خیلی نامردی! من صبح تا شب کار میکنم و شبها هم کلاس شبانه میروم، تازه هر هفته هم برایت نامه میدهم؛ اما تو چی؟ تو که در جزیره هر روز برای خودت ول میچرخی چرا نامه نمیدهی؟ بابا بیانصاف! دلم پوسید از دوری.
بگذریم. میخواهی یک چیزی بگویم برق سه فاز از کله ات بپرد؟ لابد میپرسی برق سه فاز چیست. ترقه جان! به موضوع مهم گوش کن؛ چرا عادت داری همیشه سؤالهای حاشیهای بپرسی و بحث را منحرف کنی؟!
بگذار همان چیز مهم را بگویم. اینجا طلا باران است! نه ترقه! منظورم این نیست که اینجا از آسمان باران طلا میبارد. منظورم این است که اینجا چپ میروی، راست میروی، جلویت طلاست! هی من میگفتم این شهریها خیلی خوش به حالشان است ها! حالا ببین!
اینجا همه چیز طلاست! آن هم چند مدل! طلای طلا، طلای سیاه، طلای سبز، طلای سرخ، طلای سفید و حتی طلای کثیف! به خصوص این آخریش که خیلی فاز میدهد، چون هر جا که میروی جلوی چشمت است.
آخر اینجا به زباله میگویند طلای کثیف. هنوز خیلی نفهمیدم که چرا بهش میگویند کثیف؛ اما به گمانم چون نفر قبلیِ صاحبِ زباله مذکور دستش را نشُسته بوده، زباله مذکور را کثیف کرده و شده طلای کثیف. راستی ترقه، یادت باشد هر وقت زبالهای دستت بود خیلی به نظافت و بهداشت شخصی اهمیت نده! حدس من این است که طلای کثیف هم عیار دارد. یعنی هر چه کثیفتر بهتر!
راستی! اینجا طلاسازی طلای کثیف هم دارند. بهش هم میگویند بازبین... بازاریاب... یا یک همچین چیزی. دقیق نمیدانم. آنجا طلاهای کثیف را میبرند یک جا جمع میکنند، بعد تقسیم میکنند، بعد در حاصل جمع ضرب میکنند! یا یک همچین چیزی. مثلاً کاغذها را جمع میکنند و با هم بازبین یا هر چه اسمش است میکنند و بعد دوباره کاغذ میشود. مثلآً شاید این کاغد نامه من، قبلاً کاغذ چرکنویس مولوی رومی بوده است! چه کسی میداند.
راستی این گردنبند را به مامان شپلق بده. بگو از درِ نوشابه خانواده درست شده. بگو بیندازد گردنش و توی جزیره پزش را بدهد که طلای کثیف دارد. البته من قبلاً خوب شُستمش. فکر کنم دیگر طلای تمیز شده. خیلی خب دیگر. کاری نداری؟ برو... خداحافظ!
قربانت ،جرقه