صادق زيباکلام . استاد دانشگاه در ستون سرمقاله شرق با تيتر«مجلس و کابينه روحاني» نوشت:
انتقاداتي که چينش کابينه جديد در روزهاي اخير به همراه آورده، گويا سبب شده زمزمههايي در ميان برخي فراکسيونها نسبت به دادن رأي کبود به شماري از وزراي پيشنهادي، مطرح شود. به نظر ميرسد انتقاداتي که اين روزها نسبت به وزراي پيشنهادي مطرح شده، اين شائبه را به وجود آورده باشد که پس رأيدادن به برخي گزينهها، خيلي هم کار نادرستي نباشد. البته اين درست است که نمايندگان مجلس از اين حق برخوردارند که به هرکدام از وزرا به هر دليلي که دارند، رأي اعتماد ندهند؛ اما نبايد از اين مهم غافل شد گلايههايي که متوجه کابينه پيشنهادي شده، بيشتر به آنچه دکتر روحاني انتخاب نکردهاند، صورت گرفته تا آنچه انتخاب کرده است. به عبارت ديگر، نارضايتي منتقدان، لزوما از بابت اين نيست که چرا اين افراد براي تصدي وزارتخانهها معرفي شدهاند؛ بلکه انتقادات آنها از بابت انتخابنشدن زنان و کمتوجهي به برخي اقليتهاست که در انتخابات ٢٩ ارديبهشت مشارکت بالايي داشتهاند. اين انتقادات نبايد بهانهاي شوند براي رأيندادن به برخي از وزراي پيشنهادي، بنا بر انگيزههاي شخصي يا مطالباتي که ممکن است خداي نکرده از برخي وزرا صورت گرفته بوده باشد و چون آن مطالبات تحقق نيافتهاند، حالا اقدام به دادن رأي کبود به وزير پيشنهادي کنند. واقعيت آن است که کارنامه وزرايي که دوباره به مجلس معرفي شدهاند، اگر از متوسط کابينه اول دکتر روحاني بالاتر نبوده باشد، يقينا پايينتر هم نيست.
بنابراين رأيندادن به آنها به اعتبار کارايي و درستتر گفته باشيم نداشتن يا پايينبودن آن، بهانهاي بيش نيست؛ چراکه هيچکدام از وزراي پيشنهادي که قبلا در کابينه حضور داشتهاند، در چهار سال گذشته به عنوان وزرايي که از نظر اجرائي و توان مديريتي «مسئلهدار» بوده باشند، مطرح نبودهاند. به عبارت ديگر، اگر نمايندگان به وزراي «دور دومي» به بهانه نداشتن صلاحيت مديريتي، رأي ندهند، عليالقاعده اين پرسش در ذهن مردم مطرح ميشود که پس چرا نمايندگان محترم مجلس دهم، در مدت نسبتا شایان توجهي که از عمر اين مجلس ميگذرد، نه اين وزرا را استيضاح کردهاند، نه تلاش جدي کردهاند که آنان را به مجلس احضار کرده و مورد بازخواست قرار دهند و چه شده که ناگهان متوجه کارايي اين يا آن وزير دور دومي شدهاند؟
چگونه ميشود که در چهار سال گذشته، وزراي دور دومي نوعا مشکلي با مجلس نداشتهاند؛ اما يکباره اکنون نمايندگان مختلف متوجه شدهاند کارايي ندارند؟ واقعيت اين است که مخالفت نمايندگان با هرکدام از وزراي دور دومي، بسيار سؤالبرانگيز خواهد شد. ميماند اينکه نمايندگان مدعي شوند که به واسطه مسئله چينش کابينه؛ يعني معرفينشدن وزير زن يا برخي چهرههاي مورد انتظار است که دارند رأي کبود ميدهند. در اين صورت، انتقاد آنها عليالقاعده نميتواند متوجه يک وزير خاص شود؛ بلکه گلايه آنان نسبت به جهتگيري کلي شخص آقاي رئيسجمهور بايد مطرح شود. بنابراين دادن رأي کبود به اين يا آن گزينه پيشنهادي وزارت، عملا بيمعنا ميشود. درعينحال، از اين نکته مهم هم نميتوان غافل شد که انگيزههاي مردم در انتخابات اسفند ٩٤ در مجلس دهم و رأيدادن به چهرههاي فهرست اميد که قرار بوده فضايي متفاوت از مجلس نهم در قبال دولت پيش بگيرند، خيلي متفاوت از انگيزههاي آنان از انتخاب مجدد آقاي روحاني در انتخابات رياستجمهوري دوازدهم نيست.
