در این انتخابات، تسلط جمهوریخواهان بر کنگره آمریکا بعد از یک دهه پایان یافت و عصر جدیدی از نشر و نمای دموکراتها آغاز گردید. مردم آمریکا، با رأی خود، خواستار تغییر و تحول در سمتوسوی سیاسی آمریکا مخصوصاً در عرصه مناسبات بینالمللی شدند. معنا و پیامدهای سیاست خارجی این انتخابات کداماند؟
پاسخ به این پرسش، محور سه موضوع مرتبط با هم در حوزه سیاست خارجی آمریکا است. این موضوعات عبارتاند از: «ضربه به فکر و عمل محافظهکاران جدید»، «ظهور رئالیسم لرزان» و «تداوم بنبستهای ساختاری در سیاست خارجی آمریکا».
ضربه به فکر و عمل نومحافظهکاران
دولت جورج بوش در شش سال گذشته، پیوندی ذاتی و ساختاری با گروهی از سیاستورزان آمریکایی داشت که آنها را محافظهکاران جدید میخوانند. محافظهکاران جدید، چندان هم جدید نبودند.
از آنجا که محافظهکاری یکی از گرایشهای اصلی سیاست داخلی و خارجی آمریکا بوده و در حزب جمهوریخواه تجلی یافته است، لذا زیرساخت اولیه محافظهکاران که بر محوریت دولت کوچک در داخل و نظامیگری در خارج شکل گرفته، پدیدهای سنتی، ریشهدار و عمیقاً با سابقه در آمریکا بوده است.
اما آنچه باعث اطلاق پسوند جدید به محافظهکاران معاصر میشود، چگونگی ظهور آنها در عرصه سیاست داخلی آمریکا و گفتمانهای آنها در عرصه مناسبات خارجی این کشور است.
محافظهکاران جدید، در واقع محصول کار طولانی و تشکیلاتی طیفهای گوناگون جریان محافظهکاران در آمریکا در سه تا چهار دهه گذشتۀ مناسبات داخلی و خارجی آمریکا بودند. شاید این ادعا که محافظهکاران جدید به تاریخ پیوستهاند، اغراقآمیز باشد. اما این، واقعیت است که انتخابات اخیر به سه شکل، مخصوصاً در حوزه سیاست خارجی، محافظهکاران جدید را زیر فشار طاقتفرسا قرار داد:
شکل اول، فشار بر ایدئولوژی نومحافظهکاران است که بدین ترتیب، بیشک شتاب ایدئولوژیک نومحافظهکاران گرفته میشود. ایدئولوژی باز پرداخته شدة آنها در ایجاد تغییر در جهان بهطور عام و خاورمیانه بهطور خاص، ضربه خورده و دیگر توان بسیج و شکلدهی به مناسبات گوناگون سیاسی را ندارد.
شکل دوم فشار طاقتفرسا و غیرقابل جبران، شکست سمبلیک است. تصمیم جورج بوش به تغییر رامسفلد وزیر دفاع این کشور به فاصله چند ساعت بعد از نتایج شمارش آرا، بزرگترین ضربه نمادین به جنبش محافظهکاری نوین در بعد خارجی است.
رامسفلد مظهر و نماد همهجانبه محافظهکاران در استفاده سیاسی از نیروی نظامی برای ایجاد تغییرات متصور ایدئولوژیک بود. برکناری او، بیشک، فرو ریختن مجسمه مقاومت محافظهکاران جدید مخصوصاً در عرصههای نظامی بهشمار میرود.
سرانجام شکل سوم فشار طاقتفرسا به محافظهکاران جدید، شکست بوروکراتیک در نهادهای تصمیمگیری آمریکا در امور سیاست دفاعی و خارجی است. از این به بعد، سهم محافظهکاران جدید در تولید تصمیمات امنیت خارجی، بهمراتب کمتر از گذشته خواهد بود.
صور گوناگون فشارهای وارد بر محافظهکاران جدید را نباید با پایان یافتن نفوذ کامل آنها قلمداد نمود. محافظهکاران جدید شکست فاحشی خوردهاند، اما همچنان بخشی از حاکمیت آمریکا را تشکیل میدهند و سعی میکنند ضمن بازتعریف نقش خود، به تأثیرگذاری در سیاست خارجی این کشور ادامه دهند. ضربهای که به آنها خورده، فضای ورود واقعگرایان در امور سیاست خارجی را بهصورت لرزانی فراهم آورده است.
