسی در این کشورها است. لذا اگر دموکراسی به ممالک عرب برود، آن بحرانها و تنشهایی که باعث افراطگرایی میشود، از بین خواهد رفت.
بهطور طبیعی، این نوع بینش آرمانگرایانه خیلی از واقعیتهای عراق را در نظر نگرفت و حتی خیلیها فکر کردند چون عراق مملکت پیشرفتهتری نسبت به سایر نقاط خاورمیانه است و زمانی طبقة متوسط آن بسیار وسیع بوده است، شایستگی بیشتری برای دموکراتیک شدن در مقایسه با سایر کشورهای عربی دارد.
ولی در عمل، قدرت نظامی آمریکا نتوانست بر واقعیتهای داخلی عراق چیره شود. علاوه بر آن، آمریکا اشتباهات بسیار زیادی در دوران جنگ و بازسازی انجام داد و به طور طبیعی، آن نوع بینش که معتقد بود قدرت نظامی آمریکا میتواند ارزشهای سیاسی این کشور را صادر کند، در عمل نتوانست به پیروزی دست پیدا کند.
-
در چند روز اخیر، هزاران تن از مردم بغداد به دلیل ناامنیهای گسترده، این شهر را ترک کردهاند. اکثر دانشگاهها در عراق به دلیل هرج و مرج تعطیل شدهاند. عملیات گروگانگیری و حملات مسلحانه روزانه در حال افزایش است.
مردم غیرنظامی به راحتی در خانههایشان ربوده میشوند. هر روز خبر کشف دهها جسد در عراق منتشر میشود. آقای دکتر نصر، با توجه به این شرایط، آیا عراق درگیر جنگ داخلی است یا خیر؟
اگر ما جنگ داخلی را اینگونه تعریف کنیم که دو نیروی نظامی با یونیفرم مخصوص در مقابل هم صفآرایی کرده باشند و هر کدام منطقهای را تحت نفوذ خود بدانند، این وضعیت هنوز در عراق وجود ندارد.
ولی اگر جنگ داخلی را بر مبنای تعداد کشتهها بدانیم و بدتر از آن، کشتار آدمهایی که به خاطر هویتشان از میان میروند، عراق به طور قطع درگیر جنگ داخلی است. بنابر این میتوان جنگهای داخلیای داشت که شبیه جنگ داخلی نیستند ولی تأثیراتشان به همان میزان است.
به طور مثال وقتی که در هندوستان در پایان حکومت انگلیس در سال 1947 هندوها و مسلمانان شروع به کشتن یکدیگر کردند، هیچ طرفی حکومت و نیروی نظامی قابل تشخیص و با یونیفرم خاص نداشت. مردم همدیگر را در هندوستان میکشتند. در آخر این داستان نیز میلیونها نفر کشته یا آواره شدند.
ولی همین جنگ داخلی غیررسمی، هندوستان را دو پارچه کرد و لذا نتیجه این جنگ با جنگ داخلی رسمی که دو نیروی نظامی در مقابل هم صفآرایی کرده باشند، فرقی نداشت.
تأثیر بر روی مردم و هندوستان، همان قدری بود که اگر جنگ داخلی در این کشور رخ میداد. خیلیها معتقدند جنگی که هند و پاکستان پس از سال 1947 داشتند، همان ادامة جنگ داخلی بود که در سال 1947 شروع شده بود.
بنابر این وضعیت عراق، شبیه جنگهای داخلی که ما با آن آشنایی داریم، نیست. ولی عراق در حال حاضر به مرحلهای رسیده است که دیگر فرقی هم نمیکند که به آن چه بگوییم.
تأثیر شرایط فعلی در عراق، همان پیامدهای یک جنگ داخلی رسمی و آشکار است. واقعیت این است که عراق در حال تجزیه است. در این میان نیز عده زیادی کشته یا آواره میشوند. جالب این است که این آدمها به خاطر هویتشان به این سرنوشت رسیدهاند.
-
دکتر شیرین هانتر پژوهشگر مرکز مطالعات عالی و بینالمللی واشنگتن و مایکل اوهنلن پژوهشگر مؤسسه بروکینگز معتقدند که ستیزشهای امروز عراق، دارای ریشه های تاریخی و اجتماعی است.
این تعارضها آنچنان در سیر تاریخی خود ریشه دوانده است که با دشواری و پیچیدگی میتوان بر مشکلات امروز عراق چیره شد. به نظر آنها دخالتهای منطقهای در عراق صرفاً نقش تسریعکنندۀ درگیریها را دارد و نه علت اصلی. نظر شما در این زمینه چیست؟
من با نظر آنها موافقام. یکی از موضوعاتی که آمریکا در مورد عراق دستکم گرفت، این بود که فکر میکرد عراقیها عراقیتر از آن چیزی هستند که واقعاً هستند. آمریکا همیشه بهگونهای در مورد عراق صحبت میکرد که گویی تفاوتهایی که میان طوایف عراق وجود دارد، غیرواقعی است.
لزومی ندارد که به آینده دور بازگردیم. البته از زمانی که عراق به وجود آمد، هیچگاه نتوانست به انسجام لازم دست پیدا کند و همیشه یک حکومت اقلیت بر اکثریت بود. لذا اولین گروهی که در مقابل حکومت عربها سرکشی کرد، کردها بودند و در مرحلة بعد در سال 1991 پس از پایان جنگ کویت، شیعیان عراق نیز شورش کردند.
فراموش نکنیم که پس از سال 1991 کردها به صورت اساسی از عراق جدا شدند و حکومت صدام بین سال 1991 و 2003 دیگر بر کردهای عراق حکومت نمیکرد و تنها حکومت خود را بر شیعیان اعمال میکرد.
شیعیان در مناطق عرب در حدود 80 درصد جمعیت را تشکیل میدادند. بنابر این 20 درصد جمعیت بر آن 80 درصد دیگر حکومت میکرد. این حکومت در آن 10 سال آخر عمر خود، نسبت به شیعیان خیلی وحشی شده بود.
یعنی وقتی شیعیان در سال 1991 علیه حکومت صدام شورش کردند، به گفتة بسیاری حدود 300 هزار شیعه در جنوب عراق کشته شدند و در صحن حضرت امام حسین از تمام ستونهای داخل صحن، اجساد شیعیان به صورت حلقآویز آویزان شده بود. علاوه بر آن حدود 100 الی 150 هزار شیعه در آن زمان از عراق فرار کردند و به ایران، سوریه و عربستان پناه بردند.
منظور من این است که در آن 10 سال آخر، دیگر عراقی به آن صورت سابق وجود نداشت و وقتی آمریکا وارد عراق شد، تصور داشت که همچنان با یک جامعه منسجم مواجه است. در حالی که عراق از ریشه در حال فروپاشی بود. از سوی دیگر، خود جنگ سال 2003 باعث شد که تعداد زیادی از طبقه متوسط که در بغداد و موصل زندگی میکردند، از عراق فرار کنند.
در این طبقه از جامعه همواره روابط میان شیعه، سنی و کرد تنگاتنگ بوده است. یعنی خانوادهها با یکدیگر ازدواج کرده بودند. مردسنی، زن شیعی و زن سنی هم مرد شیعه داشت. وقتی آن طبقۀ بخصوص از عراق خارج شدند، فضا برای طبقات فقیرتر که در جنوب عراق زندگی میکردند، فراهم شد.
این طبقات در سالهای حکومت صدام، تحت شدیدترین فشارها قرار داشتند. لذا آنها خیلی سریع دست به واکنش زدند. در حقیقت، هدف همین نهضت صدر که در جنوب عراق فعالیت میکرد، از ابتدا انتقامجویی نسبت به وقایع سال 1991 بود.
-
در صورتی که بحران عراق را دارای ریشههای قوی تاریخی بدانیم و به آن حال و هوای تاریخی و بومی بدهیم، در آن صورت، کشورهای منطقه تا چه میزان از توانایی لازم برای بازگرداندن ثبات به عراق برخوردارند؟
کشورهای منطقه به همراه آمریکا باید به یک توافق میان خودشان در مورد آیندة عراق برسند. چرا که کشورهای همسایه در حال حاضر بین خودشان دربارة عراق نهتنها صحبت نمیکنند بلکه نسبت به اهداف منطقهای یکدیگر بدگمان هستند. در چنین شرایطی هر کشوری سیاست خود را در عراق دنبال میکند و این به عراق کمکی نمیکند.
اگر میان ایران، عربستان، اردن، ترکیه، سوریه و آمریکا تفاهمی در مورد آینده عراق به وجود بیاید، آن وقت هر کدام از ممالک همجوار عراق میتوانند روی آن بخشی از حکومت و نظام سیاسی عراق اعمال فشار کنند که به آنها نزدیک است.
اگر چنین تفاهم منطقهای ایجاد شود، یعنی عربستان و اردن بر سنیهای عراق فشار بیاورند که قدرت کمتری را بپذیرند و آمریکا هم بر کردها فشار وارد کند تا دست از استقلال بردارند و ایران نیز بر دوستان خود در میان شیعیان فشار وارد کند تا آنها نیز با تفاهم منطقهای کنار بیایند، آن وقت وضعیت عراق امیدوارکننده خواهد شد.
کشورهای منطقه در عراق یک دوست، حامی و متحد دارند و میتوانند از آن روابط استفاده کنند تا ثبات به این کشور بازگردد. ولی پیششرط این موضوع، گفتوگوی کشورهای همجوار عراق با یکدیگر است. باید اول این کشورها در مورد آینده عراق به یک تفاهم برسند و البته چنین تفاهمی باید آمریکا را هم در بربگیرد. در آن شرایط میتوان بر عراقیها فشار وارد کرد تا با هم کنار بیایند.
-
در هفتههای اخیر، رئالیستهایی چون کیسینجر و برژینسکی خواستار برگزاری یک کنفرانس منطقهای و بینالمللی برای حل بحران عراق شدهاند.
به نظر شما آیا با استفاده از چنین مدلی میتوان به مطلوبیتهای لازم در حوزه تحولات عراق رسید؟
آنچه آقایان کیسینجر و برژینسکی و شاید آقای بیکر میگویند، در واقع همان چیزی است که من به آن اشاره کردم. آینده عراق را نمیتوان به صورت نظامی تعیین کرد. آینده عراق باید با یک تفاهم سیاسی میان شیعیان، سنیها و کردها تعیین شود.
برای هر نوع تفاهم میان این گروهها حمایت و دخالت مثبت ممالک همجوار عراق لازم است، چون هر کدام از این ممالک، رابطه خاصی با یکی از گروههای عراقی دارند و همچنین منافعی در این کشور دارند که خواستارحفظ آن هستند.
ولی دفاع از منافع در صورتی ممکن است که تمامی این کشورها به دور یک میز جمع شوند تا مشخص شود خواستههای آنها چیست و در مورد چه موضوعاتی میتوانند با یکدیگر تفاهم کنند و همچنین چه نوع توازن قدرتی در عراق میتوان ایجاد کرد تا تمام مناطق اطراف و حتی گروههای داخل عراق حاضر به پذیرش آن باشند.
-
در شرایطی که کشورهای منطقه در حوزه تحولات عراق در مقابل هم صفآرایی کردهاند و با یکدیگر تضاد منافع دارند، چگونه میتوان به یک نقطه مشترک رسید تا در آن مرحله، امکان صلح و ثبات در عراق فراهم شود؟
این قضیه که شما میگویید کاملاً درست است. اگر نزاع منطقهای میان این کشورها وجود نداشت، کنفرانس منطقهای خیلی زودتر برگزار میشد. مسأله امروز این است که عراق خودش در بین این نزاع منطقهای گیر افتاده است. علاوه بر این، خود عراق هم به این نزاع منطقهای دامن زده است.
ولی پیشنهاد آقای کیسینجر، برژینسکی و بیکر در مورد گردهمایی منطقهای باید از این مرحله شروع شود که هرگونه تنش میان ایران و عربستان، ایران و اردن، و عربستان و سوریه در منطقه باید کنار گذاشته شود و درباره این موضوع بحث شود که آیا این کشورها در مورد عراق منافع مشترکی دارند یا خیر.
من فکر میکنم این نقطه مشترک وجود دارد. به نظر من هیچ یک از ممالک همجوار عراق خواستار جنگ داخلی یا تجزیه عراق نیستند. بنابر این کشورهای منطقه حداقل میتوانند بر سر این دو موضوع با یکدیگر به تفاهم برسند. در مرحله بعد، این کشورها میتوانند بر اساس این تفاهم اولیه به توافقهای دیگری هم دست پیدا کنند.
اگر ممالک منطقه بتوانند در مورد آیندة عراق با یکدیگر کنار بیایند، کنار آمدن بر سر مسائل دیگر آسانتر خواهد شد. ولی عدم گفتوگو در مورد عراق باعث تنش میان ممالک منطقه شده است و از سوی دیگر، هر کشوری سعی میکند به صورت جداگانه منافع خود را در این کشور پیگیری کند.
-
برخی کارشناسان بر این اعتقادند که سیاست واشنگتن نسبت به خاورمیانه و به خصوص عراق روزبهروز به واقعیت نزدیکتر میشود.
برخی نیز گزارش نهایی تیم تحقیق بیکر– همیلتون را زمینهسازی برای تغییر استراتژی آمریکا در عراق و کشورهای همسایه آن میدانند. تعبیر شما از تحولات آینده در سیاست خارجی آمریکا نسبت به عراق و همسایگانش چیست؟
فکر میکنم گزارش بیکر– همیلتون فقط منجر به بحثهایی پیرامون عراق خواهد شد. گمان نمیکنم که دولت آمریکا هر آنچه که بیکر– همیلتون بگوید، قبول کند. نکتة بعدی این است که آمریکا با دو یا سه موضوع مختلف مواجه است.
یکی این است که از لحاظ نظامی در عراق چه بکند. دوم اینکه از لحاظ سیاسی به چه کارهایی در مورد عراق دست بزند. نکات دیگر اینکه آمریکا چقدر نیرو در عراق نیاز دارد، آنها را در کجای عراق باید مستقر کند و همچنین زمان خروج این نیروها از عراق چگونه تعیین شود؟
بحث دیگر که هنوز در آمریکا مطرح نشده است و من فکر میکنم بیکر و همیلتون فقط این بحث را میخواهند در یک کنفرانس منطقهای مطرح کنند، بحث آینده عراق است؟ یعنی اینکه چه نوع گفتوگویی میان شیعیان و سنیها در عراق انجام خواهد شد و چه نوع تغییراتی را باید آمریکا در حکومت فعلی عراق انجام دهد؟
این موضوعی است که به سرعت و بهراحتی حل نخواهد شد و مطمئن هم نیستم که گزارش بیکر– همیلتون هم نظر خاصی دربارة آینده سیاسی عراق بدهد.
فکر میکنم در حال حاضر، فشار خیلی زیادی روی دولت آمریکا وجود دارد که سیاست خود را در عراق تغییر دهد.
ولی چطور این اتفاق ممکن است و چگونه آمریکا میتواند با این تغییرات، هم حضور خود را در عراق بکاهد و هم از فروپاشی عراق جلوگیری کند و هم بپذیرد که غرب عراق به صورت یک منطقه تحت کنترل القاعده دربیاید و هم دوستان خود را در ممالک عرب راضی نگه دارد، مسأله و کار بسیار دشواری است.
به همین دلیل نیز فکر نمیکنم که ما با یک تغییر جدی و سریع در سیاست خارجی آمریکا مواجه شویم. حتی به نظر من تا مدت زیادی شاهد بحث میان نخبگان آمریکا در مورد سیاست خارجی و اوضاع عراق خواهیم بود.