بنابراين مخالفت احتمالي اين چهرهها و همچنین جريانهاي سياسي اصلاحطلب، با وزراي دور دومي که در دوران سخت دولت اول روحاني، تلاشهاي درخورتوجهي در آواربرداري داشتند، از اين بابت هم بيمعنا و سؤالبرانگيز خواهد شد؛ البته همه اينها که گفتيم، مانع انجام وظيفه و رسالت اصلي نمايندگي در ارزيابي وزراي پيشنهادي نميشود؛ اما و درعينحال ايفاي آن رسالت، يقينا بايد با درنظرگرفتن مصالح و منافع ملي همراه باشد و نه خداي نکرده با محاسبات و انگيزههاي فردي، سياسي يا جناحي.
انتقاداتي که چينش کابينه جديد در روزهاي اخير به همراه آورده، گويا سبب شده زمزمههايي در ميان برخي فراکسيونها نسبت به دادن رأي کبود به شماري از وزراي پيشنهادي، مطرح شود. به نظر ميرسد انتقاداتي که اين روزها نسبت به وزراي پيشنهادي مطرح شده، اين شائبه را به وجود آورده باشد که پس رأيدادن به برخي گزينهها، خيلي هم کار نادرستي نباشد. البته اين درست است که نمايندگان مجلس از اين حق برخوردارند که به هرکدام از وزرا به هر دليلي که دارند، رأي اعتماد ندهند؛ اما نبايد از اين مهم غافل شد گلايههايي که متوجه کابينه پيشنهادي شده، بيشتر به آنچه دکتر روحاني انتخاب نکردهاند، صورت گرفته تا آنچه انتخاب کرده است. به عبارت ديگر، نارضايتي منتقدان، لزوما از بابت اين نيست که چرا اين افراد براي تصدي وزارتخانهها معرفي شدهاند؛ بلکه انتقادات آنها از بابت انتخابنشدن زنان و کمتوجهي به برخي اقليتهاست که در انتخابات ٢٩ ارديبهشت مشارکت بالايي داشتهاند. اين انتقادات نبايد بهانهاي شوند براي رأيندادن به برخي از وزراي پيشنهادي، بنا بر انگيزههاي شخصي يا مطالباتي که ممکن است خداي نکرده از برخي وزرا صورت گرفته بوده باشد و چون آن مطالبات تحقق نيافتهاند، حالا اقدام به دادن رأي کبود به وزير پيشنهادي کنند. واقعيت آن است که کارنامه وزرايي که دوباره به مجلس معرفي شدهاند، اگر از متوسط کابينه اول دکتر روحاني بالاتر نبوده باشد، يقينا پايينتر هم نيست.
- تهران «انسانمحور»
جواد دليري در سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
«تهران جديد»، برنامه محمدعلي نجفي شهردار جديد تهران است. شانزدهمين شهردار پايتخت كه با شعار «شهر اميد، مشاركت و شكوفايي» به صحنه آمد، براساس برنامههايش ميخواهد تلاش كند تا «شهروندان، شهر تهران را از آن خود بدانند و از زيستن در آن احساس آرامش، نشاط و اميد داشته باشند.»
شهردار جديد تهران راه سخت و طاقتفرسايي پيش رو دارد با وجود آنكه پيشينيان تلاشهاي فراواني در گسترش زيرساختها و توسعه حمل و نقل و بهبود كيفيت زندگي داشتهاند، اما مشكلات گوناگون و مسائل پيچيده و درهمتنيده فراواني باقي است و همچنان حال شهر تهران خوب نيست.
از اين رو يافتن راهبردها و اولويتها و در عين حال راهكارهاي مناسب اداره شهر و ايجاد وضعيت پايدار و شايسته تلاشي سترگ ميطلبد. شهردار جديد دو راه پيش رو دارد؛ توسعه فيزيكي درون شهري همچون ايجاد و ساخت خيابان و بزرگراه و پل و مترو، برجهاي عظيم وگسترش كارگاه ساختماني كه شهر بدان دچار است. يا بهبود كيفيت زندگي شهر از طريق كاهش آسيبهاي اجتماعي، تقويت كسب و كار، توزيع خدمات و امكانات شهري، توزيع ثروت شهري، بهبود زيستمحيطي شهر، تقويت هويت شهر، ترميم اوضاع فرهنگي و...
شكي نيست كه انتخاب هر يك از اين دو راه بر مبناي ناديده گرفتن، بخش ديگر نيست كه در اين صورت توسعه پايدار، متوازن و موزون شهري اتفاق نخواهد افتاد اما دغدغه و مساله اين است كه تهران ١٤٠٠ به كدام راه و روش براي مديريت نياز دارد.
جاي خوشبختي است كه شهردار جديد تهران رويكرد خود را براي رسيدن به شهري انسانمحور قرار داده است. «محمد علي نجفي» شهرداري را نهادي «تسهيلگر» و نه «تصديگر» ميداند. او به درستي اعتقاد دارد كه شهر براي انسانها ساخته ميشود و از روابط انساني و ساختار اجتماعي هويت ميپذيرد. بنابراين محور و رويه حركتي شهردار پايتخت بايد در جهت ارتقاي كيفيت زندگي شهروندان و آرامش و آسايش انسانها تنظيم شود و به اجرا درآيد.
جهانيان درك كردهاند كه شيوه برنامهريزي شهرها جدا از شيوه تفكر، رفتار و زيست مردم نيست.
مردم، نخستين و مهمترين پيشروان تغيير در شهرها هستند بنابراين براي رسيدن به شهر انسانمحور و ارتقاي كيفيت زندگي شهروندان بايد به گونهاي برنامهريزي كرد كه آنان در مقايسه با هر گروه ديگري حساسيت و دغدغه بيشتر را به زندگي و زيست در شهر خود داشته باشند.
در «تهران جديد» شهروندان بايد هويت فردي و اجتماعي خود را داشته باشند و در عين افزايش حس تعلق به تنوع و تكثر همه فرهنگها و مذهبها و سنتها احترام بگذارند. زندگي مدرن امروز خواست اكثريت شهروندان تهراني است. استفاده از حمل و نقل مدرن، وجود بازارها و مالهاي گوناگون، مراكز شادي و نشاط، سالنهاي سينما و مراكز فرهنگي جذاب، ارتباطات شهري هوشمند و... از جملهخواستهاي شهروندان است. اما نبايد اين مدرن بودن، باعث شود جايگاه فرهنگي و هويتي شهر و معماري و شهرسازي سنتي و بومي كه ميراثي براي آيندگان است فراموش شود.
از سوي ديگر، شهر تهران امروز از ناهنجاريهاي مختلفي رنج ميبرد، آسيبهاي اجتماعي موجود در شهر تهران همچون كودكان كار، تكديگري، اعتياد، زنان خياباني، حاشيهنشيني و سكونتگاههاي غيررسمي، ناامن بودن برخي مناطق، جمعيت شناور شب و روز، اختلاط سكونت و فعاليت در شهر، آلودگيهاي زيست محيطي، صوتي، آبي، خاكي و از همه مهمتر هوا يا مسائلي چون فرونشست زمين، ايمني ساختمانها، مديريت بحرانها، بافت فرسوده، بازيافت پسماندها و... نشان ميدهد، شهردار تهران بايد شهردار اجتماعي و فرهنگي باشد و اولويتش را « بهبود كيفيت زندگي شهري» قرار دهد.