ظهور رئالیسم لرزان در سیاست خارجی
با اعلام جایگزینی رامسفلد با رابرتگیتس که در دوران بوش پدر، ریاست سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا را بهعهده داشت، واقعگرایان امید یافتهاند که بتوانند ضربات وارده بر حیثیت جهانی آمریکا مخصوصاً در خاورمیانه را ترمیم کنند.
علاوه بر معرفی گیتس، سروصدای فراوانی که پیرامون گزارش کمیسیون بیکر برای حل بحران عراق به راه افتاد و همچنین اظهارنظرهای گوناگون هنری کیسینجر در هفتههای اخیر درباره مسائل سیاست خارجی، نشانههای بازگشت گروه موسوم به واقعگرایان به حوزه تصمیمگیری سیاست خارجی در سالهای پایانی ریاست جمهوری جورج بوش است.
اما نباید در مورد این بازگشت، تصویر اغراقآمیزی داشت. به دلایلی که ذکر خواهد شد، بازگشت واقعگرایان از لرزشها و نوسانهای جدی برخوردار بوده و به هیچرو دارای استحکام نیست.
دلیل اول آن که واقعگرایان، فاقد انرژی، بینش و سامانه لازم برای ترمیم خسارتهای موجود در سیاست خارجی آمریکا هستند. آنها مردان عصر دیگری بودند که سیاست خارجی آمریکا، چنین آشفته نبود.
آیا رابرتگیتس قادر خواهد بود عراق را از دید واشنگتن به سامان آورد؟ چه معجزهای از دست او ساخته است؟ آیا راهحلهای بیکر میتواند سیر حوادث در عراق را دگرگون سازد؟ جوابها چندان روشن نیست، ولی بخش تاریک جواب، بیشتر از بخش روش آن به نظر میرسد. چنین تاریک و روشنی، موفقیت واقعگرایان را در هالهای از ابهام میبرد.
دلیل دوم آنکه محافظهکاران جدید، با توجه به تضاد سهمی که از قدرت هنوز در اختیار دارند، سعی میکنند دستورالعمل سیاسی خود را براساس نگرشهای ایدئولوژیک در مناسبات بینالمللی به پیش برند. هرچند رامسفلد رفتنی است، ولی دیکچنی بهعنوان معاون ریاست جمهوری باقی خواهد ماند و محافظهکاران جدید دور او جمع خواهند شد.
باید تأکید کرد که مسائل مربوط به سیاست خارجی آمریکا در چشمانداز محافظهکاران جدید، منحصر به قضیه عراق نیست و موضوعات گوناگونی از چگونگی تعامل با چین و روسیه گرفته تا نحوه شرکت آمریکا در کنوانسیونهای بینالمللی را دربرمیگیرد.
در این میان، چنی سعی خواهد کرد دستورالعملهای محافظهکاران جدید را زنده نگه دارد و این، خود کشمکش بوروکراتیک سیاست خارجی آمریکا را پردامنه خواهد کرد.
در فعل و انفعالات بوروکراتیک سیاست خارجی آمریکا در دوران بعد از انتخابات اخیر، احتمالاً رابرتگیتس و کاندولیزا رایس همکاری نزدیکتری بین وزارت دفاع و خارجه ایجاد خواهند کرد. اما در این میان، رابطه با کنگره نیز موضوع عمدهای خواهد شد.
بهعلاوه، آمریکا در سالهای پایانی دومین دور ریاست جمهوری بوش است. مجموع این عوامل، مخصوصاً مقاومت بوروکراتیک محافظهکاران جدید، فضای بهوجود آمده برای واقعگرایان را لرزان خواهد نمود.
دلیل سوم، واقعیتهای موجود در صحنه، مخصوصاً خاورمیانه است. روزبهروز این واقعیت روشنتر خود را نشان میدهد که آمریکا علیرغم قدرت عظیم نظامی، با محدودیتهای فراوانی در عرصه عملی در خاورمیانه روبرو است.
