من نمیفهمم چرا هیچوقت هیچکس ما رو تحویل نمیگیره؟ سر روز مادر از دو هفته قبل همه شهر قیافهاش عوض میشه. قیافه خیابونها، آدمها و مغازهها! یهو میبینی که همه مغازهها روی شیشههای ویترینشون از این پنجاه درصدهای گنده مینویسن و درشت درشت کنارش مینویسن:
«هدیههای ویژه روز مادر موجود است!»
روز پدر هم همینطور. همه جورابفروشیها و پیراهن فروشیها و حتی آچارفروشیها تخفیف ویژه روز پدر مینویسن و میزنن روی در مغازه.
اما... اما... هیچ کس، هیچ جا و به هیچ وجه یادش نمیآد برای روز جهانی کودک، مغازهای، خیابونی، چهارراهی، میدونی، بزرگراهی، جادهای یا هر جای دیگهای رو تزیین کنن.
هیچ کس، هیچ جا و به هیچ وجه یادش نمیآد برای روز جهانی کودک جایی حراجی زدهباشن یا هدیههای ویژه روز جهانی کودک آورده باشن. حتی پدرها و مادرها هم نسبت به این روز احساس خاصی ندارن و بچههاشون رو تحویل نمیگیرن. چه برسه به اینکه برای بچهها توی این روز هدیه یا یه شاخه گل هم بگیرن.
من نمیفهمم. مگه ما بچهها، میوه زندگی نیستیم؟ مگه ما بخشی از خانواده نیستیم؟ مگه نمیگن همه پدرها و مادرها همه زندگیشون رو برای ما گذاشتن تا ما به جایی برسیم؟
پس چرا وقتی پای روز جهانی کودک وسط میآد کسی ما رو تحویل نمیگیره؟ کسی نمیآد به ما هدیه بده یا حتی یه تبریک خشک و خالی بگه؟
همیشه که نباید اشتباه از طرف من باشه. گاهی هم میتونه از طرف بقیه آدمها باشه. مگه نه؟
بیخود نیست که از قدیم و ندیم میگن:
«خوبی چو کنی به خاطر خوبی کن
بیچاره کسی که چشمش بر خوبی ماست!»