قذافی در مواجهه با موج ناآرامی که سراسر لیبی را فرا گرفته بود، خطاب به رسانهها در چند نوبت سخنان عجیب و غریبی را گفت و خشم تظاهرکنندگان نسبت به دولت را انکار کرد و حتی مدعی شد که این ناآرامیها در نتیجه مصرف نوشیدنیهای مخلوط شده با داروهای توهمزا است. حتی در آخر کار هنگامی نیروهای شورشیان با سرعتی شگفتآور پایتخت کشور، طرابلس، را تصرف میکردند، قذاقی وعده دفاع از پایتخت را میداد.
آیا قذافی درباره وضعیت کشورش توهمزده بود یا صرفا نمیخواست بپذیرد که زمانش به سر آمده است؟
جرالد پست، استاد روانپزشکی، روانشناسی سیاسی و امور بینالمللی و رئیس برنامه روانشناسی سیاسی دانشگاه جرج واشنگتن در مصاحبهای به پرسشها در این مورد پاسخ گفت:
- چه چیزی باعث میشود رهبرانی مانند قذافی نتوانند سقوط قریبالوقوع خودشان را درک کنند یا بپذیرند؟
رهبران مانند قذافی؟ بعید میدانم رهبران دیگری مانند قذافی وجود داشته باشند! درباره بسیاری از دیکتاتورهای خودکامه که با سرعتی بهتآور در بهار عربی سقوط کردند - یکی از دلایلی اینکه ناخشنودی عمومی که به سرعت به تب انقلابی بدل شد- برای آنها آنقدر غیرقابل انتظار بود، این است که این دیکتاتورها به حلقهای از افراد احاطه میشوند که نمیگذارند آنها درک کنند که محبوبیتشان سقوط کرده است. این دیکتاتورها ممکن است درک بسیار غیرواقعگرانه داشته باشند و همانطور که قذافی باره و بارها اعلام کرد، "مردم من، همه آنها عاشق من هستند."
من این گونه گفتار خصوصیتی را کاملا بارز میدانم. و در حالی که در نمونه قذافی این خصوصیت کاملا اغراقشده است، اما در مورد بسیاری از رهبران دیگر هم صدق میکند - یعنی آنها هم اعتقاد دارند که حمایتی گسترده در میان مردم دارند. اگر تظاهراتی عمومی بر ضد آنها رخ دهد، آنها را به تحریک عوامل خارجی منسوب میکنند. این خصوصیت در باره حسنی مبارک رئیس جمهور مصر هم مشاهده شد که توطئهگران خارجی سخن میگفت.
اما این وضعیت به خصوص درباره قذافی صدق میکرد. نوعی جالبتوجهی از قیاسی کاملا صوری در سخنان او مشاهده میشود: "مردم من عاشق من هستند، بنابراین کسانی بر ضد من تظاهرات میکند، در واقع جزء مردم من نیستند، و اعتراضاتشان نتیجه تحریک خارجی است."
و یکی از نکاتی که در همان اوائل اعتراضات بیان کرد این بود که معترضان جوانان دیوانهای هستند که نسکافههایشان با داروهای توهمزا مخلوط شده است که به نظر من توجیهی بسیار خلاقانه بود! من به طور کلی زبان قذافی را بسیار جالب توجه میدانم. و جالبترین خصوصیتش این است که مطلقا به صورت اول شخص مفرد بیان میشود: "همه مردم من عاشق من هستند. آنها از من حمایت خواهند کرد.مردم من عاشق من هستند."
این گفتار بسیار "من" محور است. گفتاری - که در مقایسهای هر چند مضحک- در تضاد آشکار با سخنان چرچیل در جنگ جهانی دوم قرار میگیرد که همیشه با صیغه اول شخص جمع سخن میگفت و شیوه او برای تقویت کردن روحیه مردمش این بود که درباره "ما"، "امتحانات و ابتلائات ما" سخن بگوید تا با مردم با او همذاتپنداری کنند.
او مورد جالبی از یک رهبر کاریزماتیک بود. قذافی در جهت مقابل، تنها از خودش سخن میگوید. او خودش را به عنوان خالق لیبی میشناساند، و یکی از اولین سخنانش این بود: "من لیبی را خلق کردم، و من میتوانم نابودش کنم."
- آیا قذافی و سایر رهبران مستبد در این تفکر توهمزده هستند که همه چیز در قلمروشان به خوبی میگذرد؟
توهمزدگی اصطلاح خیلی درستی برای این مورد نیست، زیرا اگر شما با گروهی از افراد چاپلوس احاطه شده باشید که همان چیزهایی که دوست دارید بشنوید به شما بگویند، و نه آنچه لازم است بشنوید، بر مبنای آزمونهای روانشناسی همچنان درکتان از واقعیت را حفظ میکنید و توهم ندارید، اما در عین حال ممکن است رابطهتان با واقعیت "سیاسی" را کاملا از دست بدهید. این مورد کاملا درباره صدام حسین مصداق داشت- انتقاد از او به معنای از دست دادن شغلتان یا از دست دادن جانتان بود. همه افراد به طور مداوم او و نبوغش را تحسین میکردند، و مشاور خردمندی برای او به جای نمانده بود.
- علاوه بر حلقه چاپلوسان، آیا خودشیفتگی صفتی رایج در میان خودکامگان است؟
سوال جالبی است. من خودشیفتگی را عامل بسیار مهمی در توضیح دادن رفتارهای بسیاری از این رهبران میدانم و آنها شماری از صفات شخصیت خودشیفته را نشان میدهند. اول اینکه آنها خودانگارهای قوی از بلندمرتبگی را در سطح شخصیتشان نشان میدهند، و نسبت به کوچکترین سخن یا هر اطلاعات متضاد با این برداشت بسیار حساس هستند. بنابراین اگر کسی از آنها سوال کند بسیار خشمگین میشوند. دوم اینکه هنگامی چیزی این انگاره را تخریب میکند- و بسیار کنجکاوم که بدانم در مورد قذافی چه رخ میدهد- ممکن است دچار خشم ناشی از خودشیفتگی شوند. واکنش صدام حسین هنگام بیرون راندهشدن از کویت، آتش زدن چاههای نفت بود، احتمالا نمونهای از شعلهور شدن این خشم بود. روابط این میانفردی این رهبران بسیار به هم ریخته است، و آنها افرادی دور خودشان گرد میآورند، که باعث خوشآمد آنها شوند. به طوری که انتقاد کردن به هر شیوه از رهبر خودکامه بسیار خطرناک میشود. قذافی تلاش زیادی کرد تا نهادهای دولتی را از معنا تهی کند، و در همان حال که میگفت نمیتواند از مقامش استعفا دهد، زیرا مقامی ندارد - که به صورت تحت اللفظی هم درست بود- او خودش را به مقام پیشوای همیشگی مردم لیبی منسوب کرده بود که هیچ مقامی بالاتر از او وجود نداشت. اما در واقعیت 20 درصد کمیتههای مردمی به انجام وظایف ضداطلاعاتی گماشته شده بودند تا مراقب افرادی که باشند که علیه او توطئه میکنند، و همیشه با چنین افرادی با خشونت شدیدی برخورد میشد. حتی هنگامی که افرادی از مخالفان از لیبی میگریختند، او به تعقیب آنها میپرداخت و از همان اوائل رسیدن به حکومت حتی تلاش کرد به ترور تبعیدیان لیبی در آمریکا بپردازد.