این واقعیتها بسیار پیچیدهاند. مخصوصاً نقش و قدرت بازیگران غیرکلاسیک و غیردولتی در پهنای خاورمیانه بهگونهای در حال گسترش است که کمتر دولتی میتواند حوادث را کنترل کند و سرنوشت نهایی منطقه را رقم زند.
علاوه بر خاورمیانه، برآمدن آسیا، ظهور قدرتهایی مانند چین و هند، نقش جدید روسیه و شکافهای دیگر جهانی، هرگونه مهندسی جدید در سیاست خارجی آمریکا توسط واقعگرایانی که احتمالاً بخشی از قدرت تصمیمگیری آن کشور را در اختیار خواهند گرفت را با چالشهای جدی روبرو میسازد و در نهایت، بحرانها و بنبستهای سیاست خارجی آمریکا ادامه خواهد یافت.
تداوم بنبستهای ساختاری
به نظر میرسد که انتخابات اخیر آمریکا، هرچند تغییرات و تعدیلهایی در سیاست خارجی این کشور بههمراه خواهد آورد، اما نمیتواند بنبستهای ساختاری در سیاست خارجی آمریکا را حل کند.
بیشک در سیاست خارجی آمریکا تعدیلهایی در دو سال آینده قابل تصور است. این تعدیلها عمدتاً بر کم کردن فشار ایدئولوژیک برای تغییرات وسیع در خاورمیانه متمرکز خواهد شد و آمریکا احتمالاً برخی از سیاستهای کلاسیک را دنبال خواهد کرد.
اما تعدیلاتی که در تیم اداره کننده سیاست خارجی آمریکا به وجود خواهد آمد، نمیتواند بنبستهای ساختاری موجود را حل کند. آمریکا مخصوصاً در حوزه مناسبات خاورمیانهای، دستکم با سه بحران و بنبست ساختاری روبرو است:
بحران و بنبست اول را میتوان بحران معرفتی و شناختی نامید. درک آمریکا و نحوه معرفتی پردازش تهدیدات و تدبیرهای آن کشور با مشکل جدی روبرو است. آمریکا از شناخت و بیان این واقعیت که در قلب مسائل سیاست خارجی خود با چالش فلسطین روبرو است، طفره میرود.
حل نشدن مسأله فلسطین و عدم دستیابی آنها به حقوق خود، پایهایترین مسأله و بحران در این منطقه بود که پیامدهای جهانی برای سیاست خارجی آمریکا دارد. علاوه بر مسأله فلسطین، بهداشت و پردازش آمریکا از ایران بهعنوان یک تهدید منطقهای و جهانی نیز بازتابی از مشکل معرفتی و شناختی این کشور است. در همین راستا، فهرستی طولانی قابل عرضه است.
بحران دوم ساختاری آمریکا در سیاست خارجی، به چگونگی مهندسی و طراحی برمیگردد. آمریکا در سیاست خارجی خود با اهداف متعارض و متناقضی روبرو است. چگونه میتوان در یک زمان طرحی داشت که در آن از دموکراسی حمایت شود و متحدان آمریکایی در خاورمیانه تحولی ساختاری پیدا نکنند؟
و سرانجام بحران سوم، بحران اجرا در سیاست خارجی آمریکاست.
طرحهایی که تا بهحال دولت بوش عرضه کرده بر این فرض استوار بوده که دیگر بازیگران جهانی و منطقهای، عناصر منفعل و نهایتاً قابل کنترل هستند. این فرض، مبنای اشغال عراق بود؛ بدین صورت که زمانی که عراق اشغال شد، مردم شادمان خواهند شد و دموکراسی برقرار خواهد گردید.
اما در عمل و اجرا، تعداد بازیگرانی که در صحنه عراق فعالیت میکنند، دقیقاً روشن نیست ولی از 50 هزار تا 650 هزار آمارهایی است که توسط نهادهای غربی عرضه میشود. ثبات، چشمانداز روشنی در عراق ندارد و تمام وعدههایی که محافظهکاران جدید در مورد دموکراسی در خاورمیانه از طریق دروازة عراق میدادند، توخالی از آب درآمده است.
