چیزی که هست این است که گذشته را نه مهآلود، بلکه رازآمیز به یاد میآورم و با نوشتن گذشته، خود را مرور میکنم. شاید این هم راهی است برای نزدیکشدن به خودم. خودم که «انسان» است و انسانم آرزوست. از قصد، از هیچ علامت نگارشی مثل نقطه، ویرگول، علامت سؤال و تعجب و... استفاده نکردهام. «لحن» را دوستان نوجوان خوشذوق من، خود درخواهند یافت و این تکاپوی ذهن، شاید دوستان مرا قدری شاعرتر کند.
---------------------------------------
وقت تنگ بود نوروز ميخواست برود از او پرسيدم سفر كجاست نميدانم چرا سكوت كرد رد نگاهش را گرفتم نگاهش پرندهاي بود كه بر سر باغها پرواز ميكرد خورشيد در بال و پر آن پرنده خلاصه شده بود مادر آه كشيد نوروز رفته بود هوا ابري بود در خانه يك سفرهي هفتسين داشتيم مهمان نداشتيم دست من به هيچ يك از اسباببازيهاي ارزانقيمت چهارشنبهسوري نرسيده بود باد آمد و قطرههاي باران را به شيشههاي پنجره كوبيد
تصویرگری: مریم سادات منصوری
نظر شما