1
این عبارت، جمله آغازین خطابه کرت ونهگوت است در ستایش از آلن گینزبرگ- یکی از مهمترین شاعران سده بیستم آمریکا- که در یادوارهای که پس از مرگ این شاعر، در ودزورث تیاتر لوسآنجلس خوانده شد. این یادواره در بیست و یکم جون 1997 برگزار شد، یعنی همان سالی که ونه گوت آخرین رمانش را منتشر کرد: رمان «زمان لرزه». با این رمان، ونه گوت خود را بازنشسته خواند. البته پس از این بازنشستگی، او به نوشتن مقاله ادامه داد؛ مقالههایی سیاسی که در آنها به سیاستهای دولت بوش معترض بود (او کارگزاران دولت بوش را «دانشآموزانی که نه تاریخ میدانند و نه جغرافیا» ) و نگرانیاش را از آینده مبهم این سیاره ابراز میکرد. این مقالات کتابی شد با نام «مردی بدون سرزمین»، یکی از کتابهای پرفروش سال 2005 میلادی، آخرین کتابی که ونه گوت منتشر کرد.
2
در ماههای اخیر، این دومین بار است که کرت ونه گوت در تیتر خبری خبرنامههای فارسی قرار گرفته است. نخستین بار در نیمههای دی ماه سال 1385 بود و در این تیتر: «آمریکاییها سال مولوی را سال ونه گوت نامیدند.»
لحن خبر، طعنهآمیز بود. تنظیم کنندگان خبر، معترض بودند که چرا «در حالی که مؤسسات و نهادهای فرهنگی و دولتی در سراسر جهان سال 2007 را به عنوان سال مولانا جلالالدین محمد بلخی، شاعر و عارف بزرگ ایرانی، جشن میگیرند، کتابخانه عمومی شهر ایندیاناپلیس، زادگاه کرت ونه گوت، نویسنده مشهور آمریکایی، با کمک چندین مؤسسه فرهنگی ایالت ایندیانای آمریکا، در سال 2007 سال کرت ونه گوت را برگزار میکند»؟
این بیاعتنایی آمریکایی به شاعری ایرانی (که متاسفانه پیشنهادکنندگان بزرگداشتش او را ایرانی نمیدانند و در عمل، ایران را از شرکت در این تکریم جهانی حذف کردهاند!) برای تنظیم کنندگان خبر گران آمده بود.دومین بار، همین چند روز پیش بود که مرگ کرت ونه گوت در خبرنامهها تیتر شد.
3
اکنون چند سالی است که جامعه کتابخوان ایرانی کرت ونه گوت را میشناسد. تقریباً مهمترین کتابهای او به فارسی ترجمه و چاپ شدهاند: سلاخخانه شماره پنج، شب مادر، اسلپ استیک، گهواره گربه، گالاپاگوس، زمان لرزه و اپیکاک (که ونه گوت کتابی به این اسم ندارد و در حقیقت، اپیکاک، اسم پیشنهادی مترجمان برای مجموعهای از داستانهای کوتاه اوست) با این تعداد کتاب، ونه گوت- برای خواننده فارسی زبان- در زمره نویسندگانی چون مارک تواین، ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، جان اشتاین بک و جک لندن که کتابهای متعددی به ترجمه فارسی دارند قرار میگیرد. هرچند کتابخوان ایرانی کمی دیر با این نویسنده آشنا شد یعنی زمانی که او خود را بازنشسته اعلام کرد.
آقای علی اصغر بهرامی، مترجم چهار کتاب ونه گوت، در گفتوگو با سایت کتاب (کمی پیش از انتشار کتاب «گهواره گربه» که ایشان در ابتدا میخواست آن را با نام «پرچینک بازی» به چاپ برساند) ماجرای ترجمه کتابهای ونه گوت به فارسی را اینگونه بیان کرده است:
« سال 63 یکی از آشنایان گفت ناشری را در تهران میشناسد که دنبال کسانی مثل من میگردد که خودشان برای ترجمه، کتاب پیشنهاد کنند. من هم با همین «سلاخخانه شماره پنج» و چند کتاب دیگر آمدم تهران و قرار شد به روال کار آنها، فصل اول کتاب را ترجمه کنم و با متن انگلیسی آن برایش بفرستم تا ترتیب قرارداد و باقی قضایا را بدهند.
برگشتم شیراز و ترجمه فصل اول و متن انگلیسی را برایشان فرستادم اما حتی جواب نامه مرا هم ندادند. من کتاب را ترجمه کردم... سال 70 آمدم تهران برای چاپ کتابها. «سلاخخانه...» بین سه ناشر دست به دست شد که یکی از آن ناشران بسیار معتبر است. ایشان کتاب را بیارزش خواند و گفت که قابل چاپ نیست. آن هم کتابی که چهاردهمین رمان بزرگ قرن شناخته شده است. سرانجام هم انتشارات روشنگران به اعتبار خودم و به خاطر آشنایی با من حاضر شد این کتاب را چاپ کند. چاپ اول آن درست به بازار نیامد و در عمل کتاب حرام شد...»