- شما در مقالهای به اشاره کردهاید که قذافی برخی از خصوصیات شاخص اختلال شخصیت "حد مرزی" را دارد. این نوع اختلال شخصیت چطور بروز میکند؟
شاید اندکی طعنهآمیز جلوه کند، اما شخصیت حدمرزی - که در حدفاصل رواننژندی و روانپریشی قرار میگیرد- به افرادی نسبت داده میشود که ممکن است در اغلب موارد کاملا به طور عقلانی رفتار کنند، اما ممکن است تحت استرسهای خاصی به پایینتر حد طبیعی سقوط کند و ادراکشان دچار تحریف و اعمالشان مختل شود. دو وضعیتی که در آن به نظر میرسد قذافی به زیر حد طبیعی سقوط میکند، اول هنگام صعود به قدرت و دوم هنگام پایین کشیدن شدن از قدرت است. نمونه زمان بروز این خصوصیات حدمرزی در هنگام موفقیت او، هنگامی بود که نیروهای او در ابتدای شورش بدون مقاومت چندانی در حال پیشرفت به سوی شهر بنغازی بودند. او کاملا در حالتی سرخوش قرار داشت و احساس آسیبناپذیری میکرد. در این زمان او وعده داد که به جستجوی خانه به خانه دشمنانش خواهد پرداخت، و همین سخنان تاحدی باعث واکنش ناتو به او شد؛ این مورد نمونهای از نوعی سرخوشی پرخاشگرانه در هنگام موفقیت ظاهریش بود. اما در جهت مقابل، هنگامی او رنج میکشید، هنگامی که تحت فشار بود، و به خصوص هنگامی که دیگر به صورتی رهبری قدرتمند و بلندمرتبه دیده نمیشد- وضعیتی که در شدیدترین حالت در حال حاضر به وجود آمده است- نقطهای دیگر از روانشناسی او فعال میشد، و تصویر جنگاور اصیل عرب که در برابر نیروهای قویتر ایستادگی خواهد کرد، خود را بروز میداد. نمونهای در دهه 1970 وجود دارد که او قلمروی لیبی را به 350 کیلومتری ساحل لیبی گسترش داد، در حالیکه پس از 20 کیلومتری از ساحل آبهای بینالمللی شروع میشود. او هر کسی را که از این "خط مرگ" بگذرد تهدید کرد که مورد حمله قرار خواهد گرفت. نیروهای آمریکا که در حال برنامهریزی برای انجام مانورهایی در خلیج سیدرا بودند و به درون این منطقه 350 کیلومتری وارد شدند. قذافی سه فروند جت جنگنده را به مقابله آن فرستاد که فورا سرنگون شدند. اما جالب این بود که پس از این حادثه، او گفت: "میخواهم از آمریکا تشکر کنم که مرا به قهرمان جهان سوم بدل کرد." سر خم فرو نیاوردن در مقابل نیروی قویتر در دنیای عرب ارزش زیادی دارد.
- به نظر شما آیا قذافی میتوانست کاری کند که در قدرت بماند یا به کلی از درک واقعیت لیبی امروز ناتوان بود؟
دوباره صدام حسین را به یاد آورید، و اینکه چه مدت درازی طول کشید تا او را پیدا کنند. او تا پایان اعتقاد داشت که میتواند حوادث را پشت سر بگذارد و به قامت قهرمانی که در مقابل دشمنش ایستادگی کرده است، در بیاید، و اینکه مردمش از او حمایت میکنند. دو سوال در مورد رهبرانی این چنین مطرح است. آیا آنها حاضرند به تبعیدی اجباری تن در دهند، مانند آنچه رئیس جمهور سابق هائیتی انجام داد؟ یا به خودکشی دست خواهند زد (مانند هیتلر)؟ به نظر من هیچ کدام از این دو جزء گزینههای قذافی نیست. در واقع او در 21 اوت در سخنانی جسورانه تاکید کرد که در طرابلس است و تسلیم نمیشود: "ما تا آخرین قطره خونمان عقبنشینی نمیکنیم. من در اینجا همراه شما هستم. به پیش. به پیش." و در همان روز در یک حضور کوتاه مدت در تلویزیون گفت: "بیرون بریزید و سلاحهای تان را بردارید، همهتان. نباید از هیچ چیز بترسید." این موضع کاملا به موضع چرچیل متفاوت است که علیرغم اینکه به او توصیه شده بود از لندن خارج شود، در آنجا باقی ماند تا در بمبارانهای هوایی آلمانیها را در کنار مردم شهر باقی بماند. او نوعی سرمشق قهرمانی بود و باز با صیغه دوم شخص جمع - میگفت: "ما ایستاده میمانیم و در مقابل این خودکامگی مقاومت خواهیم کرد." این سخنان واقعا بسیار الهامبخش بود. اما در مورد قذافی، همیشه این "من" است که سخن میگوید و این نوع گفتار به خودشیفتگی فرد باز میگردد. او همانطور که اغلب افراد خودشیفته اینگونهاند، او از همدلی کردن با درد و رنج دیگران ناتوان است. همه چیز درباره شخص اوست.
منبع: LiiveScience