سال 1961، یک کتاب با یک نام عجیب و غریب در آمریکا به چاپ رسید؛ «جمعیت تنها». نویسندگان این کتاب، رایزمن و همکارانش، حدود 46 سال پیش میخواستند با این کتاب مخاطبانشان را متقاعد کنند که ارزشهای جامعه آمریکایی یعنی رقابت، استقلال و فردیت، فقط یک نتیجه دارد؛ احساس تنهایی.
حالا بعد از نزدیک به نیم قرن، انگار جامعه شهری خودمان هم دارد کمکم با پذیرفتن برخی از همان ارزشها تبدیل میشود به یک جمعیت تنها؛ منتها از نوع ایرانی! آیا ما برای ایستادگی در مقابل این موج تنهایی آمادهایم؟
خیلی از مردم معتقدند تنهایی، تجربه بدی است. حس تنهایی بعد از بلوغ را همهمان تجربه کردهایم. وارد شدن به دنیایی که ارزشهایش متفاوت است و جور دیگری با آدم رفتار میکنند، یک همراه همیشگی دارد؛ تنهایی. جوان تازه بالغ، نظیر این حرفها را زیاد میشنود که دیگر باید بتوانی در خیلی از کارها روی پای خودت بایستی.
این احساس استقلال که احساس بدی هم نیست، در لایههای زیرین خودش، یک احساس نهچندان مثبت دارد که همان تنهایی است. برای همین است که در همه دنیا نوجوانان نسبت به سنین دیگر، بیشتر احساس تنهایی میکنند. اما احساس تنهایی هم انواع و اقسام دارد. اجازه بدهید بحث را از همین نقطه شروع کنیم.
تنهایی عاطفی؛ شب یلدا
شب یلدای سال82 بود که کیومرث پوراحمد (کارگردان) زندگی شخصی خودش را ریخت روی پرده سینما. فیلم «شب یلدا» حکایت تنهایی سالها پیش پوراحمد بود که محمدرضا فروتن میبایست یک ساعت و نیم در لوکیشنی محدود- به اندازه یک خانه کوچک- آن را بازی میکرد.
در آن فیلم، همسر و فرزندان هنرپیشه نقش اول (فروتن)، از پیشش رفته بودند و به همین سادگی و بیرحمی- با قول ویزا- او را تنهای تنها در خانهای رها کرده بودند که پر از خاطره بود. او در تمام فیلم نشان میداد که دارد حسی را تجربه میکند که روانشناسان به آن میگویند «تنهایی عاطفی».
در تنهایی عاطفی، ما حس میکنیم که به عنوان یک انسان به درستی درک نشدهایم. حس میکنیم به دیگران نزدیک نیستیم و با کسی ارتباط نداریم. در تنهایی عاطفی، ما از دلبستگیهای فعلیمان ناراضی هستیم و دوست داریم یک نفر باشد که بتوانیم به او تکیه کنیم.
نیاز عمده ما هم وقتی که دچار تنهایی عاطفی میشویم، همین است؛ یک نفر که به او دل ببندیم؛ دقیقا همان کاری که محمدرضا فروتن در آخرین سکانسهای فیلم «شب یلدا» انجام میدهد.
تنهایی اجتماعی؛ مردی از عصر خود فراتر
در فرهنگ پیشینیان ما، خیلی روی این قضیه مانور میدادند که ممکن است فردی در زمانه خودش مورد توجه قرار نگیرد یا اثر ادبیاش چندان شهرتی بین مردم پیدا نکند. میگفتند او مرد آینده است و باید «عذاب تنهایی»اش را بچشد.
تنهایی اجتماعی از یک زاویه، ناشی از همینجور انگارهها است: «من با دیگران فرق میکنم، نقطه مشترکی با دیگران ندارم، ارزشهای من با ارزشهای جامعه یکی نیست، نمیتوانم عضو گروهی در یک جامعهای باشم که اصلا قبولش ندارم و...»
اما آنچه این وسط ممکن است اتفاق بیفتد و مشکلساز شود، این حس است که: «نکند چون من با دیگران ناهماهنگم، بیارزشم؟». درواقع مهمترین نیازی که یک تنهای اجتماعی یا تنهای میان جمع دارد، این است که مطمئن شود وجودش لااقل برای خودش ارزشمند است.
چه میکند این تنهایی؟
تنهایی بیشتر از آنکه یک تجربه فیزیکی باشد، یک تجربه ذهنی است. ما ممکن است در یک جمع هزار نفره هم احساس تنهایی کنیم، یا برعکس ممکن است 3 روز در جایی باشیم که هیچ آدمی جز خودمان وجود نداشته باشد اما آنقدر احساس پیوند با افراد محیط بیرون داشته باشیم که حس تنهایی نکنیم. اینکه تنهایی را منفی تلقی کنیم، به کلماتی بستگی دارد که توی سرمان میچرخند و تکرار میشوند. روانشناسان به این کلمات میگویند: «خودگویی» یا همان «مونولوگ».
تصور کنید که شما بازیگر یک تئاتر یکنفرهاید. کارگردان به شما میگوید مرتب این چند مونولوگ را تکرار کنید: «من تنهای تنهایم، هیچکس به من اهمیت نمیدهد، حتی یک دوست صمیمی هم ندارم، زندگیام بیارزش است و...».
اگر شما بارها و بارها این جملهها را تکرار کنید و به قول تئاتریها حسش را بگیرید، شک نکنید که خیلی زود غمگین میشوید. افرادی که به خاطر احساس تنهاییشان افسرده میشوند، در واقع همینجور جملهها را مرتب در ذهنشان تکرار میکنند.
حالا اگر به جای اینجور جملهها مرتب بگویید: «دیگر نمیتوانم این تنهایی را تحمل کنم» و حس دلشورهاش را هم بگیرید، دلشورهتان کمکم بیشتر و بیشتر میشود و میروید به سمت بیماریهای اضطرابی.
خروج از بحران تنهایی
اینکه آیا ما از تنهایی بیرون میآییم یا نه، به برداشتی بستگی دارد که خودمان از علت تنهاییمان داریم. اگر علت تنهاییمان را این بدانیم که «من جذاب نیستم، شخصیت اجتماعی ندارم، دوستداشتنی نیستم و...»، به سختی میتوانیم از تنهایی عبور کنیم چون این صفتهایی که به خودمان نسبت میدهیم، خیلی تغییرناپذیرند. اما اگر علت را این بدانیم که «من تنهایم چون کمرو هستم ولی میتوانم آن را برطرف کنم» یا «به اندازه کافی برای روابط اجتماعیام وقت نگذاشتهام» و این قبیل انگارهها، آنوقت میتوانیم امیدوار باشیم که از تنهایی بیرون بیاییم.
در مقابل این علتها که علتهای درونی تنهایی محسوب میشوند، بعضیها معتقدند مشکل از دیگران است. در این گروه هم اگر ما تنهاییمان را به علتهایی نسبت بدهیم که به سختی تغییر میکنند، تنهاییمان غیرقابل حل به نظر میرسد؛ مثلا اینکه «مردم اساسا نمیخواهند با من آشنا شوند، سر اطرافیانم خیلی شلوغ است و...».
اما اگر علتهای بیرونی تنهاییمان را انعطافپذیرتر بدانیم، راحتتر میتوانیم از تنهایی بیرون بیاییم؛ مثلا اینکه «من تنها هستم چون عضو هیچ گروهی نشدهام، من تنها هستم چون هرگز از دیگران نخواستهام کاری را با هم انجام بدهیم و...».
اولین قدم برای خروج از تنهایی، این است که علتهایی را که در ذهنمان برای تنهایی قائلیم، بشناسیم و تا جایی که ممکن است آنها را به علل انعطافپذیرتری تغییر بدهیم.