آقای بهرامی، کتابی هم ترجمه کرده است به نام «سلاخخانه شماره پنج- نگاه دیگر» که در فهم درستتر کتاب ونه گوت یاریگر است.به هر حال، این کتاب ونه گوت که بسیاری از منتقدان آن را بهترین کتاب او میدانند، تا زمانی که کتاب «شب مادر» او به چاپ میرسد توجهی جدی را برنمیانگیزد (البته یکی دو نقد برای «سلاخخانه...» نوشته میشود که این نقدها نیز برای ترغیب خواننده ایرانی به خواندن ونه گوت کافی نیست) پس از انتشار کتاب «شب مادر» و تبلیغ مناسب برای آن و در نتیجه، استقبال از آن است که نظر ناشران به کتابهای ونه گوت جلب میشود و دیگر ونه گوت نویسندهای نیست که یکی دو نوشته کوتاه از او در نشریات ادبی منتشر شده بود (که اگر اشتباه نکنم نخستینش در دهه شصت و در جنگی به نام «لوح» بود که از کتاب «به مانکی هاوس خوش آمدید» انتخاب شده بود)
4
سرانجام در 22 فروردین- 11 آوریل (که ستمپیشهترین ماه هاست)- کرت ونه گوت هشتاد و چهار ساله در منزلش در منهتن نیویورک (آنطور که همسرش، عکاس آمریکایی، جیل کرمنتز میگوید) پس از رنجهایی که از آسیب مغزی به سبب افتادن از بلندی در این روزها میکشید درگذشت.تقدیر این بود که نویسندهای که از آسیب دیدگان دومین جنگ جهانی است و یکی از تاثیرگذارترین کتابها را در نکوهش جنگ دارد زمانی دیده بر این جهان ببندد که کشورش جنگافروزترین کشور جهان است. این طنز تلخی است، به گزندگی طنز ونه گوت در آثارش. به قول خودش: «بله، رسم روزگار چنین است!»
5
نوشتهام را با ترجمه یکی از مقالات کتاب «ومپیترز فوما و گرانفالونز» که اولین کتاب غیرداستانی ونه گوت است به پایان میبرم. نام این مقاله، «واکنشهایی به مرگ خودم» است. مقالهای در ستایش زندگی:
واکنشهایی به مرگ خودم
عمویم آلکس در نامهای برایم سنش را هزار ماه حساب کرده است و وقتی دیگر به من گفت که مردن مانند خاموش شدن شمع است. سوختن متوقف میشود. عمویم آلکس حق دارد.
خواهرم، درست پیش از مردنش گفت «درد ندارد.» بهتش زده بود. مادرم خودش را با قرصهای خواب از پای درآورد که آن هم درد نداشت. پدرم خیال کرد که مادرم ترکش میکند. پدرم حق داشت.
تقریباً بیست سال پس از آن، پدرم به سه فرزندش خبر داد که از سرطان ریه میمیرد و اینکه درد ندارد و اینکه در آرامش است. او گفت: «وقتش است.» همه ما در «ایست» (East) بودیم و او در «میدل وست» و برای هرکدام از ما هزار دلار فرستاد تا آنطور که میخواهیم گذران کنیم و این در حالی بود که مرگ در آرامش جریان داشت.
او تقریباً تا هجده ماه بعد از اینکه این چکها را برایمان پست کرد نمرد.
مالیاتچیها پول خواهرم را از چنگش درآوردند. او شکسته شده بود و در آغاز فرایند مردنش قرار داشت، گرچه هنوز این را نمیدانست. من هزار دلارم را در کار حمل بار با «فری» (قایقهای مخصوص عبور دادن مسافر، کالا و یا وسایل نقلیه از عرض رودخانه یا کانال) بین هایانیس و ننتاکت سرمایهگذاری کردم که هدررفت. آن قایق برای این کار خطرناک تشخیص داده شد. برادر حواسپرتم چکاش را گم و گور کرد. شاید دوباره پیدایش کرده باشد. به هر حال، ما یکجورهایی گذران کردیم.
و پدر بدون درد، از آنچه پرستار «دوست آدمهای سالخورده» مینامیدش، یعنی ذاتالریه مرد و یاللعجب که من آنقدرها به مرگ فکر نمیکنم مگر اینکه مخصوصاً به فکر کردن دربارهاش دعوت شوم، که امروز چنین است. یک دوست بازیگر دارم که درگیر فکر مرگ است چون از این طریق وقتی اندوهزدگی برای صحنه لازم باشد خودش را به تماشاچی اندوهزده نشان میدهد. برای این کار او سگی را که مدتها پیش مرده است به یاد میآورد. این برای او بسیار مؤثر است.
وقتی به مرگم فکر میکنم، خودم را با زنده بودن فرزندان و کتابهایم تسکین نمیدهم. هر کسی با هر شعوری میداند که کل منظومه شمسی مانند طوقی سلولوئیدی دم به دم ارتقا مییابد. راستش را بخواهید من معتقدم که اگر فکر کنیم که لحظهها میگذرند و هرگز دوباره یافت نخواهند شد در اشتباهیم. این لحظه و هر لحظه برای همیشه میماند.»