یادداشت> عبدالمجید نجفی: یادداشت‌های پیش‌ رو، آمیزه‌ای از واقعیت و تخیل هستند؛ البته با رگه‌هایی از خودزندگی‌نامه، شعر و داستان هم. بازخوانی خاطرات کودکی و نوجوانی پس از گذشت سالیان، به خودی خود، رنگی از افسانه و خیال به آن خاطرات می‌زند.

فصل دوم: تابستان طعم توت می‌داد

چیزی که هست این است که گذشته را نه مه‌آلود، بلکه رازآمیز به یاد می‌آورم و با نوشتن گذشته، خود را مرور می‌کنم. شاید این هم راهی است برای نزدیک‌شدن به خودم. خودم که «انسان» است و انسانم آرزوست. از قصد، از هیچ علامت نگارشی مثل نقطه، ویرگول، علامت سؤال و تعجب و... استفاده نکرده‌ام. «لحن» را دوستان نوجوان خوش‌ذوق من، خود درخواهند یافت و این تکاپوی ذهن، شاید دوستان مرا قدری شاعرتر کند.

----------------------------------------------------

تابستان در میدان صاحب‌آباد نعره می‌كشید كامیون‌های خسته به ردیف چرت می‌زدند باربرها بار می‌بردند و فحش می‌دادند الاغ‌ها از دست مگس‌ها به تنگ می‌آمدند من باید كجا می‌رفتم می‌رفتم از دالان‌های ازدحام به خنكای بازارمسگران بوی هل و دارچین می‌آمد مسگرها با پیراهن‌های ركابی با چكش‌های خود به ظرف‌های مسی می‌كوبیدند پا می‌كشیدم به حیاط بقعه‌ی صاحب‌الامر زن‌ها با چادرهای مشكی گندم می‌آورند برای یاكریم‌های گرسنه می‌نشستم روی پله‌ها و گندم خوردن یاكریم‌ها را نگاه می‌كردم نه صدایی می‌شنیدم نه بوی دود و فحش به دماغم می‌خورد تابستان كنار یاكریم‌ها زورش به من نمی‌رسید

 

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۴۸

تصویرگری: مریم سادات منصوری

کد خبر 263558

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha