اشاره:
روز یکشنبه ۱۳ اسفند 1396 ،ساعت ۳۰/۱۵ تا ۱۸ سالن اجتماعات دانشکده علوم زمین دانشگاه خوارزمی صحنه گفت و گوی پژوهشگرانو علاقه مندان به مسایل تعلیم و تربیت و دلدادگان علم وهنر آموزش و یادگیری (پداگوژی) بود. آن ها(اعم از اساتید دانشگاه و دانشجویان و پژوهشگران) آمده بودند تا با پداگوگی از سنت فکری فرهنگی شرق دیدار کنند و به بررسی و نقد کتاب در تمنای یادگیری، که روایتی از زندگی و مرور فعالیت های علمی و حرفه ای محمدرضا سرکار آرانی، استاد دانشگاه ناگویای ژاپن است، بپردازند و برگی دیگر بر صفحات خواندنی و نقدهای این کتاب بیفزایند. این جلسه با حضور دکتر اسدالله مرادی، دکتر علیرضا عصاره، دکتر یحیی قائدی، خانم دکتر زهرانیکنام، دکتر محمود امانی طهرانی، دکتر مقصود فراستخواه، دکتر علیرضا صادقی، دکتر علی عسگری و دکتر محمدرضا سرکار آرانی و تعداد زیادی دیگر از مربیان و استادان و دانشجویان حوزه تعلیم وتربیت و علاقه مندان به کتاب در تمنای یادگیری، تشکیل شد. دکتر محمد عطاران نیز با ارسال یک پیام ویدیویی از دانشگاه مالای مالزی در این نشست مشارکت داشت. سخنرانان مراسم و کسانی که در مورد کتاب در تمنای یادگیری و بخصوص ویراستدوم کتاب صحبت کردند، کتاب را مطالعه کرده و در سیر چاپ های اول و دوم و چاپ سوم -ویراست دوم- آن بودند و با بحث های طرح شده آشنایی داشتند. پرسش ها و نقدهای طرح شده، نشان از تسلط و آشنایی ایشان با مطالب کتاب و محتوای آن داشت، شرکت کنندگان هریک با موشکافی و تحلیل بحث های طرح شده نکات ارزشمندی را بیان کردند. حضور دکتر فراستخواه ، دکتر امانی طهرانی و دکتر مرادی همراه با طرح چشم اندازهایی از سوی آنهاو دیگر شرکت کنندگان و سخنان سرکار آرانی نیز جلوه های تازه ای به بحث ها و گفت و گو هاداد و گفت و شنود پیرامون کتاب در تمنای یادگیری رونق گرفت.
آنچه می خوانید متن کامل بحث های طرح شده در این نشست است.
- دکتر زهرا نیکنام:
خدمت حضار عزیز و بزرگوار خیر مقدم و عرض خوش آمد دارم و همچنین خدمت آقای دکتر سرکار آرانی و اساتید بزرگواری که به محفل علمی اسفندماه گروه "برنامه درسی و فرهنگ" انجمن مطالعات برنامه درسی ایران در دانشگاه خوارزمی تشریف آورده اند خوش آمد می گویم.
جلسه حاضر، هشتمین سخنرانی ماهیانه ما با مضمون برنامه درسی و فرهنگ: تجربه ایرانی، است که از یکسال و نیم پیش آن را در سیگ برنامه درسی و فرهنگ انجمن مطالعات برنامه درسی دنبال می کنیم. قصد آن داریم تا تجربه بومی و ایرانی کنشگران تعلیم و تربیت را بهتر فهم و درباره آن بحث و گفتگو کنیم.
جلسات پیش عمدتاً از اساتید خواسته بودیم تا تجارب زیسته خودشان، در خصوص تدریس، پژوهش، مدیریت و فعالیت های اجرایی مربوط به تعلیم و تربیت را بیان کنند. قصد آن داریم که این مجموعه را بعد از آنکه به ده جلسه غنی رسید، پیاده، ویرایش و چاپ کنیم. امروز خوشبختانه یک اثر حاضر و آماده (یعنی کتاب ویراست دوم، چاپ سوم کتاب در تمنای یادگیری) را داریم و محمل بحث هایمان است. در هفت جلسه گذشته، سخنرانان ما آقایان دکتر نعمت الله فاضلی، دکتر محمدرضا نیستانی، دکتر یزدان منصوریان، دکتر خسرو باقری، دکتر علیرضا صادقی و خانم ها دکتر ژیلا حیدری نقدعلی، رائیکا خورشیدیان و جمعی از دانشجویان تحصیلات تکمیلی خارجی شاغل به تحصیل در ایران بودند. سخنرانان جلسات گذشته، بر اساس تجربه زیسته شان، از دوران تحصیل و آموزش خود در مدرسه و دانشگاه گفتند، از چالش ها و چگونگی رویارویی با آنچه کنشگر تعلیم و تربیت با آن در بافت و زمینه ایران امروز با آن مواجه می شود، گفتند، از تدریس و یادگیری در دانشگاه ایرانی گفتند و ما شنیدیم و تجارب آنان را دستمایه گفتگو برای فهم معنای این تجارب قرار دادیم تا در این مسیر گام نهیم که ما کنشگران عرصه آموزش و پژوهش در ایران معاصر کیستیم؟ چه می کنیم؟ چرا این گونه عمل می کنیم؟ به امید آنکه در تلاشی جمعی و مشترک به فهم و تفسیر این ها دست یابیم.
چیزی که الان مایلم در حد اشاره به آن بپردازم، اهمیتپرداختن به تجارب زیسته به عنوان مسیری برای فهم آموزش و یادگیری و ارتباطات آن با فرهنگ است.
اجازه می خواهم بر اساس تجربه ی خودم بگوییم: من به عنوان دانشجوی دکتری دوازده سال پیش از مدرسه و معلمی پا به دانشگاه و بحث های آکادمیک تعلیم و تربیت گذاشتم. آن موقع حسی کاملا دو گانه و متعارض نسبت به دروس و فعالیت های دانشگاهی و رشته برنامه درسی داشتم. از سویی حس و حال کسی را داشتم که گویی از عطشناکی کارزار عمل تعلیم و تربیت به آب گوارای دانش و مباحث نظری دانشگاهی دست یافته ام. اما سوی دیگر مواجهه ام، اقناع نشدگی و احساس دوری بود. احساس می کردم در عین حالی که دانشگاه به من چیزهای فراوانی می دهد اما مرا از ریشه ها و خاستگاه اصلیم یعنی مدرسه و کلاس درس دور و دور و دورتر می کند. آن موقع این تجربه گسست و شکاف عمل و نظر در تعلیم و تربیت را با تمام وجود حس می کردم، اما قادر به تبیین و توضیح و فهم نظری آن نبودم. نه دانش نظری عمیق و پیچیده ای برای فهم امور داشتم و نه اعتماد به نفس لازم برای اتکاء به تجارب زیسته ام و مبنا قرار دادن آن را. از اولی مثالی برایتان بگویم. خاطرم هست که همایش سالانه انجمن مطالعه برنامه درسی در شیراز بود. آقای دکتر مهرمحمدی تزی را با عنوان سطوح چندگانه عدم تمرکز و آزادسازی مدارج برنامه ریزی درسی، بر اساس نظریه پیچیدگی و آشوب طرح کرده بودند. . صحبت های ایشان کاملاً بر اساس دیدگاه ها و تجربه های مدیریتیشان بود. خاطرم هستم، در جلسه و موقع شنیدن دیدگاه های ایشان با خودم می اندیشیدم، آیا واقعا این بحث ها مهم است که ایشان مطرح کرده اند؟ آیا واقعا مطالب ایشان در حد طرح در یک همایش ملی هست؟ به گمانم بخشی از عدم تشخیص موضوع و اهمیت مطالب ایشان، به حسی که ناخواسته عمده ما در فقدان دانش نظری عمیق، داریم مربوط می شود. اقناع شدن و قوت استدلالها و دلایل در نظام دانشگاهی بعضا، با ارجاع به اسامی و نویسندگان خارجی، بهتر از همه انگلوساکسونها، اصطلاحات پرطمطراق و الفاظ غامض فلسفی و یا ارجاع به متون و منابع روز ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸ تامین می شود. آن موقع به عنوان دانشجوی دکتری که چنته ام از مباحث نظری کم بهره بود، توان ارزش گذاری و تشخیص اهمیت مطالب را نداشتم و امروز پس از سالها از آن زمان، به این مطلب وقوف پیدا کرده ام که دانش مرسوم علوم تربیتی صرف هم به تنهایی کفایت درک عمیق تعلیم و تربیت را ندارد. دانش نظری تعلیم و تربیت باید در پیوند با تاریخ ایران، فلسفه و واقعیت های اجتماعی و ملموس کشور و نظام آموزشی باشد تا به توان اندکی از پیچیدگی مسائل آموزش و برنامه درسی را فهم کرد.