قدم دوم، یادگیری مهارتهای اجتماعی است. خیلی از افرادی که احساس تنهایی میکنند، در واقع بلد نیستند با دیگران رابطه برقرار کنند.
یاد گرفتن مهارتهایی مثل ابراز وجود (که قبلا در همین صفحه دربارهاش نوشتهایم)، مهارت ارتباط با جنس مخالف و مهارت خوب گوش دادن و امثالهم میتواند به ما کمک کند از تنهایی خودمان بیرون بیاییم.
راجرز، یکی از مشهورترین روانشناسان انسانگرا، معتقد است که ما اغلب خوب به دیگران گوش نمیدهیم. ما اغلب وقتی دیگران حرف میزنند، در این فکر هستیم که چه جوابی بهشان بدهیم و چگونه نظر خودمان را درباره صحبتشان ابراز کنیم. مثلا اگر کسی یک فیلم را بد میداند، ما معمولا بد یا خوب بودن فیلم را از نظر خودمان میگوییم. اما کسی که خوب گوش میدهد- در مقابل- احساسات و افکار دوستش را در مورد آن فیلم میپرسد. در واقع یک شنونده خوب 4 ویژگی دارد:
1 ـ انگیزه گوش دادن دارد؛ یعنی مایل است حرفهای دیگران را خوب گوش کند.
2 ـ به حرفهای دیگران توجه میکند و با تمام وجود به آنها گوش میدهد. مثلا به موقع تماس چشمی برقرار میکند.
3 ـ همدلی میکند؛ یعنی دوست دارد دقیقا بداند طرف مقابل چه احساسی دارد تا در احساسش شریک شود.
4 ـ مهارت دارد؛ یعنی میداند با افراد متفاوت و در موقعیتهای مختلف چطور برخورد کند.
به هر حال، خیلی از مشکلات افرادی که احساس تنهایی میکنند، در ضعف این مهارتهای اجتماعی نهفته است.
اما اگر واقعا تنهایی را ترجیح میدهید یا میخواهید با تنهاییتان حال کنید، بخش بعد را بخوانید.
بهرهبرداری از تنهایی
راجرز، روانشناس، میگوید ما نسبت به احساس تنهایی خودمان آگاهیم اما برای مقابله با آن، راههای غلطی به کار میگیریم. او پیشنهاد میکند به جای اینکه از هیچ و پوچ بودن بترسیم، جرات کنیم و بگوییم که «ما اساسا تنهاییم» و از این تنهایی استفاده کنیم.
برای استفاده از این تنهایی، 2 راه اصلی پیش روی ماست: خلاقیت و خودشناسی.
تنهایی و خلاقیت
بسیاری از کشفیات و اختراعات، بسیاری از آفرینشهای خلاقانه ادبی و هنری و حتی بسیاری از طراحیهای اولیه برای جنبشهای فرهنگی و سیاسی، در تنهایی افراد صورت گرفته است.
متاسفانه ما معمولا تحمل تنهایی را نداریم. همیشه یک کتاب یا کنترل تلویزیون یا چیز دیگری دمدستمان است تا ما به اختیار، تنهاییمان را بشکنیم و در جملههای کتاب یا تصاویر تلویزیون غرق شویم.
حتما فیلم پر سر و صدای «دیگران» را با بازی نیکول کیدمن دیدهاید. کارگردان این فیلم یک ساخته کم سر و صداتر هم دارد. آلخاندور در فیلم «دریای درون»- که اتفاقا آن هم براساس یک زندگی واقعی ساخته شده است- یک عمر تنهایی یک نویسنده اسپانیاییزبان را به تصویر میکشد.
او که از جوانی در اثر حادثهای کاملا فلج شده است، دستگاهی اختراع میکند که با آن میتواند مداد را در دهانش بگذارد و تایپ کند. او چندین اثر پر سر و صدای ادبی میآفریند و در کشورش مشهور میشود.
