چیزی که هست این است که گذشته را نه مهآلود، بلکه رازآمیز به یاد میآورم و با نوشتن گذشته، خود را مرور میکنم. شاید این هم راهی است برای نزدیکشدن به خودم. خودم که «انسان» است و انسانم آرزوست. از قصد، از هیچ علامت نگارشی مثل نقطه، ویرگول، علامت سؤال و تعجب و... استفاده نکردهام. «لحن» را دوستان نوجوان خوشذوق من، خود درخواهند یافت و این تکاپوی ذهن، شاید دوستان مرا قدری شاعرتر کند.
---------------------------------------
نوروز کمی خسته بود ولی مثل همیشه لبخند میزد گفتم خانهی شما کجاست نشست پای درخت سیب و تکیه داد استکان کمر باریک چای را از نعلبکی برداشت توی نعلبکی یک زن فرشته بود و دستش را دراز کرده بود سمت شاخههای پر از گل نوروز گفت من توی مسافرخانه زندگی میکنم مسافرها زیاد هستند امابا سکوت با همدیگر حرف میزنند وقتی دلشان میگیرد میروند سراغ شکوفههای سفید و صورتی و با زنبورهای عسل قرار میگذارند وقتی به مسافرخانه برمیگردند هرکدام فرفرهی کاغذی رنگی در یک دست و در دست دیگر یک شاخه گل یاسمن با خود میآورند
تصویرگری: مریم سادات منصوری