این گزاره بهظاهر منطقی، درست در مقابل این انگاشت واقع است که عدالت فینفسه ارزش و اصالت ذاتی دارد و بود و نبود آن نباید منوط به مابهازاهای غیرماهوی باشد هم بدینخاطر است که همو میگوید بهتر است هزاران گناهکار رها باشند تا اینکه بیگناهی (از سر ترس بهخاطر احتمال آسیبرسانی به دیگران) زندانی شود.
دیگری میگوید که زندان باید آخرین راهحل باشد، اما عمدتا اینگونه عمل نمیشود، چون تقلیل مفهوم عدالت از یک ارزش ذاتی انسانی به یک رویکرد خدماتی و رویه اداری موجب میشود درنهایت زندان در دسترسترین راه برای اجتناب از آن ترس لزوما نهچندان انسانی باشد.
از اینروست که سایهانداز ردیف میلهها روی سطوح سیمانی، اکنون عمدتا نه نماد قوه قاهره بشر برای برخورداری از عدالت، بلکه غالبا تماشاخانهای از لایههای برهم نهاده اصطکاک مابین سطوح متفاوت اجتماع است.
بعد: بازداشتگاه سابق کمیته مشترک و زندان پیشین قصر اکنون ازجمله دیدنیترین جاذبههای تهران محسوب میشوند. بالاخره، تهران در 200 سال اخیر جبران همه بیپیشینگی را کرده است.
هرچه در گذشته گمنام بوده، در این دو سده با به دوش کشیدن بار عمدهترین تحولات سیاسی این سرزمین برای خود اعتبار تاریخی دست و پا کرده است.
هجوم انبوه بازدیدکنندگان از موزه عبرت، برمیتابد که بشر تمایل ذاتی دارد به حفظ خاطرههایش؛ ولو خاطرههای خلف و سلف بازداشتگاه کمیته مشترک. طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد. به هر رو، زندان هم بخشی از هویت شهر است.
نمیشود گفت که فرق سنتپترزبورگ با بغداد فقط در تفاوت موزه آرمیتاژ با مابهازای عراقیاش خلاصه میشود. قاعدتا زندان سنتپترزبورگ بیتناسب با آرمیتاژ نیست، همچنان که دخمهای که صدام در واپسین روزهای عمرش خود را در آن زندانی کرده بود، بیتناسب نبود با چند دهه زندگی عسرتبار مردم عراق.
محال است که شهری زندان نداشته باشد، زیرا محال است که پیش از آن صبح ازلی، بشر همه تمایلات نفسانیاش را به کنار نهاده باشد یا حتی اینکه شرایط گروهی را وادار به نقض حقوق عمومی برای منافع شخصی نکند.
با این همه، چنانکه لازم است شهر ترافیک انسانیتر، خدمات شهری انسانیتر، توزیع درآمد انسانیتر، تأمین اجتماعی انسانیتر و... داشته باشد، میتواند و باید که بازداشتگاههایی انسانیتر هم داشته باشد.
سرانجام: میگوید و من آن روز را انتظار میکشم؛ حتی روزی که دیگر نباشم. فقط دستیابی به ترافیک انسانیتر را نمیگوید.