چیزی که هست این است که گذشته را نه مهآلود، بلکه رازآمیز به یاد میآورم و با نوشتن گذشته، خود را مرور میکنم. شاید این هم راهی است برای نزدیکشدن به خودم. خودم که «انسان» است و انسانم آرزوست. از قصد، از هیچ علامت نگارشی مثل نقطه، ویرگول، علامت سؤال و تعجب و... استفاده نکردهام. «لحن» را دوستان نوجوان خوشذوق من، خود درخواهند یافت و این تکاپوی ذهن، شاید دوستان مرا قدری شاعرتر کند.
---------------------------------------
نوروز میدانست از او عیدی میخواهم عصر بود مرا به گردش برد خورشید نگاه میکرد به قطرههای باران رنگینکمان در حوصلهی آسمان فروردینماه پهن بود نوروز در ادامهی راه رسید به انتهای دشت دست دراز کرد و اندازهی یک دستمال از رنگینکمان برید و به من داد این دستمال هرگز کهنه نمیشود آن را جای خوبی پنهان کردهام کسی جای آن را نمیداند نوروز جای آن را میداند این راز سبز بین من و اوست
تصویرگری: مریم سادات منصوری