چیزی که هست این است که گذشته را نه مهآلود، بلکه رازآمیز به یاد میآورم و با نوشتن گذشته، خود را مرور میکنم. شاید این هم راهی است برای نزدیکشدن به خودم. خودم که «انسان» است و انسانم آرزوست. از قصد، از هیچ علامت نگارشی مثل نقطه، ویرگول، علامت سؤال و تعجب و... استفاده نکردهام. «لحن» را دوستان نوجوان خوشذوق من، خود درخواهند یافت و این تکاپوی ذهن، شاید دوستان مرا قدری شاعرتر کند.
---------------------------------------
نوروز گفت نگران نباش یک صندلی برای تو در آینده کنار گذاشتهام به او گفتم کاش روزها اسم نداشته باشند نام فصلها هم بهار باشد گفت روی صندلی که بنشینی لازم نیست روزها را بشماری نوروز فکر مرا دید برای همین گفت میتوانی روزها را رنگ بزنی به جای شنبه نارنجی یکشنبه آبی دوشنبه لیمویی سهشنبه گلبهی چهارشنبه عنابی پنجشنبه قرمز جمعه خاکستری تا این را گفت ابرها پر از باران شدند و باریدند گلدانهای شمعدانی روی پاشویهی حوض خیس شدند ماهیهای قرمز و ابلق بالا آمدند و با قطرهها دیدهبوسی کردند
تصویرگری: مریم سادات منصوری