به گزارش همشهریآنلاین مجموعه داستان شبانه به تازگی از سوی نشرچمشه به بازار کتاب عرضه شده است و درآن پنج داستان خواننده،زیر و رو بشه دنیا من دوست دارم، تپههای مالورن، شبانه و نوازندههای ویولنسل برگردان فارسی شده است.
متن نوشته علیرضا کیوانینژاد درباره این ترجمه را بخوانید:
تجربه، اسمی است که آدمها روی شکستشان میگذارند.«بهنظر این جملهی حکیمانهی» برنارد شاوِ طناز، بستر اصلی داستانهای این مجموعه است؛ جایی که نویسندهی ششدانگی مانند ایشیگورو اینبار خودش را نه در قامت یک رماننویس چیرهدست، که در هیئت نویسندهای به مخاطب عرضه میکند که تسلطی کمنظیر بر عرصهی داستان کوتاه دارد.
راز ماندگاری ایشیگورو را باید در رمان بازماندهی روز جستوجو کرد؛ میراثی کمنظیر که به مدد ترجمهی درخشان استاد دریابندری از جایگاهی دوچندان نزد مخاطب برخوردار است. حقیقت این است که در عرصهی ادبیات تعداد نویسندگانی که در حوزههای رمان و داستان کوتاه به یک اندازه تبحر داشته باشند کم است، اما به جرئت باید گفت ایشیگورو در همان گروه اقلیت بهسر میبرد.
این مجموعه شاید تأکیدی باشد بر همین مسئله و نویسنده تلاش میکند با خلق شخصیتها در قالب داستان کوتاه، به طرح سؤال بپردازد و در این راه به همان سیاق قبلی، دست از طنازی و شوخطبعی هم برنمیدارد.
درک آنچه در کُنه این داستانها اتفاق میافتد، نیازمند آشنایی دوچندان با دنیای ذهنی ایشیگورو است. او در این پنج داستان که جملگی با محوریت موسیقی و خنیاگری نوشته شدهاند، به واکاوی روابط میان آدمها میپردازد و بهسادگی دو واژهی «تجربه» و «شکست» را به دوئلی خواندنی دعوت میکند. تقابل زیرکانهی این دو واژه در خوانش اول به چشم نمیآید، اما درک آن، نیازمند زمان است. بنابراین بد ندیدم به چند نکته اشاره کنم.
اول آنکه در ترجمهی این مجموعه بارها به این نتیجه رسیدم که خواندن داستانها بیشباهت به یک تصادف نیست؛ آنجا که اتومبیلی باسرعت عابری را زیر میگیرد، و راننده سراسیمه خود را به مصدوم میرساند اما در کمال تعجب سلامت او را میبیند و به همین دلیل، میخواهد سوار شود و برود، اما آنها که تجربه دارند میدانند که بدن فرد مصدوم بهاصطلاح رایج، «گَرم» است و باید پس از معاینات دقیق ــ که نیازمند گذشت زمان است ــ سلامت یا میزان آسیبدیدگیاش تعیین شود. فرد مصدوم بعد از چند ساعت، تازه متوجه میشود چه اتفاقی افتاده و کجایش آسیب دیده است.
دوم آنکه ایشیگورو در این اثر به ندای قلبیاش پاسخ میدهد که از نوجوانی با او همراه بوده، اما چیزی جز «تجربه» برایش در پی نداشته، و شاید هم «شکست»؛ و آن چیزی نیست جز موسیقی. او بارها به این مسئله اشاره کرده که علاقهاش به این عرصه اگر بیشتر از تألیف داستان نباشد، کمتر نیست و چه فرصتی بهتر از این. و عجب آنکه از چنان تسلطی بر این حوزه برخوردار است که گویی تحصیلاتی را در همین عرصه پشت سر گذارده، حال آنکه اینگونه نیست.
نویسنده در این داستانها با همان سلوکی که در بازماندهی روز داشته، به روایت میپردازد و اینجا البته راویان، آنقدرها هم گیج نیستند و این همان رندی خاص ایشیگورو است؛ خاصه در داستان نخست که راوی نوازندهای اسـت از بـلـوک شـرق اروپـا ــ لهستان ــ و آنکـه مقابلـش قـرار دارد، یک امریکایی است. و آنجا که از عشق حرف میزنند مدام بسامد این جملهی آیزاک باشویس سینگر از دل مجموعه داستان بیبدیل یک مهمانی، یک رقص ــ ترجمهی مژده دقیقـی ــ شنیـده مـیشـود: «آرزوها اگر اسب بودند، گداها سواره میرفتند»
شبانهها (پنجداستان موسیقی و شب)/ نویسنده:کازوئو ایشیگورو/ مترجم علیرضا کیوانینژاد/ ناشر: نشر چشمه، چاپ اول 1389، قطع رقعی جلد نرم، قیمت: 4800 تومان،225صفحه