چند ماه پیش که کتاب در تمنای یادگیری را می خواندم، از اینکه در گقتگوهایی روان و به دور از نثر پرتکلف از مهمترین و پرچالش ترین مسائل آموزش و یادگیری سخن به میان آمده است لذت می بردم. کتاب با زندگی نامه آقای دکتر سرکار آرانی، آغاز می شود و ما را در حال و هوای دهه 40 شمسی به این سوی ایران قرار می دهد. وقتی در کتاب با سئوال آقای دکتر امانی مواجه شدم که دکتر سرکار آرانی 25 سال دیگر چگونه است؟ چه تصور و تصویری از او در 75 سالگی می توان داشت؟ آنچنان به هیجان آمدم که برای مدتی کتاب را بستم و از شدت شوق نتوانستم تا ساعاتی کتاب را بخوانم. دوست داشتم به خودم زمان یدهم تا تصور کنم احتمالا ایشان چه پاسخی خواهد داد؟ آینده و دورنمای کسی که خودش را در تمنای یادگیری توصیف می کند چگونه است؟ چشم انداز کسی که در پنجاه سالگی، چشم بادامی های معتاد کار او را کسی وصف می کنند که به اندازه صدوپنجاه سال تلاش و کار کرده است چیست؟ افق و تیررس نگاه کسی که نه از نظریه برای بهبود عمل که از نظریه در بطن و متن عمل در آموزش و یادگیری سخن می گوید چیست؟ اما چرا این سئوال چنین هیجان انگیز است و مرغ خیال را به پرواز در می آورد؟ شاید برای آنکه در تکاپوی یافتن مسیر حرفه ای خودم هستم. نه من، که برنامه درسی ما الان و در این لحظه تاریخی به گمانم با پرسش کدام سمت و سو و چگونه مواجه است. آیا نقدهایی که دوازده سال پیش من به فضای دور از مدرسه و کلاس رشته برنامه درسی وارد می کردم، را می توانم در مسیر حرفه ای اکنون تا حدودی رفع کنم. آیا اکنون که در نقش یک دانشگاهی قرار دارم می توانم دانشجویانم را در پیوند میان واقعیت های آموزشی و با دروس و پژوهش دانشگاهی یاری برسانم؟وا
پاسخ دکتر سرکار آرانی به آن پرسش هیجان انگیز، چنین بود: استعمار زدایی از روش های پژوهش در آموزش و کارکردن بر روی متدولوژی درس کاوی. من با درس کاوی آنهم آنگونه که بشود دستمایه کارهای پژوهشی دانشجویان ایرانی قرار گیرد، احساس غریبی و دوری می کنم. اما امید دارم بشود در توسعه های این جهتگیری پژوهشی سمت و سوی رشته های علوم تربیتی را به گونه ای چرخاند که علوم تربیتی سودمندی و اثربخشی اش را در بافت و فرهنگ کشورمان نشان دهد.
یک مورد جالب دیگر هم در کتاب در تمنای یادگیریاین پرسش بود که سودای ما در تربیت و آموزش چه چیزی می تواند باشد؟ و آقای دکتر سرکار آرانی هم بر اساس ذهن شعر خویی خود ، به اصطلاح خودشان، در کتاب از تمثیل و استعاره «سیمرغ» استفاده می کنند. سودای ما رفتن است و نه قرار و رسیدن به نقطه ای. پروژه ای برای رسیدن در کار نیست، خود شدن و مسیر و شدن هدف است.
این جلسه ی ما هم جنسش همینطور است و نقطه ی خاصی برایش تصور نمی کنیم و انشالله از دل تعاملات و گفتگوها بهره خواهیم برد. قصه قصه "رفتن" است!
- دکتر محمود امانی طهرانی:
خدمت همه ی دوستان عزیز و گرامی سلام عرض میکنم.
اجازه می خواهم بدون مقدمه چند نکته را خدمتتان عرض کنم. این کتاب (در تمنای یادگیری) چه جوری بوجود آمد؟این کتاب یک محصول متفاوت است. این محصول متفاوت، یک دلیلش هم این است که آقای دکتر سرکارآرانییک آدم متفاوتی است.زمینه ی آشنائی من با ایشان به زمانی بر می گردد که آقای مهندس علاقمندان در سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی بودند و من با آقای دکتر سرکار آرانی آشنا شدم و دیدم که ایشان سه زمینه ی کاری را بهم پیوند داده اند و این سه زمینهفضای خاصی را بوجود آورده که از دید من فضای متفاوتی برای رشد است.
اینکه کار آقای دکتر سرکار آرانی مطالعه تطبیقی است و در کشورهای مختلف آلمان، ژاپن، سنگاپور،اندونزی، انگلستان و امریکا و ... آن را دنبال کرده اند خودش موضوعیت دارد، آن هم در شکل مطالعه ی تطبیقی به معنای واقعی و عمیق آن.
دومین مساله ای که در کنار آن قرار می گیرد بحثدرس پژوهی است که درس پژوهی یعنی توجه به ثانیه ثانیه ایی که در کلاس درس جریان دارد و بررسی اینکه چگونه می گذرد و این مساله ی اهمیت کلاس مساله ی بسیار بسیار مهم و مغفولدر کار بسیاری از ماهایی است که در مجموعه ی تعلیم و تربیت کار می کنیم وپژوهش می کنیم.
و سومین موردی که آقای دکتر سرکار آرانی را متمایز می کند و در کنار این قرار می گیرد، بحث اتصال و ارتباط و تعامل فعال با مدرسه است. همین یک هفته ای که آقای دکتر سرکار آرانی در ایران بودند، من از ایشان سوال کردم که شما خیلی زمانی کوتاهی به ایران آمدید، برنامه تان چیست؟ گفتند که من به خاطر مدرسه ها آمدم و ایشان تمام هفته را در مدرسه بودند.
این سه موضوع؛آموزش تطبیقی، درس پژوهی و ارتباط باحوزه عمل (مدرسه) را کهکنار هم می گذاریم، یک کار متفاوت را با یک فرد متفاوت بوجود می آورد.
آقای دکتر سرکار آرانیرا هیچ کس به عنوان یک کسی که مثلاً یک سرکی به آموزش و پرورش ژاپن کشیده و سوغاتی آورده اینجا نمی شناسد.این نکته اول بود که چرا این کتاب از دید منکتاب متفاوتیاست چون شخصی که پشت این کتابو محور اصلی آن است متفاوت است.
اما راجع به کتاب و نقشی که من در تولید کتابداشتم. من در تولید این کتاب یک نقش نسبی داشتم چهار مقاله از چهار مصاحبه و چهار بخش این کتاب را من در آنحضور تمام وقت و تمام قد داشتم و دو مصاحبه از مصاحبه های ویراست یک کتاب و بعد دو مصاحبه در ویراست دوم که افزوده شد. همچنین داستاناول زندگی را من یک بار خواندم و نقطه نظرات خودم را به جناب آقای ناصری نویسنده کتاب دادم. این کتاب از این حیث که یک فرصتی را فراهم کرده برای اینکه به نوعی مشتری محور تدوین بشود یک فرصت یگانه است.کتاب های دیگر را یک نویسنده می نویسد و از ظن خود یار ما می شود و آنچه که خودش می خواهد می نویسد اما این کتاب اینطوری نیست یعنی شاید بخشی از این کتاب قلم آقای دکتر سرکار آرانی نیست همه ی کتاب آن چیزی است که ما از ایشان درخواست کرده ایم و یعنی یک نوع مشتری محوری. مشتری آن کسانی که نشستند و گفتگوهای بسیار مهم و در عین حال چالشی و بی مهابا را با ایشان انجام دادند و پیش رفتند.
به نظرم این کتاب در ویراست اول در نوع خود کار کاملی است، اماهنگامی که این ویراست ارائه شد، عکس العمل هایی به این کتاب نشان داده شد. جناب آقای دکتر مرادی و کسانیکه در جلسه رونمای کتاب بودند و بعد دانشجویانی که کتاب را خواندند و افراد مختلف به نوعی پرسش ها و نقدها و مطالبی بر آن افزودند و سبب شد که با وجود اینکه مسئول و دبیر این مجموعه هیچ نوع قصدی ندارد که کتاب های از این نوع را دو بار رویش کار کند و بارها این را بیان کرده است، اما این اولین کتاب یک استثنا شد و کتاب های بعدی این مجموعه در راه است در مورد آقای دکتر مهرمحمدی، آقای دکتر عبدالعظیم کریمی و آقای صافی و افراد دیگری. این فهرست ادامه خواهد داشت اما چنان قصدی نیست که آنها به کتاب های ویراسته و پیراسته تبدیل شود. آنچه که این کتاب را به یک ویراستتازه تبدیل کرد عکس العمل هایبسیاری بود که نشان داده شد، پرسش های ناب و کنکاش های بسیار مغتنم.
آقای دکتر سرکار آرانی کتاب های متعددی را به جامعه ما اهداء کرده است، کتاب پرورش هنر استدلال معرفی و ترجمه ایشان است، کتاب شکاف آموزشی و کتاب های متعدد دیگر از جمله آموزش به مثابه فرهنگ، اما در بین همه ی این کتاب ها، این کتاب در تمنای یادگیریرا متفاوت و ارزشمندترمی بینم و این کتاب از آن نوع کتابهایی است که انسان را به تامل وا میداردبه تفکر وا می دارد همچنان که ما در جلساتی که داشتیم و جلسات خیلی طولانی بود. یادم هست و آقای دشتی هم اینجا شاهد هستند که برایویراست دوم کتاب جلساتی را از ساعت هفت صبح آغاز می کردیم تا ساعت چهار بعد از ظهر و ما به نقطه های متعددی رسیدیم صحبت کردیم، گفت و شنودهای نفس گیری داشتیم وبازخوانی کردیم و همه اینها محل های تامل جدی است.
به هر حال من بهشخصه خودم بسیار خوشحال هستم که در این کتاب نقش ایفا کرده ام و در این فرایند رشد کرده ام. گفت و گویی که انجام دادم هم قبل و هم حین و هم بعداً مایه ی این شد که در زمینه های متعددی به فکر فرو بروم. این کتاب این نقش را برای همه خوانندگان به خوبی می تواند ایفا کند.نه فقط برای دانشجویان هم رشته ما(مطالعات برنامه درسی)هر کسی که دغدغه امور آموزشی و فرهنگی دارد مخاطب این کتاب است. این کتاب یک داستان عمومی است یک داستان برای همه است و همه میتوانند از منظر خود وارد بشوند و نقطه نظرات خود را به این کتاب عرضه کنند و نقطه نظرات فردی را که محور گفت و شنوداین کتاب است دریافت کنند و تمام این مسائل مسائلی است که منجر به رشد فرهنگی همه ما می تواند بشود.
اما در مورد پرسش من که خانم دکتر نیکنام به آن اشاره داشت. اجازه بدهید به یک کاری که تابستان گذشته با آقای دکتر سرکار آرانیشروع کردیم اشاره کنم. یکگروه صاحب نامی در حوزه ی مدرسه داریاز ایران به ژاپن رفتند و در روز پایانیسفر خود با آقای دکتر سرکار آرانیدر توکیو ملاقات کرده بودند. منبعدا متن های آن گفت و گوها را که خیلی طولانی بود به دقتگوش کردم و بعد هم با آقای دکتر سرکار آرانی تلفنی صحبت کردم و ایمیل های رد و بدل شد، آن نشست در توکیومنجر به این شد که جلسه ای در تهران با مدرسه داران مذکور برگزار شود، من وقتی که محتوای این جلسه را گرفتم و خواندم و گوش کردم و یادداشت های خودم را مرور کردم دیدم که واقعاً نگاه این کتاب به همراه این نوع کارهای جنبی که آقای دکتر سرکار آرانی انجام میدهند اگر یک روزی من شک داشتم که آقای دکتر سرکار آرانی می خواهد در 75 سالگی چه جوری باشد، امروز آن ۷۵ سالگی برایمدر آینه بسیار بسیار روشن، مشخص و بسیار جذاب و دلپذیر است.امید، گفت شنود برای بهسازی مستمر و تلاش برای "شدن" است، چشم انداز آینده او!
- دکتر زهرا نیکنام:
اگر دوستان کتاب را مطالعه کرده باشند، بخشسوم نقدها و نظرات کسانی است که بر اساس ویراست اول کتابنقدها و مقالاتی نوشته اند. ازجمله آنها آقای دکتر مرادی هستند که هم خودشان و هم دانشجویان شان در این زمینه مقاله و مطالبی نوشته اند و در این بخش در خدمتشان هستیم.
- دکتر اسدالله مرادی:
خیلی خوشبختم که در خدمت دوستان هستم.
به باور من شاید «گفتگو» اولین و آخرین فرصتی باشد که مابرای بهسازی می توانیم در حوزه یعلمی، فرهنگی و آموزشی کشور بدان امید داشته باشیم. در دیالوگ و گفت و شنود شاید شنیدن مهمتر از گفتن باشد. ما ملتی هستیم که در سخن گفتن سبقت می گیریم اما در شنیدن کمتر.
آشنایی بنده با آقای دکتر سرکار آرانیبه حدود دوازده سال قبل می رسد. در بحث های سند ملی آموزش و پرورش در یک جلسه ای بودیم درسازمان پژوهش ایشان یک کتابی به من هدیه دادند و من به ایشان کتابی دادم و تلفنی هم رد و بدل شد.دوشببعد آقای دکتر سرکار آرانی به من زنگ زدند و گفتند که فلان کسی که طرف گفت و گو من بوده است در صفحه۷این تعریف را از تربیت ارائه داده است در عین حالی کهدر صفحه ۸۳ این را نقض کرده است. برای من مهم بود که در دو روز کتاب را خوانده بود! خودش به من زنگ زده بود! و چطور توانسته از صفحه ۷ به صفحه ۸۳ با دقت و حوصله برود! و این برای من جالب توجه بود و با کسی که چنین دقت دارد باید شرط احتیاط به جا آورد!
دو سه سال قبل ما در اصفهان میزبان دوستان عزیزی بودیم و از ایشان پرسیدم که شما در جبهه هم بوده اید؟ گفتند بله! من گفتم کجا؟ گفتند لشکر نجف. گفتم کدام عملیات؟ گفتند عملیات محرم.فهمیدم که ما در عملیات در یک لشکر با هم بود هایم و آن شب همه ی خاطره ها عملیات زنده شد گویا بارها همدیگر را دیده بودیم. البته قبل از اینکه به این خاطره استنادبجویمشاید در روزها اول دیدم که من دوست مثل ای دارم و در افلاطون اعتقاد بر این است که ما قبل از این دنیا زندگی می کردهایم و آقای دکتر سرکار آرانیهم از دوستان مثل ای من بودند.
دو سه سال قبل برای این کتاب زنگ زدند ونسخه پیش از انتشار آنرا برای من فرستادند تا نظر بدهم و من اندکی بی توجهی کردم. عادت من این است که اگر کسی به من پیشنهادی بدهد دو سه بار اول عمداً بیتوجهی می کنم. زنگ زدند و گفتند که چه کار کردید؟ دیدم که جدی گرفته اند و من کتاب را پرینت گرفتم و خط به خطش الان هست که من کلمه به کلمه اش را خوانده ام و در حاشیهملاحظه ای بوده یا جایی درخشان بوده نوشته ام.
چاپ اول که منتشر شد من نظراتم را دادم یک جا نوشتم «شوخی ها»!می خواستم بنویسم آقای دکتر سرکار آرانیحداقل برای دل ما هم یک چیزی در کتاب می گفتی! یک جا دیدم که آمده اند برای گفت و گو وارد بشوند که دوستان که گفتگو میکردند نگذاشتهاند که بحث عمیق تر بشود، شاید طاقت شنیدن نبوده است!
وقتی که کتاب چاپ شد مننسخه اول کتاب را با ۲۱۰ تا از دانشجویان کارکردم.از بچه ها خواستم سه پرسش را پاسخ بدهند.با صفحه و سطر مشخص یعنی نه میتوانستندبه اینترنت مراجعه کنند و چون بحث را مشخص تعریف کرده بودم. خبرش به من رسید که یک شب ۷۰ تا از دانشجویان گروه گروه در نماز خانه کار کرده بودند و همه تحقیق ها هست. پرسش این بود که این مطالبی که می خوانید کدام یک برای شما درس آموز است و هر چی هم که می نویسید دلیلش را هم بگویید اگر نقد و ملاحظه به کتاب داریدبنویسیدو به علاوه مشخص کنید این کتاب به کدامیک از مسائل شما پاسخ میدهد.بعد با بچه ها مصاحبه کردم،70 مصاحبه که حدود دو هزار دقیقه تحقیق و پژوهش است که همه را برای آقای دکتر سرکار آرانی فرستادم و روزها با هم گفتگو داشتیم، سپس ایشان آمدند و نشست هایی هم با دانشجویان حضوری برگذار کردند و با آنها صمیمانه به گفت وگو نشستند.
در ویراست دوم من یک مقاله ای با عنوان"معجزه تربیت" نوشتم. الان کتاب حدود ۵۰۰ صفحه است و از این ۵۰۰ صفحه به نظر من100 صفحهآن خیلی درخشان است.یعنی این را گفتم که با ۳۰۰ دانشجو کار شده و الان هم آن چیزهایی که من برای آقای دکتر سرکار ارانی فرستاده ام گواه است و هم کاری که دانشجویانکرده اند.
100 صفحه که درخشان است،100جمله و پیام درخشان دارد. اما مشکل ما با آقای دکتر سرکار آرانی این است که وقتی می خواهند به مشهد بروند آدم را از شیراز می برند! این مشکل آقای دکتر در گفت و شنود است.
