چیزی که هست این است که گذشته را نه مهآلود، بلکه رازآمیز به یاد میآورم و با نوشتن گذشته، خود را مرور میکنم. شاید این هم راهی است برای نزدیکشدن به خودم. خودم که «انسان» است و انسانم آرزوست. از قصد، از هیچ علامت نگارشی مثل نقطه، ویرگول، علامت سؤال و تعجب و... استفاده نکردهام. «لحن» را دوستان نوجوان خوشذوق من، خود درخواهند یافت و این تکاپوی ذهن، شاید دوستان مرا قدری شاعرتر کند.
---------------------------------------
نوروز دست کشید روی خجالت من مادر شلوار پدر را با دو تومان اندازهی من کرده بود من اما حس میکردم توی آن شلوار برای همیشه گم شدهام نوروز مرا پیدا کرد و به شبدرها و پونهها برد من از دیدن بوتههای خیس چیزهایی گفتم نوروز گفت تو شاعر شدی شب از راه رسید نوروز رفت من تنها شدم نمنم باران آغاز شد کسی چشمهای مرا ندید دلم برای دیدن خورشید فروردینماه یک ذره شد
تصویرگری: مریم سادات منصوری