چندي پيش در يك تحقيق روزنامهنگاري دريافتم كه فضاي كسب و كار شبانه در تهران در وضعيت نامطلوبي قرار دارد و بسياري از مشاغل كه ميتواند به اقتصاد شهر و شهروندان كمك كند در شبها امكان فعاليت ندارند. بسياري از مراكز تفريحي و اقتصادي و حتي مراكز خريد در شب تعطيل هستند.
روزگاري در همين شهر تهران، «زندگي شبانه» يك امكان خوب و مهم براي شهروندان بود تا در عين افزايش سرزندگي در فضاهاي شهري، توسعه اقتصادي شهروندان هم افزايش يابد.
دركنار اينها انسجام اجماعي شهر نيز يك اولويت اساسي است. اكنون شهروندان تهران شهروندان شادي نيستند، بيشترين مباحث زد و خوردها وچالشها و... در پشت چراغ قرمزها يا خيابانها و مراكز خريد و فروش رخ ميدهد. شهر «اخمو» است و «لبخند» در آن جايي ندارد.
ميليونها شهروند در فضاي مجاور هم زندگي ميكنند بيآنكه يكديگر را بشناسند، تماس مابين تهراننشينان زودگذر، جزيي و غيرشخصي است. در برنامهريزي شهري بايد به نيازهاي رواني، محيطي، اجتماعي و اقتصادي و حتي ورزشي همچون رضايت شادماني، امنيت، دسترسي به خدمات، هويت اجتماعي و... توجه داشت و بهتر است جناب شهردار در بدو ورود با كمك ساير نهادها و چه بهتر با هدايت خود شهردار به تامين آسيبهاي اجتماعي و كيفيت زندگي شهري اهميت فوقالعادهتري دهد. قطعا دسترسي به خدمات اوليه هيچ كس را ناچار به تكديگري، اعتياد يا كودكآزاري و بيخانماني نميكند. شايد آقاي دكتر نجفي در نخستين قدم با اصلاح قوانين و كمك و ياري گرفتن از پارلمان و همراهي دولت و استانداري تهران و دستگاه قضايي و همچنين نهادهاي خيريهاي، قرارگاه اجتماعي تهران را شكل دهد. نهادي كه جاي آن در شهر تهران خالي است. اينچنين كيفيت زندگي شهري در تهران رو به بهبود ميرود، حكمراني شهري بازدهي بهتري خواهد داشت و «آرامش» و «آسايش» در شهر انسانمحور جايگاه خود را مييابد.سالها پيش فيلمي ساخته شد كه فيلم با جملهاي از كتاب آثارالبلاد اثر زكريا محمد قزويني در قرن هفتم هجري آغاز ميشود: «تهران روستاي بزرگي در حوالي شهر ري است كه باغها و درختان ميوه فراوان دارد. ساكنان آن در سردابهايي زندگي ميكنند كه به لانه مورچگان ميماند. ميوههايشان نيكو و فراوان است و به ويژه اناري دارند كه در هيچ يك از شهرها نظيرش يافت نميشود. اما امروز تهران ديگر انار ندارد، خانه مورچگان در شهر مدرن و بزرگ شده خاطرهاي بيش نيست. بله، اين است تمام قصه امروز شهر تهران. شهر تهران امروز به راستي و درستي آرامش و آسايش ميخواهد، منتظر بايد ماند.
- آينده سياست
روزنامه رسالت در ستون سرمقالهاش نوشت:
تز 1. در دنياي عميقاً شهري شده امروز، منطق شهر که همان منطق تحرک و شتاب است، فائق ميآيد. انقلابهايي پياپي، در سطح نيروهاي اجتماعي و نسلها، در سطح فرصتها و تهديدهاي رشد اقتصادي و در سطح ايدهها و آرمانهاي سياسي در حال وقوع است که موفقيت آتي هر ملتي، بستگي به تسهيلاتي خواهد داشت که براي تحت کنترل در آوردن اين نيروهاي زير و رو کننده به کار ميگيرد. تکنيکهاي جديد ارتباطات و سيستمهاي اطلاعاتي، سبب انقلابهاي پياپي اجتماعي و نسلي شده است، به نحوي که هر نسلي براي نسل پيشين، کم و بيش درک ناپذير ميشود و احزاب و مطبوعات و قوانين و ساز و کارهاي مشارکت نسلهاي پيشين چندان به درد نسل نوين نميخورد.
تز 2. اين فضا، نوع بيسابقه و راديکالي از نوسان بين رضايتمنديها و نارضايتيها را نزد همه افراد و اقشار اجتماعي پديد ميآورد و سطح عمومي ناکامي و پرخاشگري در جامعه را افزايش ميدهد. حفظ تعادل در چنين جهان نامتعادلي به سرعت عملي بيش از آنچه در نظامهاي سياسي و ساز و کارهاي متعارف حزبي و تصميم سازيهاي بوروکراتيک احتياج دارد. ميتوان انتظار داشت که در سالهاي آينده، ملتهايي که از لحاظ اقتصادي به دگرگوني نائل آيند که در سيستمهاي اجتماعي و اقتصادي آنها ابتکارات فردي در حداکثر ممکن مورد استفاده قرار گيرد که اين سطح از مشارکت، با امکانات و توش و توان دموکراسيها و نهادهاي دموکراتيک فعلي قابل تحقق نيست و نياز به يک پوستاندازي در ايدئولوژيهاي سياسي گريزناپذير است.
تز 3. در اين دنياي تازه و در حال تحول، توان اقدام بموقع و سازگاري با محيطي که دائماً تغيير ميکند، موفقها را از بقيه جدا ميکند. بعد از يک قرن تلاش براي کنترل و سازماندهي صحيح فرآيندها به نقطهاي در تاريخ سياست رسيدهايم که بدانيم همه تلاشها را بايد از سر بگيريم، چرا که مفهوم سياست به قرينه مفهوم اجتماع دگرگون شده است. نوع مدرن سياست که تا دهه 1990 مرسوم بود، خوب است، تنها اگر به دنبال راحتطلبي و نهايتاً افول باشيم. اما، اگر نوآوري و رشد آينده را ميخواهيم، بايد فعاليت سياسي را از اين فاز به فاز شبکهاي منتقل کنيم. ما بايد سياست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ را مجدداً بر مبناي ظهور جامعه شبکهاي تعريف نماييم.
تز 4. سياست آينده نه بر اساس توافق اکثريت اداره خواهد شد و نه سلسله مراتبي خواهد بود؛ نه استبدادي اداره ميشود و نه خودسرانه و بيقانون خواهد بود؛ نه متکي بر مساوات در همه چيز و نه مبتني بر نابرابري در همه چيز پيش خواهد رفت. در واقع، دوگانه آزادي و عدالت ديگر نسق بخش مجادلات آن نيست.
تز 5. آنچه در سياست آينده تعيين کننده است، حضور هميشه در صحنه نيروها و همچنين ابداع و تعيين مسير محيطهاي ارتباطي است. نيروهاي سياسي مؤثر در افق آينده، بايد مثل سيستمهاي زندهاي که به هم مرتبط و وابستهاند و توان واکنش نشان دادن به محيطهايي را که دائماً در حال تغييرند، عمل نمايند. در اين راستا، نقش سياستمداران اين خواهد بود که نکات مثبت را القا کنند و موازنه نيرومندي از کنترل اطلاعات را براي ممانعت از سلطهگريهاي جهاني تدارک ببينند و در مجموع، از استقلال ملت که ديگر مفهومي فرهنگيتر خواهد داشت حراست نمايند.
تز 6. بازنگري در مورد شيوههاي سياست، به معني ترويج يک هوس زودگذر براي ايجاد امواج انتخاباتي نيست؛ به مفهوم تغيير شکل يک تلقي قديمي يا ناديده گرفتن کليه کارهاي بزرگي که تا کنون، در اين حوزه انجام شده هم نيست. هدف از اين کار مطرح کردن اين سوال است که چرا ما هنوز سياستهايي را ترويج و پشتيباني ميکنيم که در چارچوب دولتهاي ملي پيشين معقول بودند. اقتصاد و فرهنگ در يک راستاي شبکهاي تجديد بنا شدهاند و وقت آن رسيده است که سياست، خود را متحمل شرايط جديد ببيند. هدف از اين بازنگري، اين است که بتوانيم به طور استراتژيک و آيندهنگر تصميم بگيريم چه چيزهايي را متوقف، چه چيزهايي را شروع و چه چيزهايي را باز نوآوري کنيم.
تز 7. در گام اول، بايد افکار و مکاتب سياسي به سمت مثبت و سازنده تغيير يابند. هدف اين افکار سياسي مثبت دو جنبه دارد: اول رسيدن به راهحلهاي جديد و پيش برنده براي مسائل تازه عمق زندگي روزمره، و دوم، ايجاد هماهنگي ميان فردي که حرکت پايدار
رو به جلو را تضمين کند و اين جز با ترويج نظام عقيدتي مشترک ميسر نميگردد.
تز 8. و در گام بعد، شکل عملکردهاي سازماني در سياست آينده تغيير ميکند. سازمانهاي بوروکراتيک گذشته، اسير تلههاي شناخته شدهاي هستند. در سازمانهاي سياسي و اقتصادي و مدني دموکراتيک موجود، عملکرد گروهها از مجموع مشارکت اعضاي آن، کيفيت کمتري دارد. اين موضوع ناشي از خطاهايي مانند اتلاف وقت در جمع، همرنگ شدن با جمع، درگيريهاي ميان اعضا، قطبي شدن رقابتها، و اولويت دادن به نظر جمع در برابر نوآوري است. براي اجتناب از اين تلههاي متعارف، بايد خلاقيت آفريني مشارکتي را جايگزين صورتبندي سازمانهاي سياسي موجود کرد.
- دو چشم و دو نگاه
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
چشمها معمولا بیهیچ کلامی حرف میزنند. عظمت یا ذلت نهفته در چشمها، ترجمان روح بلند یا حقیر صاحب چشم است. چشمی که همه دارند، ولی با روحی متفاوت و بخاطر همین است که هر چشمی، نگاهی دارد خاص خود و در لحظه، پیامی از صاحبش را منتقل میکند و اگر رسانهای در کار باشد، پیامی به دنیا و به تاریخ میفرستد.
جنس چشم همه یکسان است، اما جنس روح است که به نگاهها رنگ میزند.
آخرین نگاه عزتمند و مقتدری که دیدیم، نگاه «محسن حججی» بود. نگاهش از آن نگاهها بود که به ما عزت میدهد، که ما را به فکر فرو میبرد، که خدا را به یادمان میآورد.
شهید حججی لحظاتی پس از آنکه در چنگال دژخیمان داعش گرفتار شد، با غروری برآمده از علو طبع و عزت نفس، زل زد به چشم دوربین و به ما پیام شرف و شجاعت داد و به اهریمنان پیام تحقیر شدن و عجز!
تنها به فاصله یک گام پشت سر او، چشمان دیگری در تصویر است که عجز و ترس و حقارت، یگانه پیام آن است! او ظاهرا فاتح است و اسیری در دست دارد، اما این اسیر از کاروان آن اسرایی است که غافلهسالارشان گفته بود: «ما رایت الا جمیلا»
این همه شکوه، این همه عظمت و این همه رفعت جاه از کجا ناشی میشود!؟ چرا او که در دستان دشمن اسیر است، عزت دارد و خیلیها که به ظاهر آزاد و در مسند و جایگاه هستند، از آن عزت محرومند!؟
محسن حججی، پای در راهی گذاشته که ساحت پیشوایان آن، از هرگونه ضعف و ذلتی به دور است. پیشوایانی که سرشان به عرش خدا میرسد.
او شاگرد اول مکتبی است که مقتدای آن در یک روز گرم و در یک صحرای سوزان، در پیش چشم خانوادهاش، همه هستیاش را به مسلخ عشق آورد و گلهای باغ رسالت را یکی پس از دیگری پیش پای معشوق ازلی قربانی کرد، حتی فرزند شیرخوار شش ماههاش را و چون نوبت به خودش رسید، هر لحظه چهرهاش برافروختهتر شد و وقار و سکینه در آن بیشتر شد و در همان حال، صولت و هیبت الهی او، دشمن را آنچنان خوار و زبون کرده بود که جرات نگاه به چشمان او را نداشت و...
محسن شاگرد مکتبی است که حدود 55 سال قبل وقتی دژخیمان ساواک شبانه امام او را دستگیرکردند تا به زندان تهران منتقل کنند، به اقرار و اعتراف خودشان، از عظمتش میترسیدند و جرات نداشتند به چشمانش نگاه کنند!
این چه سرّی است!؟
چه رازی در کار است که از سیدالشهدا حضرت حسین ابن علی علیهالسلام تا امام خمینی(ره) و از آنها تا شاگرد مکتبشان محسن حججی همه و همه دشمن را خوار و حقیر میکنند و خود در قلههای سربلندی و شرف به جهان مینگرند!؟ چشم آنها کدام غمزه جادو را میبیند که دنیا و هرچیز در آن، در نظرشان بیمقدار میشود!؟ مرگ را به سخره میگیرند و دژخیم را به ذلت میاندازند!
راز این را باید در میزان وصل یافت. هر دلی بیش از دیگران با جانان، با دلبر آسمانی پیوند داشته باشد، وعدهها و امدادهای او را باور داشته باشد، دنیا برایش بیاعتبارتر و بیارزشتر میشود. راز این علو مقام، فقط و فقط در ایمان به غیب است. همان راز عظیمی که خداوند در ابتدای سوره بقره، از آن به عنوان سرشناسنامه متقین یاد میکند:«... ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب...» هرگاه کسی اینگونه باوری به صاحب عالم داشته باشد، عظمت در نگاهش موج میزند و برایش فرقی نمیکند که اسیر دست دشمن باشد یا دشمن در دستش اسیر باشد.
همین باور قلبی به مدد الهی است که باعث میشود دنیا در نظر مردان الهی خرد و حقیر باشد و هرکاری در آن، فارغ از هیاهوهای متعارف و مرسوم، فقط و فقط وسیله و پلهای باشد برای ادای تکلیف و قرب الهی.
محسن حججی نمونه عصر ما و حجتی برای همه ماست. او جهاد را نه بخشی از زندگیاش و نه فصلی از عمرش،که متن و زمینه اصلی همه روزهایش کرده بود. وقتی حس کرد نیازی درعرصه محرومیتزدایی وجود دارد، به اردوی جهادی رفت و مثل یک کارگر، به خدمت محرومان کمر همت بست، وقتی جهاد فرهنگی و عقیدتی را لازم دید، با آنکه خودش سن و سال زیادی نداشت، به تربیت نوجوانان و کودکان کم سن و سال کمر بست و یاد و خاطره روزهای خوب دفاع مقدس و خوش درخشیدن جوانان بیادعا و بیریا را زنده کرد و بالاخره وقتی در جبهه جهاد نظامی نیازی دیدی، پروانهوار خود را به شمع عشق و دل به دریای خطر داد و از همه چیز، حتی فرزند دوساله و شیرینش چشم پوشید و رفت...
اینها ممکن نیست جز آنکه جسمی در بین ما باشد و دل صاحب آن خود را هر لحظه در پیشگاه خدا در حال پاسخگویی ببیند، جز آنکه چنان باوری از عظمت خدا در آن دل نقش بسته باشد که همه چیز دنیا در نظرش، حقیر و بیارزش باشد، جز آنکه یقین به وعدههای الهی را تا آنجا باور کند که خود را هر لحظه، در باغهای بهشت مشغول و متنعم ببیند و...
آن وقت است که از آن نگاهها به آدمی میدهند، از آن نگاهها که دل ما را از حسرت و آرزو و دل دشمن را از ترس آب میکند و با آنکه اسیر است،گویی همان لحظه امیر است، که هست البته.
در برابر این نگاه متعالی و این جایگاه بلند و رفیع، نگاه دیگری هم هست. نگاهی که همه حیات و هستی را همین روزها میداند. همین چند سال، همین سالهای حیات ظاهری!
به زبان نمیآورد، اما در عمل اینگونه است! در زبان حتی، از هر موحدی پیشتر و از هر واصلی نزدیکتر است! اما حرف کافی نیست.
همه غنیمتها را در همین دنیا جستجو میکند، هیچ باوری به آن طرف، به نعم الهی،به وعدههای او و حتی به وعده امدادهایش ندارد! معتقد است خودش باید بارش را به هرشکلی بندد، باید به هر شکلی به یک منبع قدرت متصل شود، داخلی یا خارجیاش مهم نیست، مهم این است که باید تکیهگاهی داشته باشد!
هرچه گفته میشود که بهترین تکیهگاه خداست، به زبان میپذیرد، اما از آنجا که باوری در دل ندارد، یار را جای دیگری جستجو میکند. در پول بیشتر،در ارتباط با این و آن، در به دست آوردن فلان منصب رفیع و بالاخره در پیوند با دشمنان!
همه اینها خطی در برابر خط اصیل و ناب الهی است. با هر درجهای و با هر عقیدهای. به تعبیر قرآن افراد یا در زمره گروه «آمنوا » هستند که خدا ولی آنان است و یا در زمره «کفروا» که «اولیائهم الطاغوت»
از همین نقطه است که بدست آوردن سهم از سفره انقلاب، جایگزین عمل به تکلیف بیمنت و بیادعا میشود! از همین نقطه است که قدرت را نه در تکیه به توان مردم مومن، که در فلان قرارداد محرمانه با دشمنان خدا میبیند، از همین نقطه است که چند روزه و چند ساله منصب را، فرصتی بیتکرار برای بستن بار میبینند و هر کاری از قاچاق و واردات تا رانت و ... مباح و بلکه واجب میشود! زرنگی آن میشود که چطور بیتالمال را با قانون و غیر قانون به خانه خود سرازیر کنند و همزمان ژست مسلمانی و پیشگامی بزنند ... درست در حالی که محسن حججی، زرنگترین آدم دنیا میشود و در 25 سالگی از همه زرنگهای دنیا سبقت میگیرد و با کولهباری از معرفت، صاف به آغوش خدا میرود!
همه آن کارها و صدها نمونه مشابه آن،هیچ علتی ندارد جز آنکه دل در گرو جای دیگری است جز آنجا که باید. درجات این دوری مختلف است اما آثار آن یکی است.
وقتی باور به مدد الهی، باور به غیب کم شد، دنیا و ظواهر فریبندهاش که در دست دنیادوستان است آنچنان مهم و عظیم جلوه میکند که بیاختیار شخص را به کرنش و تعظیم در برابر مظاهری جز خدا وا میدارد! اخم و لبخند هرکس جز خدا مهم میشود، برای بدست آوردن آن لبخند و دور از آن اخم، هر چیزی زیر پا گذاشته میشود و برای هرکاری، توجیهی تراشیده میشود و کار به جایی میرسد که گاه، چوب حراج به عزت و شرف یک ملت شهید داده و ایثار کرده زده میشود!
تعارف ندارد! «حججی»ها هر لحظه با خدا سلفی گرفتهاند و در قاب ذهن مردم ما، همان شدهاند که مسیح در دوستی آرزویشان کرده بود: «کسانی که دیدنشان، ما را یاد خدا بیندازد» او را خدا در این روزگار غربت ایمان و عقیده، حجتی کرد بر همه، به خصوص بر آنها که در سایه درخت سربلند انقلاب - همان درختی که ریشه در خون شهیدان دارد - آرمیدهاند و بعضا بویی از عزت نبرده و هر روز به نوایی، آهنگ سرزمین غرب و سرزمین طاغوت دارند! آرزو میکنند عکسشان نه در کنار خدا، که در کنار دشمنان خدا به یادگار بماند! او بر همه ما حجت است و فردا با او سنجیده میشویم.
نظر شما