در این دو سه ساله صدها پیام با هم رد و بدل کردیم و دیدگاه انتقادی نسبت به هم زیاد داریم. از جمله کسانی که با ایشان مراوده علمی دارم آقای دکتر سرکار آرانی نفر اول هستند و آقای دکتر صادق زاده همیشه به من می گویند که کسی که میخواهد با تو دوست علمی باشد باید خیلی شکیبا و صبور باشد که قطعاً ایشان هم این شکیبایی را دارند!
من به حدود ۷۰ مطلب کتاب پرداخته ام که ۵۰ مطلب که محاسن کتاب است درخشان است و حدود ۲۰ اشکال هم به کتاب دارم کهدر مقاله معجره تربیت آورده ام.فکر نکنم هیچ کس در ایران مثل آقای دکتر سرکار آرانیاشراف بر پارادایم های جهانی داشته باشد، و در تعلیم و تربیت با پارادایمها زندگی کرده باشد. ایشانمیتوانند با هر کسی ارتباط نخستین را برقرار کنندو گفت و گو را آغاز کنند. خیلی از معلمان گمنام هم خبردارم که در جای جای ایران با ایشان گفت و گو می کنند و ایشان بعضا زنگ می زنند و دلجوئی و همکاری می کنند.
من سی سال است که دانشجوی فلسفه هستم. متاسفانه در گفتگوهای این کتاب که این هم از رازها است و اخیراً متفکری گفته بود که هفت راز در جهان برای من حل نشده است، من هر چی فکر کردم دیدم که هفت مسئله برای من حل نشده است! همه راز است! و این کتاب هم با این که من کار کرده ام راز بسیار دارد.
برای مثال بعضی وقت هاپرسشگرها مسائل آموزش و پرورش را نمایندگی نمیکنند.آقای دکتر سرکار آرانی هر چقدر هم که اصرار کنید شما را به شیراز می برد و علیرغم اینکه خیلی خوش اخلاق است ولی در گفت وگو خیلی بی رحم است. اتفاقاً نقطه اوج کتاب آن جایی است که از ذهن مهار شده شان فراتر می رود، یعنی آقای دکتر سرکار آرانی نمیخواهد چیزی بگوید ولی یک جایی چیزی از دستش در رفته است و کسانی که میخواهند کتاب را کار کنند، باید یک بار بخوانند تا به آن 100 صفحه درخشان برسند، در آن ۱۰۰ صفحه به 100 جمله و پیام برسند و یک بارهم سعی کنند، بین صفحات را بخوانند، چون بار اول متوجه نمی شوید که او چگونه شما را برای رسیدن به مشهد از شیراز می برد!
من معتقدم کهدر این کتاب آن چیزهایی را که آقای دکتر سرکارآرانی نگفتهاند مهمتر از آن چیزهایی است که گفته اند. جنس شان است و نمی شود کاری کرد.اخیراًمن در سنخ روانی انبیاءدر قرآن کار می کنم به این نتیجه رسیدمکه سنخ روانی ما تئوری می سازد. ما یک سنخ روانی داریم که بر نحوه گفت و شنود و چشم انداز و عمل ما تاثیر می گذارد و بعد از آن دفاع می کنیم. اما آقای دکتر سرکارآرانی یک توانایی جالبی دارند اگر شما در سفر(شیراز) با ایشان همراه بشوید در راه منظرههائی را به شما نشان میدهند که در جاهای دیگر کسان دیگر نمی توانند نشان بدهند و چه بسا شما یک یا دو بار که کتاب را بخوانید آرام آرام متوجه می شوید که در "راه بودن" مهمتر از "رسیدن" به مقصد(مشهد) است. این پندش است که ما بعد از ۱۲ سالکشف کردهایم و با ایشان گفت و گو داشته ایم البته چالش هم زیاد داشتهایم.به نظر می رسد ایشان بیش از "رسیدن"، "رفتن" را و "شدن" را می پسندند.
من در مقاله معجره تربیت ۱۵ چالش را گفتهام. مثلاً به نظر بنده مهم ترین چالش کشور ما نگاهو زاویه نگرشحکومت است به تربیت. نگاه ایدئولوژی حکومت ما آموزش و پرورش را به غل و زنجیر کشیده است. من مطمئن هستم که اگر من و آقای دکتر سرکار آرانی عمر نوح داشته باشیم و ایشان استاد باشند و من شاگرد باشم بعید می دانم که ایشان از ایدئولوژی حکومت در باره تربیت حرفی بزنند.
یکی از دوستان ما غلیظ ترین لهجه اصفهانی را دارد، وقتی دونفر خیلی اعصابشان خرد است، ایشان با لهجه غلیظ اصفهانی بینشان می رود و می گوید که آقای فلانی خون خراب خودت را برای این چیزها کثیف نکن!
بنابر این وقتی کتاب را می خوانید دنبال این چیزها نباشید پیدا نمی کنید!همچنین ایشان در مورد تعلیم و تربیت رسمی حرفی نزده اند که ما چه چالش هائی در عمل داریم.سرکار آرانی در کارهاش ژاپن سانسور شده را به ما معرفی می کند. ژاپنی که هیچ وقت در آن در باره رابطه دختر و پسر ها بحث نمی شود و یا شادی که بچه ها در کلاس دارند یعنی باز هم ایشان وقتی ژاپن را معرفی میکنند ایدیولوژی جمهوری اسلامی ایران جلوی چشمش است.
در کتاب در تمنای یادگیری آقای سرکار آرانی محور گفت و گوها است. اگر بخواهیم مثل مثنوی عرفان تولید کنیم، اینکه محور باشیم خوب است و حواریون دور ما بچرخند. اما در بحث های علمی ما باید یک طرف قصه قرار بگیریمدر بحث علمی خطرناک است که ما وسط را بگیریم. به نظر من در جاهای مختلف کتاب می توان این را نشان داد.
در خیلی از جاها جای مسئله و شکل مسئله با هم عوض شده است و در گفتگوهای کتاب ۹۰ درصد پرسش ها شکل مسئله ی اصلی ما نیست. مثلاً حرف آقای دکتر سرکار آرانی در مورد مراحل رشد که از نظر بنده در تألیف کتاب های ماکه ربطینه به جمهوری اسلامی دارد و نه ربطی به حکومت دارد و نه ربطی به توطئه امریکا دارد این کتاب های که ما می نویسیم واقعاً تا سال سوم و پنجم علوم ریاضی چه ارتباطی با مراحل رشد دارد از منظر روانشناسی رشد بچه ها، حتیدیده ام که آقای دکتر سرکار آرانی در اینجاها هم پرهیز می کنند.
آقای دکتر سرکار آرانی از دوستان بسیار نزدیک من هستند که با ایشان مراوده دارم، در مورد کتاب در تمنای یادگیری حداقل بین من و آقای دکتر چندصد ساعت وقت با هم گفتگو کرده ایم و چالش کردهایم و ایشان خیلی بردبار هستند که من را تحمل می کنند.
- دکتر زهرا نیکنام:
بحثی که آقای دکتر مرادی مطرح کردند شاید در اعتراض به دیدگاه ایدئولوژیک زده و بالا به پائین در تعلیم و تربیت بود.در عین حال چیزی که من از کتاب در تمنای یادگیری برداشت کردم مقداری متفاوت است. جناب آقای دکتر سرکار آرانی در خدمت شما هستیم.
- دکتر سرکار آرانی:
خیلی خوشحال هستم که امروز خدمت شما هستم. فکر می کنم کهبعد از یک مدت طولانی، امروز مخاطبانم بیشتر دانشجویان و احتمالاً بیشتر دانشجویان تحصیلات تکمیلی یا محققان آموزشی.دو مقدمه آماده کرده ام؛ یک مقدمه مربوط به کتابدر تمنای یادگیری است و یک مقدمهمتناسب با سیگ برنامه درسیو فرهنگی است که من خودم هم به آنتعلق خاطر دارم و وقتی که اینجا بودهام اولین جلساتش را با آقای دکتر صادقی و خانم دکتر نیکنام و آقای دکتر عطاران و دکتر فاضلی داشتیم. بحث درنسبت بین "کالچر" و "اجوکیشن"است در این سیگ.آیا آموزش و یادگیری پیش از آنکه یک امر علمی (ساینتفیک) به معنایمصطلح در پنج شش دهه اخیر باشد، امری فرهنگی نیست و اگر چنین است آیا بحث علمی بودنش را به چالش نمی کشاند! و اگر چنین چالشی متصور است چه باید کرد؟ و چه کسی و با چه مدلفکری فرهنگی می تواند این چالش را در نظر و عمل بهتر مدیریت کند.
اینجا ما خوانش آقای دکتر امانی طهرانی را داشتیم و همچنین خوانش آقای دکتر مرادیو خانم دکتر نیکنام را هم داشتیم. شاید برای شما جالب باشد خوانش بنده را نیز داشته باشید.
شاید بعد از این چند خوانش برسیمبه خوانش بعضی از دوستانی در جمع شما که کتاب را خوانده اند و یا آنانی که بنا دارند از این پس بخوانند. خوانش آقای دکتر عطاران و دکتر فراستخواه نیز در ادامه جلسه می آید.