از نظر نباید دور داشت که محافظهکاران جدید، در چند سال گذشته، فقط با مسأله عراق پیوند نخوردهاند. آنها در داخل آمریکا با تسلطی که بر کنگره داشتند، دست به اصلاح، تعدیل و تغییر قوانینی زدند که حقوق و آزادیهای مدنی را در آمریکا محدود ساخت و دست دولت را برای نقض آنها باز گذاشت.
آنها سیستم داخلی آمریکا را دگرگون کرده و باعث ایجاد نگرانیهای جدی در بین اقشار مختلف مخصوصاً طبقة متوسط این کشور شدند. برخی از تحلیلگران آمریکایی معتقدند که هیچگاه طبقه متوسط در آمریکا از جهات اقتصادی و سیاسی، احساس ناامنی و نگرانی نمیکرده است.
بهعلاوه از نظر نباید دور داشت که علیرغم شعارها و نشان دادن چهرهای از دولت کوچک ولی قوی محافظهکاران جدید، برخی از حوادث مانند طوفان کاترینا که سال گذشته جنوب آمریکا را فراگرفت، ضعف جدی دولت محافظهکاران جدید، در مدیریت بحرانهای گوناگون اجتماعی را برملا ساخت.
مجموعه عوامل فوق نارضایتی مردم آمریکا را در پیداشت و این نارضایتی در انتخابات ماه گذشته خودش را نشان داد. رأی مردم آمریکا به تعبیر برخی از کارشناسان آمریکایی، پایان چهل سال کار سیستماتیک و تشکیلاتیِ محافظهکاران جدید برای ایجاد تحولات ساختاری در عرصه هستند.
شایان ذکر است که نهادهای اصلی قدرت و سیاستگذاری در آمریکا عمدتاً در شرق این کشور متمرکز بوده و توسط افرادی رهبری میشدند که از آنها با نام لیبرال یاد میشود.
ظهور ریگان در دهه 80 میلادی و دو نوبت ریاستجمهوری وی، تسلط فوقالذکر را شکست و گروههایی را به قدرت رساند که از مناطق غربی آمریکا به کاخ سفید راه مییافتند و از آن مهمتر، مدعی ارزشهای جدیدی در نحوه مدیریت و اداره حوزههای داخلی و خارجی آمریکا بودند.
این پدیده، بر ارزشهای سنتی در زندگی فردی و اجتماعی، بر اقتصاد آزاد و کاهش نقش دولت در مناسبات اقتصادی و سیاست تهاجمی و برخوردی در سپهر مناسبات بینالمللی مخصوصاً در رابطه با شوروی تکیه میکرد.
هرچند که دو دور ریاست جمهوری کلینتون، این جریان را از امتیاز داشتن بالاترین نهاد اجرایی آمریکا یعنی قدرت کاخ سفید محروم ساخت، ولی در عرصههای دیگر، از جمله در کنگره آمریکا، فعال باقی ماند.
انتخاب گینگریج به ریاست مجلس نمایندگان در 1994 بازتابی از تداوم حضور محافظهکاران – آن هم از نوع تهاجمی– در مراکز اصلی قدرت آمریکا و تقویت روزمره این جریان فکری و سیاسی بود.
جریان محافظهکاران جدید با پیروزی جورجبوش پسر، مراحل اوج خود را گذراند. این جریان، مخصوصاً در پی حوادث یازده سپتامبر 2001 (شهریور 1380) توانست از امنیتی شدن فضای داخلی آمریکا بهره گیرد و گفتمان خود را به گفتمان مسلط در سیاست این کشور تبدیل کند.
عناصر اصلی گفتمان محافظهکاران جدید در عرصه سیاست خارجی آمریکا این بود که آمریکا بهعنوان برترین قدرت جهان، باید از توان نظامی خود برای ایجاد تغییرات لازم و مطلوب استفاده کند. لذا حمله و اشغال عراق، به صورت یکجانبه طراحی و اجرا شد و هدف نهایی آمریکا ایجاد تغییر و تحول همهجانبه در خاورمیانه از طریق دستیابی به عراق اعلام گردید.
محافظهکاران جدید، این گفتمان را با قدرت پیش بردند که در صورت تسلط بر عراق، طوفان دموکراتیک، خاورمیانه را فرا خواهد گرفت و ثبات فسادبرانگیزی که دیگر دولتهای آمریکا به آن خوگرفته بودند، به هم خواهد خورد و دیگر از دل ثباتهای دروغین، پدیدهها و جریانهایی مثل القاعده و حوادثی چون یازده سپتامبر بهوجود نخواهد آمد.
نبرد جهانی با تروریسم، لعاب بیرونی این ایدئولوژی شد. اشغال عراق در مارس 2003 (فروردین 1381)، علیرغم همه اندرزهای استراتژیک جهانی به آمریکا در مورد پیامدهای ناخواسته آن، عملی شد و نومحافظهکاران، دکترین حمله پیشگیرانه را تحقق بخشیدند.
اما بهقول پاتریک بیوکنان – محافظهکار سنتی که با محافظهکاران جدید مخصوصاً در نحوه بهکارگیری نیروی نظامی آمریکا اختلاف جدی دارد – اشغال بغداد آغاز سقوط محافظهکاران جدید بود. این گزاره عین واقعیت است. اشغال بغداد توسط ارتش آمریکا، آغاز ریزش ساختمانهای فرضی و ایدئولوژیک محافظهکاران جدید بود و انتخابات آبان ماه گذشته، ریزش غیرقابل تعمیر آن ساختمانهاست.
در طی سه سالی که از اشغال نظامی عراق توسط آمریکا میگذرد، نه فقط خاورمیانه برای آمریکا جای امنتری نشده است، بلکه میزان تلفات غیرنظامیان آنچنان بالا رفته که هیچکس نمیتوانست آن را پیشبینی کند. رقم تلفات غیرنظامیان در عراق آنچنان افزایش یافت که مسیر حوادث را دگرگون ساخت.
ذکر بحرانها و بنبستهای ساختاری مزبور نباید باعث این تصور شود که آمریکا در دو سال آینده، در سیاست خارجی فعال نخواهد بود یا طرحی نخواهد داشت یا دست به ماجراجویی نخواهد زد. بلکه هدف، تأکید بر این مطلب بود که بسیاری از چالشهای ساختاری در سیاست خارجی آمریکا تداوم خواهند داشت.
پایان سخن آنکه پیامدهای سیاست خارجی انتخابات اخیر آمریکا را باید در پرتو ضربهای که به ایدئولوژی نومحافظهکاران خورده، ارزیابی نمود. این ضربه، محافظهکاران را با چالش جدی روبرو کرده و طرحهای رؤیایی آنها برای مهندسی اجتماعی در خاورمیانه را زیر سؤال برده است.
اما محافظهکاران جدید، کاملاً از عرصة فکر و عمل سیاست خارجی آمریکا حذف نشدهاند. کاهش ضرب توان ایدئولوژیک آنها، فضایی را برای واقعگرایان سیاست خارجی آمریکا فراهم آورده است. اما این فضا با لرزشهایی که ناشی از فقدان انسجام تشکیلاتی و فکری واقعگرایان از یک سو و تداوم حضور محافظهکاران جدید از سوی دیگر است، روبرو شده است.
سرانجام آنکه بنبستها و بحرانهای معرفتی، طراحی و اجرایی سیاست خارجی آمریکا همچنان ادامه خواهند داشت. در عین حال، تغییرات و تمهیداتی در سیاست خارجی آمریکا متصور است، ولی چگونگی این تغییرات و تمدیدات، بستگی به درایت سیاسی رئیسجمهور و تصمیمگیران اصلی و همچنین پویایی مربوط به واقعیتهای منطقهای و جهانی دارد.
کنتوالتز استاد برجسته آمریکایی روابط بینالملل در بحثی پیرامون رمز و راز سیاست بینالملل به جملهای از یک کشیش فرانسوی که به حاکمان سیاسی زمان نزدیک بوده و در 1713 فوت کرده، اشاره میکند که بسیار آموزنده و به یادماندنی است.
کشیش مزبور میگوید: «هرگز به یاد نمیآورم کشوری قدرت عظیمی داشته باشد و حتی برای مدت کوتاه، رفتاری توأم با اعتدال و شکیبایی داشته باشد.» والتز در تکمیل جمله مزبور، خود میافزاید که تجارب و شواهد تاریخی، صدق این جمله را به کرات نشان داده است.
* مدیر کل سابق دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی