علی مولوی: من عاشق کتابم. اصلاً اگه کتاب نداشته باشم یه چیزی کم دارم. درست مثل یه زنبور عسل که نیش نداشته باشه مى‌شم!

آخه کتاب جدا از این‌که هزارو یک چیز برای یاد دادن به آدم داره،  هزار و یک خاصیت دیگه هم داره، که شاید مهم‌ترینش تقویت قوه تخیل باشه. با کتاب می‌شه همه جا رفت، همه جا رو دید، همه کاری کرد، در حالی که طاقباز روی تختتون دراز کشیدین و زانو‌هاتون رو روی هم انداختین و از گوشه لبتون با نی آب پرتقال می‌خورین و دارین کتاب می‌خونین!

البته همه اینها فقط بخشی از خواص مطالعه است. حالا مشکل اینجاست که شما همه حرف‌های من رو فهمیدین، اما این دوست‌های من نفهمیدن!

آخه ماجرا اینه که آقای رفیعی از اونجایی که می‌دونست من مدت‌ها توی کتاب‌فروشی کار کردم، از من خواست مسئول کتابخونه مدرسه بشم و کاری کنم که میزان مطالعه بچه‌های مدرسه بیشتر بشه.

اما چشمتون روز بد نبینه! من بدبخت یه سری فرم برای کتابخونه تهیه کردم و یه توضیحاتی مثل همین‌هایی که درباره مطالعه گفتم توش نوشتم. توی بخش دیگه فرم هم محلی رو برای نوشتن پیشنهادهای بچه‌ها برای بهتر شدن کتابخونه و راهکارهایی برای بالا رفتن مطالعه گذاشتم که اگه کسی پیشنهاد خوبی داره بده تا همه استفاده کنن. اون «چشمتون روز بد نبینه» برای همین جای کار بود!

دوستان لطف کردن از همه کارهای جالبشون که خودشون انجام می‌دن نوشتن. اسی نوشته بود: من هر روز ای‌میلم رو چک می‌کنم که اینم یه جور مطالعه است! کامبیز نوشته بود: من هر روز تیتر روزنامه‌ها رو نگاه می‌کنم تا دانشم زیاد بشه! تقی و نقی با هم نوشته بودن: ما هر روز درس‌های امتحان فردا رو با هم می‌خونیم تا مطالعه‌مون زیاد بشه! ایلیا نوشته بود: من هر روز به دوست‌هام اس‌ام‌اس می‌زنم تا مطالعه‌‌شون بره بالا!

این یادداشت‌ها همین جوری ادامه داشت و برای اولین‌بار توی زندگی دیدم به جز چند نفر، یه مدرسه یه شوت‌بازی کلی از خودشون در می‌آرن!

بیخود نیست که از قدیم و ندیم می‌گن:

«نیرو، ز علم گیرم و اوج فضا روم
هر چند در کنار خیابان و معبرم!»

برچسب‌ها