نکاتی که آقای دکتر مرادی به روشنی به آن اشاره کردند یا آنچه که آقای امانی به آنپرداختندو ناظر بر فرمایشات آقای دکتر مردای نیز بود، آموزنده است. این که مصاحبه کننده ها مشتری های این محتوا بودند و آنچه که آقای مرادی هم می خواستند اشاره کنند تلویحاً این بود که اینجا همه ی مشتری ها نبودند،بچه ها نبودند، معلم ها نبودند، پژوهشگرانبا دیدگاهها و پارادایم های متفاوت نبودند.معلمان هستند ولی ایشان از منظر پارادایم متفاوت و تضارب نظر و عمل به موضوع توجه دارند.
این کتاب کتاب من نیست. این کتاب مجموعه ای از گفتگوها و نقد و نظرهاییپیرامون کسی است که من او را "غریبی در غربت" می خوانم. کسی کهسراسر عمر در تمناو شوق یادگیری است.بخش اول این کتاب هم به خاطر این است که یک ولوله ای ایجاد بکند و یک سرکی به زندگی خصوصی بنده بکشد که بعضا برای خوانندگان جذاب است. چه بسا این بخش بتواند موتوری بشود و خواننده را تشویق کند سایر بخش هارا نیز بخواند.
بنده هم بی پروا حدود ۶۰ ساعت در بخش اول مصاحبه شدم و اغراق لازم نیست که در بسیاری از بخش ها آنچه که راجع به زندگی ام از من پرسیده اند گفته ام. شاید به این دلیل بوده که من اینجا نبوده ام یعنی فکر کردم که این داده ها وقتی سازماندهی و منتشر بشود، نیستم اینجا و بالطبع نسبتی با شغل و کار من ندارد، آسوده خاطر بوده ام و با خودم راحت بودم. اندکی هم ملامت پیشه ام و سعی می کنم از هیاهو و تعجیل، و تهییج و تبلیغ بپرهیزم.
و گرنه همه شما استحضار دارید که نیچه از زبان زرتشت می گوید که خردمند کرسی زندگیش را سر چهارراه و در معرض تند باد روزگار نمی گذارد. از هیاهو به تنهایش می گریزد. از این بازار مکارهو پیچیده و تو در تو، مه گرفته و جایی که به قول آقای دکتر مرادی شبه مسئله ها جلوه می فروشند و عشوه می خرند و به طبع نگاه ها را متفاوت، لنز ها را تیره و تار می کنند، خردمند به تنهائیش می گریزد.
شاید بپرسیدتو را چه شده است که در این بازار مکاره و در این غوغای پیچیده، کرسی زندگی ات را برداشته ای و در گذر چهارراهبازار همهمه گذاشتی؟شاید! چه شده است؟ چرا کرسی ات را در میانه باد گذاشته ای؟شاید این همه نیز برای شوق یادگیری است، شاید هم نوعی قربانی شدن است.
برای خودمن مهم این بود که هیزم یک آتشیبشوم برای طرح پرسش هایی مرتبط با حوزه عمل و نظر تربیت. چرا که شنیده ایم و گفته اند که تربیت امری نظری، عملی و اخلاقی است. شاید من بهانه ای بشوم و دیگران را به این چالش ها فرا بخوانم که
عقده را بگشاده گیر ای منتهی
عقده سخت است بر کیسه تهی.
این هدف اولیه من بوده است ولی آیا در این تعامل این ممکن شده است یا نه، به قضاوت خوانندگان بستگی دارد. به برخی از آنها آقای دکتر مرادی اشاره داشتند.
ایشان به روشنی اشاره داشتند که احتمالا این امکان با این مجموعه فراهم شده خیلی رضایت بخش نیست و پرسش ها و چالش های بیشتری لازم است. چه چیزی های دیگری لازم است که این هیزم و آتش گرمی و روشنی ببخشد. پاسخ و تحلیل و رونمایی از پرسش ها و چالش هایی از این دست مغتنم است و فرصت هایی برای گفت وگوی بیشتر را فراهم می آورد.
ما هر وقت به هم میرسیم می گوییم چه خبر؟ ما اهل خبر هستیم.ولی در نظام آکادمیک مدرن پرسش حرمت دارد. وقتی که ما در یک کالچری مدام از یکدیگر طلب خبر می کنیم، احتمالا یکی از معانیش این است که آیا تو هنوز هم بنانداری برای خوشبختی من عوض شوی؟و لذا چه خبر؟ آیا کسی در این جهان عوض شده است که تغییر او در راستای خوشبختی ما باشد. آیا کسی جابهجا شده است، محیطی،مناسباتی، ابری،بادی، بارانی، ساختاری، سازمانی، جهانی! ضجه های نابی به گوش می رسد که نشانه عدم رشد یافتگی است. در جست و جوی تغییر دیگری برای آسایش خود! تو چرا عوض نمیشوی که من به عنوان دختر یا پسریا پدر یا همسر یا معلم یا شاگرد یا مدیر یا کارمند و ... خوشبخت بشوم. معلم تو چرا عوض نمی شوی تا من خوشبخت بشوم. مدیر تو چرا جابجا نمیشوی تا من خوشبخت بشوم و...!
ما سال هاستدنبال خبر هستیم. به آقای فراستخواهو سرکار آرانی ها می گوییم تا کی می خواهید محافظهکار باشید؟ چرا شجاعتی به خرج نمیدهید تا ما در سایه آن نفسی تازه همی کنیم، خوشبخت شویم و از تنگناهابه درآییم. به تعبیر دیگر دنبال قربانی می گردیم و برای خوشبختی خود از یادگیری و آگاهی می ترسیم و دست التماس به تغییر دیگری -بخوانید قهرمان- دراز می کنیم تا شجاعتی کند و از آستین دستی به درآورد و برای راحتی ما و آسایش ما همتی بجنباند یا حمییتی کند ستودنی!
اما انسان های رشد یافته در پهنه فرهنگ و جامعه رشد یافته و در نظامهای اجتماعی رشدیافته وقتی به هم میرسند از "پرسش" می گویند. ستایش پرسش است که گرمی و روشنیو تنش ایجاد می کند، انرژی بخش است و تحرک آفرین.تا زمانی که ما قدرت نداشته باشیمپرسش هایمان را مطرح کنیم، صورت بندی کنیم، بشناسیم، رونمایی کنیم،تابه جای ستایش خبرهابهصورتبندیپرسشهایمان نیاندیشیم، حرمت نیابد آنکه پرسش شفاف تری مطرح می کند، آنکه ما را به راه حلی که در درون مسئله هااستبهتر راهنمائی می کند، پرسش پر احتشامیمی پرسد،بعید است که ما بتوانیم با آنچه که نه تنها در این کتاب بلکه در سایر کتاب ها، نه حالا بلکه تا حالا! و از حالا به بعد می آید گفت و گو کنیم و راه به راه حلی بیابیم.
بخش اول کتاب که تمام میشود، وارد گفتگو ها می شویم. در ویراست اول ما هفت گفت و گو داشتیم.پس از انتشار کتاب و از صد و چند گزارشی که به دست من رسید پرسش های خیلی مختلفی مطرح شد از جملهاینکه چرا ژاپن؟ لذا یکی از گفت و گو هایی که در ویراست دوماضافه شد تبیین می کند چرا ژاپن؟. چرا غریبی در غربت ادامه یافت و خیلی از بحث های دیگر؟ یکی از پرسش های دیگری که در ویراست اول کتاب نبود شکست ها و ناکامی ها یا حفره های زندگی من بود. اگر این حفره های زندگی من نبود الان چه اتفاقی افتاده بود و از این منظر به جوانترهایی که بیشتر حضار را تشکیل می دهند چه پیشنهادهایی می توان ارائه کرد.اگر من فلسفه، تاریخ و ادبیات را دقیق تر خوانده بودم واگر به شعر خوئی و شاعرانگی منتال مدل های ذهنیم زودتر واقف شده بودم، چه بسا کار پر احتشام تر و چه بسا به سمت پرسشها و سوال هایدقیق تری می رفتمو با آنهابیشتر درگیر می شدم. کسی که در هشت سالگی باباباطاهر آشنا می شود.
کسی که در نه سالگیانشاهایش با این عنوان شروع می شود که
دنیا همه هیچ است کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچبر هیچ مپیچ!
این آدم در شرایط تربیت و فرهنگی این شکلی جز خبر گرفتن چه می تواند!
آدمی که دوازده سالش است و پای این تفسیرها و تحلیل هاییمی نشیندکه به غایت یقینی اند چه بسا یک احساس عدم نیاز و استغنایی پیدا می کند.
پانهم گستاخ چون خانه روم،
سرنگردانم نه دزدانه روم
حظاین پیام آدمی را از دیدن فیلم، خواندن رمان، پرسش، کنکاش و ... بسیار امور دیگر که نیاز جدی گرفتن جهان پیرامون است بی نیاز می کند چنانکه با من کرد.جیب من پر شد از سکه های طلا در حالی که من به دو ریالی های روزمره نیاز داشتم. در مصاحبه های افزوده شده در ویراست تازه مفصل در باره اینها بحث شده است.
بخش سوم چشم اندازهاست که سرکار آرانی امروز چه میکند؟ و برای آینده چه برنامه ای دارد.آنجا سرکارآرانی می گوید که من در جست و جوی راهی برای "دی کولونایز کردن روش های پژوهش در آموزش" -استعمار زدایی از روش های پژوهش در آموزش-هستم. این ادعا اما با شعر خوئی سرکار آرانی چه نسبتی دارد؟ اینجا تناقض ها سر بر می کشند و او چگونه به آنها پاسخ می دهد و آنها را حل می کند؟ یا آن شعر خوئی با این ادعا چه می کند؟خود این ادعا چه پیشینه های دارد؟
دانشجویان آقای دکتر مرادی پس از مطالعه کتاب از منظر دیگری نیز به گزاره های متنوع این کتاب پرداخته اند. آنها مکرر می پرسند، اوایده داده است!خودش کجاست؟!
در ویراست تازه این کتاب تا حدودیسعی شده است به این پرسش ها پرداخته شود. تصویری ارائه شود که صد البته شاید برای دانشجویان و خوانندگان قانع کننده نباشد. کما اینکه در این نشست وقتی یکی از دانشجویان از من پرسید که چرا این همه کار می کنی؟ پاسخ دادم برای ایران! متعجب شد، شاید در دل نجوا می کرد که شما که نیستی ایران!
هفت مصاحبه دیگر در زمینه های فناوری و آموزش، درس پژوهی، تربیت معلم، برنامه درسی، آموزش عالی و ...وجود دارد که به برخی از پرسش های امروز ما در این زمینه ها می پردازد. گفتگوی انتقادی آخر هم در ویراست اول و هم دومدر باره کارکردهای آموزش عالی است.
نگاه انتقادی و درون سازمانی است به نقش و کارکردهای دانشگاه. دو بزرگوار بر من منت گذاشتند و به آن پرداخته اند و دو مقاله در ویراست تازه از آنها منتشر شده است. مقاله آقای دکتر فراستخواه و مقاله آقای دکتر فاضلی.
در اینجا آقای دکتر فراستخواه و آقای دکتر فاضلی بسیار با کرامت به نقد دیدگاه های مصاحبه آخر پرداختند. شما اگر مصاحبه من و مقاله آقای دکترفراستخواه را بخوانید، تلویحا بیان می کند که سرکار آرانی یا نخواسته است به این همه هجمه و مسائل پیچیده محیطی دانشگاه در ایران بپردازد یا نتوانسته است! فلذا دانشگاه و آموزش عالی را فقط از درون نقد کرده است. آقای دکتر فراستخواه با شهامتی ستودنی اما به مسائل محیطی ناظر به کارکردهای دانشگاه در ایران پرداخته است و بحث ها را غنی و سازنده ساخته است. ایشان با کرامت جای خالیبحث ها را از این منظر پر کرده اند و به نقدها روشنی و گرمی بخشیدند، و کار مردان روشنی و گرمی است!
از این جهت شاید فرمایش ایشان موید نقد آقای دکتر مرادی باشد که سرکار آرانی به جای اینکه مستقیم ما را به مشهد ببرد تلاش می کنند از شیراز به مشهد ببرند و آقای دکتر فراستخواه دستش را گرفته و این شاگرد را آرام آرامو با مهربانی به جایی که باید رهنمون کرده است.
آقای دکتر فاضلی در مقاله اش با صراحت بیشتری سرکار آرانی را مخاطب قرار داده و در صفحه 414 این کتابمی نویسد که سرکار آرانی ۲۰ سال است که از این حرف ها می زند ولی خبری از اثر نیست. برای من بسیار مغتنم است که آقای دکتر فاضلی به کرامت به نقد بحثها پرداخته است و از "اثربخشی" آن هادر عمل پرسیده اند. در صفحه ۴۱۴ می فرمایند:"نکته ای هم به ذهنم رسید که در همین جا بیان می کنم.وقتی کتابدر تمنای یادگیری را مطالعه می کردم، به شوق آمدم،زیرا ایده های راهگشای بسیاری برای بهبود کیفیت آموزش در نظام مدرسه ای و آموزش عالی ایران در این کتاب وجود دارد. این ایده ها را هم وزارت آموزش و پرورش ایران منتشر کرده است و مدیران آن از این ایده ها آگاهی دارند و بعضا در گفت وگو با ایشان شرکت داشته اند. پرسشی که در ذهنم شکل گرفته این است که چرا این ایده ها منشا تاثیر و ایجاد تحول در نظام آموزشی ما نمی شود. در گفت وگوهای انجام شده در کتاب در تمنای یادگیری اشارههایی به این موضوع شده،اما پاسخ روشن و دقیقیبه آن داده نشده است."
آقای فراستخواهبا مشارکتشان در این اثر فلسفیدن درباره آموزش عالی را به من آموخت. او برای من فیلسوف آموزش عالی استو همه گاه فلسفیدن در باره دانشگاه را به ما یاد می دهد.
آقای دکتر فاضلی نسبت فرهنگ و آموزش عالی را در مقالهخود به تفصیل بیان کرده است و بیش از همه به نقش و تنگناهای دانشجو و یادگیری پرداخته است و این پرسش پراحتشام را که چراایده ها در عمل اثربخشی لازم را ندارند، پاسخ می دهد. از شوق یادگیری و شوق تغییر سخن می گوید و آن را به هراس از آگاهی و ترس از یادگیری مطرح شده در گفت وگو های سرکار آرانی مرتبط ساخته و راه حل های قابل فهمی به دست می دهد.
آقای دکتر علیزاده استاد تمام روانشناسی در دانشگاه علامه طباطبایی است. دکتر علیزاده وقتی کتاب رامطالعه کرد پرسشی را برای من ایمیل کرد گفت پیش از هر چیز من از دانشجویانم و خودم این پرسش را خواهم پرسید که نسبت کار حرفه ای علی رضای داستان ما در کتاب در تمنای یادگیری بادوران کودکی او چیست؟
به نظر من این پرسش هاست که راه گشاست نه پاسخ های سرکار آرانی.سرکار آرانی اگر هیزم این آتش گرم است برای فراهم ساختن فرصت طرح پرسش هایی است که در دل و ذهن همگان وجود دارد ولی من همانطور که آقای دکتر مرادی دقیقاً به آن اشاره کردند در جستجوی پاسخ های همه ی آنها نبوده ام و نه در توانم بودو نه چنین ادعایی دارم.فرصت طرح آنها را اگر فراهم کنم به بخشی از مقصود رسیده ام. در مقدمه کتاب به تفصیل به این مهم پرداخته شده است.
آقای دکتر علیزاده با نگاه روانشناسی آدلری به این چشم انداز پرداخته است که این مسگری سرکار آرانی در کودکیچه نسبتی با حرفه معلمی او در بزرگسالی دارد.از این منظر مقاله آقای دکتر علیزاده متفاوت از سایر مقالات است و خواندنی. پرسش این است که چه نسبتی میان کودکی و بزرگسالی سرکار آرانی وجود دارد؟ این پرسش را بارها دکتر فاضلی از جمله در این سالن، وقتی از زندگی حرفه ای خودشسخن می گوید مطرح می کندو از جمله اینکه به زعم او به مثابه جامعه شناس آیا نسبتی منطقی میان کودکی و بزرگسالی روشنگران و پژوهشگران، و پیشروان وجود دارد.
مقاله آقای دکتر مرادی به زیبایی نشان می دهد سرکار آرانی بیش از "رسیدن" دل در گرو "رفتن" دارد و به زعم او سرکار آرانی بیش از آنکه به جاده فکر کند به تله های جاده می اندیشد که البته این روز ها تله هاکم نیستند و بالاخره بدون نقشه "مین"زمین پای در راه نهادن خطاست! وحرکت کار دشواری است.
آقای دکتر عطاران البته با صراحت بیشتری به این مهم پرداخته است که آنچه سرکار آرانی دارد از سه هزار روز اول تعاملات اجتماعی در بزنگاه های شهر و بگومگوهای زندگی روزمره است.در گذر و گذار از آنها او مهارت های لازم ارتباط و تعامل و تقلا برای "فهم دیگری" و سال ها بعد "فهم فهم دیگری" را یافته است.
اجازه بفرمایید اندکی به مقدمه دوم نیز بپردازم، فرهنگ آموزش و یادگیری که این نشست به همت گروه مطالعاتی با این عنوان در انجمن مطالعات برنامه درسی برگذار شده است.
من از فرهنگ سکوت می آیم!من از فرهنگ همکاری می آیم، من از فرهنگ شنیدن می آیم، من از فرهنگی می آیم که"اسمع" و "افهم"جدی گرفته می شود پیش از آنکه دیر شده باشد، من از فرهنگی می آیم که بکوارد(backward) است -تجربه دیروز است که راه فردا را مشخص می کند-، من از فرهنگی میآیم که آدم ها را به اکراه در زنجیر وچرخه های روزمره از هم جدا میکنند، من از فرهنگی می آیم که تلاش، پشتکار و اخلاص مهم است، من از فرهنگی می آیم که ذهن را سر انگشتان دست می یابند، من از فرهنگی میآیم که بیشتر تکلیف اندیش است، من از فرهنگی می آیم که خستگی ناپذیری، تمرین، تسلط، تحمل، مطالعه و نوشتن موضوع یادگیری و دانش آموزی است، من از فرهنگ مکتوب می آیم، من از فرهنگی میآیم که ثبات قدم را به مراتب از توانایی های طبیعیو احتمالا مادرزادی محترم ترمی شمارند، من از فرهنگی میآیم که به دانشگاه ها و تیترهایش که نگاه می کنید مهمترین کلیدواژه هایش: شوق یادگیری، خستگی ناپذیری، تلاش بی وقفه، کمک به یکدیگر و حرارت در تمرین کردن، جستجوی دانایی، پشتکار، سخت کوشی، اخلاص داشته باش آرزوهایت را بلند بگیر ولی در جهت آنها قدم هایت را کوتاه ولی مستمر بردار و....است.
اما فرهنگ متقابل که فرهنگ غرب است؛ پرزنت کردن، تاکید بر توانایی و جداسازی، رقابت، فروارد (forward) -نگاه به آینده است که مسئله امروز و راه حل آن را توصیف می کند-، از فردا به امروز می رسددر مقابل رسیدن از تجربه ی دیروز به مسئله امروز ، تاکید بر حقوق فردی، منطق، فرضیه،استدلال، اینکوایری، جستجوگری، درگیری، کلنجار رفتن،چالش، پرسش و شاید مهم تر از همه سماجت در پرسش و پرستش پرسش و ...! کلید واژهای لاتین سر در دانشگاه در این سنت فکری فرهنگی نیز متفاوت است، بیشتر حاوی کلید واژه های است چون:نور و حقیقت، نور تو در تو،روشنائی، روشنفکری، آزادی، پرسش، روحیه پرسشگری و...!
به نظر می رسد فراتر از آموزش و یادگیری، پژوهش نیز امری فرهنگی است وسنت های فکری فلسفی شرق و غرب در پژوهش و حرمت مساله و درس و راهای یافتن راه حل و سنت های پژوهش نیز قابل تامل و بررسی است.
باز اندیشی در ماهیت دانش، آموزش و یادگیری و نسبت آنها با فرهنگ دغدغه این کار گروه است در انجمن مطالعات برنامه درسی ایران. من خرسندم که کتاب در تمنای یادگیری و سایر کتاب هایی که بعضا آقای امانی در مطلع سخنانشان به آنها اشاره کردند، جملگی در این زمینه است. ما نیازمند گفت و گو بیشتر در این زمینه ها هستیم تا سبک و سنت های فکری فرهنگی خودمان را بشناسیم. البته مقایسه به "مثابه لنز" به ما یاری میکند تا هزار توی این مهم را واکاوی کنیم، تفاوت ها را بشناسیم و شباهت های فرضی را به چالش بکشیم ونوری در تاریکی تودرتوی مسئله هایمانبتابانیم. سوسوی نور در انتهای تونل را راه خروج فرض نکنیم، چه بسا چراغ قطار مسائل تازه ای است که به سرعت به وضع امروز نزدیک می شود.
به خاطر داشته باشیم که برای شناخت خود که امر پراحتشامی است به دیگری نیازمندیم. بدون دیگری نه تنها اندیشه که بازپروری زبان و ارتباط نیز دشوار است.شناخت شیوه دیگری برای دیدن، شنیدن، فهمیدن برای ما آموزنده است. در گام بعدی نه تنها فهم خود که فهم دیگری و نه تنها شناخت دیگری که حرمت به دیگریونه تنها حرمت به دیگری که تلاش برای"فهم فهم دیگری" است که اهمیت خود را نمایان می سازد.تلاش برای شناخت مکانیزم یا سیستم فهم فهم دیگری جایی است که من ایستاده ام. جایی فراتر از داده ها و ایده ها!
- دکتر زهرا نیکنام:
این جنبه شعرخوئی شما اگر چه جنبه ی مثبتش را پررنگ نکردید، ولی من فکر می کنم که لنز و منظری که شما مواجهه با امور دارید را نشان می دهد یعنی من فکر می کنم علیرغم نقدهای مناسب و بدیعی که نسبت به شاعرانگی ذهن خود دارید، اما یک چیز برجسته و خاصی را هم با خود دارد. شاید خوب باشد در باره آن بیشتر گفت وگو شود و بعدا مطالبی اضافه شود. برای مثال به گمانم هیچ توضیحی نمی تواند دیدگاه برساخت گرایی اجتماعی شما در خصوص واقعیت تربیتی و هدف و مقصد آن را خوبتر از تمثیل سیمرغ در منطق الطیر عطار نشان دهد. ذهن ایرانی به خوبی فارغ از بحث های معرفت شناسی معرفت و دیدگاه های مطرح در خصوص ماهیت هدف تربیتی، با تمثیل سیمرغ به پرواز در می آید و به خیال ورزی تربیتی می پردازد.
- دکتر مقصود فراستخواه:
خدمت خانم ها و آقایان و دوستان ارجمند سلام عرض می کنم. این هیجان که بخشی از حضور ما و بخشی از ذهن و مغز ما است من را به اینجا کشاند و نمی توانستم که آقای دکتر آرانی را نبینم. تاییدی که در صحبت داشتند و ما هم تاییدی در حذر ...آن چیزی که برای من مهم است ازسرکار آرانی استاد ارجمند و انسان واقعاً شریف همین داستان است. این کتاب که تمنای یادگیری است دنیایی است و کسی آخرش به شوق آموختن برسدولی آن چیزی که خوانش این کتاب برای من مهم بود همین داستان است. ما به داستان نیاز داریم، ما به اگزمپل نیاز داریم، ما در کلاس هایمان گفته ایم که اکسیژن H2Oولی بچه نیاز دارند که با آب دست و صورتشان را بشویند، بخورند و ببینند که این آب است.فایرک ریفرنس نظریه ارجاع مستقیم، ما برای این که آموزش ایران را تحلیل بکنیم باید آرانی را از نزدیک ببینیم. تمام. یعنی ما داستان نیاز داریم. چیزی که تعلیم و تربیت ما نیاز دارد و کمبود دارد، داستان است. ما داستان نداریم و داستانهای ما تمام شده است و باید دوباره داستانپردازی بکنیم، داستان های مان را دنبال بکنیم و داستان سازی بکنیم. برای همین است که به نظر من سرکار آرانی مهم است.
واقعاً من خیلی با سختی به اینجا آمدهام، یک و نیم ساعت راه آمدهامو بعدفقط می دانستم که کار مهمی انجام میدهم و دنبال هیجان خودم می روم که این معلم خوب، محقق خوب، صاحبنظر خوب،آرانی یک دیاسپورا است، ایرانی یعنی ارتباط های پراکنده، ایرانی نهاد ندارد ولی ارتباط دارد، ابوریحان با ابن سینا ارتباط دارند ولی هیچ مدرسه که پایداری داشته باشند وجود ندارد، در ایران نهاد کمبود داریم ولی یک ارتباط و یک پراکندگی مرتبط با هم هستند و می خواهند باشند این فرهنگ ما را می سازد.
به نظر من آقای دکتر آرای بسیار برای ما در این کتاب چیزهایی ارائه و تولید کردهاند این کتاب هم بسیار اثر خواندنی است و برای آموختن مطالب بسیار زیادی دارد، و برایشان آرزوی موفقیت می کنم. آقای دکتر که صحبت می کردند به لحاظ نشانه شناسی برایم جالب بود که فرمودند که ما وقتی به همدیگر میرسیم میگوییم چه خبر؟ من هم وقتی که ایشان صحبت می کردند یک چیزی در ذهنم تداعی شد که خدمت دوستان و محققان ارجمند عرض می کنم که شاید نقالی بشود. من فکر می کنم که مادر زندگیمان، زندگی در شرایط عدم اطمینان بوده است آنچه که ما نداشته ایم اطمینان و ناپایداری بود.عدم اطمینان کامل در ایران، یعنی وضعیت فوق پیچیده ی تصادفی در ایران و در یک چنین وضعیتی هر کس به همدیگر می رسد تنها چیزی که لازم دارد بپرسد که چه خبر؟چون می خواهد در شرایط عدم اطمینان کنترل کند، زندگیش را، ادامه ی وجودش را، خانوادهاش را، شهرش را، کارهای علمیش را، کسب و کارش را و ... آقای دکتر فرمودند که آنها دنبال پرسش هستند ولی ما میگوییم چه خبر! به نظرم این پرسش بسیار بزرگ ایرانی است که نیاز دارد که بداند چه خبر است. معلوم نیست که چه خبر است کمبود خبر و عدم اطمینان...