بنابر این به احتمال زیاد، سیاست کجدار و مریز آمریکا نسبت به عراق حتی پس از گزارش بیکر– همیلتون همچنان ادامه خواهد یافت.
-
برای آینده عراق حداقل میتوان دو سناریو را در نظر گرفت، یکی عراق باثبات و ایمن و دیگری عراق درگیر جنگ داخلی و یا حتی تجزیه شده. به نظر شما پیامدهای هر کدام از این دو سناریو برای کشورهای منطقه و آمریکا چیست؟
اگر عراق دچار جنگ داخلی شود، بدون شک ممالک دیگر منطقه نیز درگیر این جنگ خواهند شد. این موضوع غیرقابل انکار است که عربستان، اردن، ترکیه و ایران وارد جنگ عراق خواهند شد. زیرا هر کدام از این کشورها منافع اساسی در عراق دارند و لذا سعی خواهند کرد آن منافع را حفظ کنند.
البته جنگ داخلی میتواند به تقسیم و تجزیه عراق منتهی شود یا اینکه از دل این جنگ، یک گروه بر عراق حاکم شود. اگر آن جنگ را شیعیان ببرند، تأثیرش بر ممالک عرب منطقه و قدرتمند شدن ایران، بسیار محسوس خواهد بود.
ولی امکان این اتفاق، بسیار کم است، زیرا شیعیان قادر به شکست دادن سنیها نیستند و همینطور سنیها هم نمیتوانند بر شیعیان چیره شوند. حتی میتوان گفت هم سنیها و هم شیعیان نمیتوانند کردها را از این معادله حذف کنند.
اگر عراق تجزیه شود، آن موقع تأثیر این اتفاق بر منطقه بسیار اساسی خواهد بود. زیرا در غرب عراق با یک منطقه سنی، افراطی، نظامی و شکست خورده مواجه خواهیم شد که توجه خود را معطوف به خرابکاری در ایران، عربستان، سوریه و سایر مناطق خواهد کرد.
از سوی دیگر، یک مملکت جدید عرب شیعه را شاهد خواهیم بود که تأثیر بسیار اساسی بر روابط شیعیان و سنیها در منطقة خلیج فارس و عربستان خواهد گذاشت. واکنش ترکیه و ایران نیز نسبت به جدا شدن کردها از عراق، بسیار حائز اهمیت خواهد بود. این امکان وجود دارد که ترکیه به شمال عراق حمله نظامی کند. در چنین شرایطی آینده ترکیه در ناتو و اتحادیه اروپا متأثر از این درگیری نظامی خواهد شد.
احتمال دیگر این است که جنگ داخلی در عراق همانند لبنان برای سالها ادامه پیدا کند و سرانجام گروههای مختلف از ادامه نبرد خسته شوند و به این نتیجه برسند که هیچ کدام نمیتوانند بر یکدیگر غلبه پیدا کنند.
در چنین شرایطی احتمال مذاکره میان گروههای عراقی برای حفظ یکپارچگی این کشور وجود خواهد داشت. ولی این جنگ که میتواند برای مدت 5 الی 10 سال ادامه پیدا کند، برای ایران، ترکیه، عربستان، سوریه و اردن بسیار خطرناک خواهد بود.
زیرا به طور طبیعی هیچ جنگ داخلی در حوزه خود باقی نمیماند و به ممالک همجوار گسترش پیدا میکند. همین مسأله نیز باعث بیثباتی در تمامی این ممالک خواهد شد و همچنین روابط این کشورها را با یکدیگر تیره و تار خواهد کرد.
به همین دلیل نیز معتقدم که با وجود ادامة تنش میان کشورهای منطقه، تمامی آنها متفقالقولاند که نه جنگ داخلی در عراق میخواهند و نه خواستار تجزیه و فروپاشی این کشور هستند.
بنابراین بر مبنای این دو موضوع، کشورهای همسایه عراق میتوانند با برگزاری یک کنفرانس منطقهای، گفتوگو را از این دو نقطه مشترک آغاز کنند.