خلاقیت مختص به افراد خاص نیست. همه ما بالذات خلاقیم و فقط کافی است شیوههای ارتقای خلاقیت را در زندگی روزمرهمان تمرین کنیم و به کار ببندیم. برای این منظور توصیه میشود به مطالبی که در مورد خلاقیت در شمارههای پیشین مجله نوشته شده است، مراجعه کنید.
تنهایی و خودشناسی
علاوه بر خلاقیت، ما در تنهاییمان میتوانیم با خودمان خلوت کنیم و با واقعیت وجودیمان روبهرو شویم. حتما میدانید که در فرهنگ عرفانی خودمان هم روی این قبیل تنهاییهای خودخواسته تاکید شده است. در فیلم «پری» داریوش مهرجویی، یکی از این تنهاییهای خودخواسته نمایش داده شده است.
در آن فیلم، نیکی کریمی در یکی از توهمهایش مردی را میبیند که خودش را در چاهی آویزان کرده و ذکر میگوید. خیلی از شخصیتهای جی.دی. سالینجر هم تنهایی تحسینبرانگیزی دارند.
در یکی از دیالوگهای زیبای رمان «هیس»، محمد رضا کاتب میگوید: «ما در جمع عاقل میشویم اما همهمان در تنهایی دیوانهایم».
کشف این خود دیوانه لذتی دارد که تنها در تنهایی به دست میآید. به قول کلارک موستاکاس، در تنهایی محض است که فرد میتواند جوابهایی برای زندگی پیدا کند و ارزشهای جدیدی برای آن دریابد و در تنهایی محض است که فرد میتواند راه و جهت جدیدی برای زندگی کشف کند.
آزمون تنهایی
از عبارات دوتایی زیر یکی را انتخاب کنید و بعدش مراجعه کنید به بخش تفسیر آزمون:
1)
الف ـ از بودن در کنار دیگران لذت میبرم.
ب ـ از خلوت کردن با خودم لذت میبرم.
2)
الف ـ سعی میکنم روزم را جوری تنظیم کنم که همیشه مدتی با خودم باشم.
ب ـ سعی میکنم روزم را جوری تنظیم کنم که همیشه با دیگران باشم.
3)
الف ـ یکی از ویژگیهایی که برای هر شغلی در نظر میگیرم، فراهم آوردن فرصتی برای تعامل با دیگران است.
ب ـ یکی از ویژگیهایی که برای هر شغلی در نظر میگیرم، فراهم آوردن فرصتی برای خلوت با خودم است.
4)
الف ـ بعد از گذراندن چند ساعت با دیگران، معمولا خودم را سرحالتر حس میکنم.
ب ـ بعد از گذراندن چند ساعت با دیگران، میل دارم با خودم خلوت کنم.
5)
الف ـ اوقات تنهایی اغلب برای من بارور هستند.
ب ـ اوقات تنهایی برای من وقت تلفشده محسوب میشوند.
6)
الف ـ غالبا میل شدیدی برای فرار از خودم و تنهاییام دارم.
ب ـ به ندرت از خودم و تنهاییام فرار میکنم.
7)
الف ـ به بودن با دیگران نیاز شدیدی دارم.
ب ـ به بودن با دیگران نیاز چندانی ندارم.
تفسیر آزمون
اگر شما در موارد 2 و 5 و 6، گزینه «الف» و در موارد 1 و 3 و 4 و 7، گزینه «ب» را انتخاب کردهاید، معنایش این است که برای تنهایی اولویت قائلید. اگر این ترجیح به این خاطر است که در جمع راحت نیستید، توصیه میشود برای یادگیری مهارتهای ارتباطی هر چه زودتر اقدام کنید و در غیر اینصورت هم، توصیه میشود با یادگیری و تمرین شیوههای خلاقیت، تنهایی خلاقی داشته باشید.