اوایل، موضوع در همین حد خلاصه میشد اما کمکم، این آواز کفش یا همان جیرجیرهای مزاحم، برای صاحب کفش هم مسئلهساز شد.
در محل کار یا میهمانی یا هر مکان دیگری، این جیرجیرها مثل بانگ خروس بیمحل توجه همه را به طرف صاحب کفش جلب میکرد. یا وقتی همسایهمان، شبها دیروقت به خانه میآمد، آواز کفشهایش همه را از خواب بیدار میکرد و کار به جایی کشید که کمکم همسایههای دیگرمان تذکراتی دادند و مستقیم یا غیرمستقیم از این همسایه خواستند فکری برای کفشهایش بکند.
یک روز که این همسایه جنجالی ما عازم محل کارش بود، بعد از سلام و علیک، از او پرسیدم که چرا این کفشها صدا میدهند؟!
چهرهاش در هم شد و گفت: آقا دست رو دلم نذار! کفشهای من از همان جنس چرم شبرو (به کسر«ش») است که قدیمها خیلی طرفدار داشت و معروف بود به «ارسی»!... چون ظاهرا بار اول از روسیه آمده بود... من هم از یک فروشگاه خریدم اما نمیدانستم که جیرجیرش همه را به ستوه میآورد!
گفتم ببر آنها را پس بده و بگو یک جفت کفش بیصدا جایش بدهند.
همسایه روی پله نشست و مرا هم دعوت به نشستن کرد و گفت: ای آقا...! من همان 2روز اول که متوجه شدم کفشها صدا میدن، رفتم سراغ فروشنده و هر چه دلیل آوردم که نمیتونم این کفشرو بپوشم، زیر بار نرفت که نرفت و گفت: از نظر ما هیچ اشکالی نداره!
نمیدانستم چه بگویم. وقتی برخاست و از پلهها پایین رفت، دوباره صدای جیرجیر کفشهایش بلند شد!
سه روز بعد متوجه شدم که دیگر از آواز کفشهای همسایه خبری نیست. کنجکاو شدم تا ببینم چه اتفاقی افتاده است. بعد از پرس و جو متوجه شدم که همسایه ما از خیر کفشها گذشته و آنها را دم در گذاشته تا هر که دوست داشت این یک جفت کفش پر سروصدا را برای خودش بردارد.
اینطور که خودش میگفت، وقتی دید فروشنده زیر بار نمیرود، عطای کفشها را به لقایشان بخشید و آنها را محترمانه و واکسزده، دم در گذاشته و ظاهرا یک نفر هم کفشها را برده است. اما همسایه ما نگران است که مبادا این کفشهای آوازهخوان به سرنوشت کفشهای میرزانوروز دچار شوند!