این هم نکته ای بود که به ذهنم رسید. امیدوار هستم که این جمع صمیمی در ارتباطات و گفتگوها همچنان بمانند.
- دکتر علیرضا صادقی:
آقای دکتر فراستخواه فرمودند که آقای دکتر سرکار آرانی یک فرد دور از وطن هستند، تجربه زیسته ی من در یک سال اخیر در کانادا به من نشان داد که ما ایرانی ها غریبم و هیچکس ما را نمی شناسد آدمهایی که این همه قوی و عزیز هستند و در ایرانهشت هزار ساله با فرهنگ قوی زندگی کرده اند، مولوی و شاهنامه و سعدی داریم. کانادایی که 150 سال پیش است و به اندازه ی پدرما سن دارد، توانسته میدان و گوی را از ما بگیرد.
به نظر من دایاسپورای مایید، بایستی این آدمها را تحویل بدهیم و ایران را بین المللی بکنیم، از آقای دکتر سرکار آرانی به عنوان یک ایرانی ممنون هستم که درست است که در ژاپن هستند و به آمریکا که رفتند بگویند که من یک ایرانی هستم و ایران این قدمت را دارد. من این کتاب را بارها خوانده ام و بارها هم گریه کرده ام به زندگی خودم نهیب می زنم که تو که اینجوری نبودی؟تو چرا اینجوری شدی؟ چرا تلاش نمیکنی؟ تو که می توانستی؟ تو چرا این کارها را نکردی؟ دوستان عزیز همه مان سرکار آرانی داشته ایم ایران را به جاهای دیگر بشناسانیم. ممنونم.
- ایمان توحیدیان:
من همیشه دوست داشتم چیزهایی که آموزش را به چالش می کشد و همیشه نقد می کند و از کلیشه رفتن خسته شده بودم. از زبان انگلیسی به عنوان یک ابزار استفاده کردم برای خواندن آن کارها.
بحث کالچر یا اجوکیشن که هست، آن چیزی که من به آن رسیده ام انگار در کالچر ما بحث نریشن جا نیافتاده است یعنی انگار یک ترسی هست من به این رسیده ام و باور کرده ام که همیشه یک دانش آموز هستم. درخیلی از جلساتی که در علامه یا دانشگاههای دیگر برگزار شده شرکت کرده ام و پرسیده ام که چرا در کانتکس ایران جا نیفتاده که از اساتید، شماها هم یک زمانی مثل ما بودید از دانش آموزی و ... مثل آقای دکتر از کوچه و بازار شروع کردهاید شما بزرگان هم ابتدا وارد مدرسه، دانشگاه، کارشناسی ارشد و پی استرکشنتان را شروع کردید اسیسنت بودید اسوسیژ شدید، استاد تمام شدید و بالاخره یک ایرادات و نقص هایی داشته اید و ما نمی توانیم این را از اساتید ایرانی هیچ جا پیدا کنیم، یعنی انگار یک سرپوشی دارند و خیلی برایم جالب بود من کارهای نریشن خیلی انجام می دهم و مجلات مختلفی از پروفایل اجوکیشن که چاپ می کند اساتید بزرگ در اجوکیشن نه فقط در علوم انسانی سایر اینجگر همه آمده اند حتی می خواندم که یک استاد گفته بحث پلیجاز کمیدیسی که در ایران اصلاً اساتید مانور نمیدادند و دانشجویان خبر نداشتند تحقیقات همه کافینتی بود و این خودش را شرح داد گفت که یکی از دانشجویان پروژه ای انجام داد -که او را از اسوشیک به سمت لکچر آورده بود، یعنی مربی بود- این همه را نرید کرده بود که چرا من این ایراد را داشتم کار دانشجوئی نکردم و یا خیلی از اساتید دیگر.
سوال من این است که چرا کانتکس ایران این نرینشن ها اتفاق نمی افتد آیا ترسی هست، آیا همیشه از آن خطاها...
من این وجهه را پیدا کرده ام که همه صدا می زنند آقای دکتر، استاد تمام و متاسفانه خیلی از دانشجویان این تمام را هم فول ترجمه می کنند اساتید بزرگوار ما فول پروفسور که انگار می خواهند دردرصد یقین باشد و بگویند که کار از محکم کاری عیب نمی کند! انگار برایشان یک رگلاینی و خط قرمز و منطقه ی ممنوعه ای است که نباید ما وارد بشویم در صورتیکه اگر ما بدانیم ما همه ی کنفرانس ها و همایش ها شرکت می کنیم و همه می گویند که این چالش ها هست همه می دانیم و صدا و سیما هم می گوید ولی شما که من را آموزش می دهید نمی گویید که بلاخره شما این راه ها را رفته اید...
چرا اینها را با ما شیر نمی کنید، یکی از اساتید می گفت که مجلات داخلی نریشن چاپ نمی کنند، علمی پژوهشی نیست، علوم ترویجی نیست. چون این به عنوان ریسرچ متدی است و نریت کردن قانون خودش را دارد آن پروفلکشن را بگویید که ما به عنوان اسیسنت این ایرات را داشتیم و صددرصد به ما خیلی کمک می کند. همیشه باید یک جائی استاپنگ بشود و مائی که شما می گوید نسل آینده هستیم و قرار است دوباره دانشجو تربیت بکنید بلاخره باید آن قدرت را در خودمان ببینیم که اساتید ما این ایرادات را داشتند پس ما انجام ندهیم ولی همیشه سر بسته بوده، یعنی اساتید یک مدینه فاضله از بکگراند ساخته اند که واقعاً هم در ایران نمی شود جرات پیدا کرد که بخواهیم اینها را نقد بکنیم، اینکه شما چه پروسه را طی کردهاید تا شدهاید...
مجلات را روراستر بنویسند. امیدوارم که بتوانم در این حوزه کار بکنم ولی دوست دارم بدانم علت اینکه اساتید ایرانی از نریکشن می ترسند چی هست؟
- دکتر علی عسگری:
خدمت همه دوستان خیر مقدم عرض می کنم.چند روز قبل که در کلاس با دوستان صحبت می کردم، عرض کردم که بیایید دکتر سرکار آرانی را از نزدیک ببینید ایشان یک هفته به ایران آمده اند و در این یک هفته مدام در این نوع جلسات شرکت می کنند و این فرصت بسیار بسیار مغتنم است. می خواهم بگویم که ایشان چقدر از خودگذشتگی دارند که می توانسته اند این یک هفته را در کنار خانواده اشان باشند ولی الان در دانشگاه تربیت معلم هستند و این برای ما افتخار بزرگی است.
ایشان سال گذشته در همدان افتخار دادند و حضور پیدا کردند، یک جمله ی خیلی قشنگی را گفتند و من در کلاس ها گفته ام و در اینجا تکرار می کنم که ایشان می گفتند کهکلید واژه ها و منشائ صدور آنها را جدی بگیرید و برا ی مثال به برنامه درسی غصب شده، حذف شده، ترجمه شده، و... اشاره های طنزی داشتند. اینکه آقای دکتر مرادی میفرمایند که دکتر سرکار آرانی زیاد احتیاط می کند و خیلی نمی گوید نه واقعاً می گوید ولی متاسفانه من نمیدانم که این گوشهای وزارتخانه های کمترمی شنود، تمام این تلاش ها و زحماتی که ایشان کشیده اند قابل تقدیر است ولی متاسفانه نظام آموزش در مقابل تغییر مقاوم است.
- دکتر محمد عطاران:
از سرکار خانم دکتر نیکنام تشکر می کنم که فرصتی را فراهم کردند که من بتوانم از راه دور در خدمت دوستان گروه برنامه درسی و فرهنگ باشم و نکاتی چند را درباره کتاب در تمنای یادگیری خدمت عزیزان عرض کنم. شایان به ذکر است که من قبلاً مقالهای در همین زمینه نوشته ام که آن مقاله در نشریه رشد معلم منتشر شده و نیز در ویراست دوم این کتاب آمده است و دوستان می توانند بحث های من را به تفصیل در آنجا ببینند.
نکته ای اساسی را من در این کتاب ملاحظه کردم که به نظرم بسیار جدی است و به اعتقاد من همه کسانی که دست اندرکار تعلیم و تربیت کشورند و در قلمرو دانش تعلیم و تربیت کار میکنند باید به آن, خیلی توجه کنند.
اجازه بدهید مقدمه ای را عرض کنم و بعد به آن نکته اشاره کنم.
من تحصیلات کارشناس خود را در دانشگاه تهران گذرانده ام، سال سوم که کمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود مانند خیلی از کسانی که در آن ایام شوق تغییر و خدمت داشتند تصمیم گرفتم که در دوره دانشجویی معلم بشوم. کدام منطقه را برای معلمی و آموزش انتخاب کردم؟ علی القاعده بر حسب حال و احوال آن روز مناطق جنوب تهران را انتخاب کردم. در مدرسه ای راهنمایی معلم ریاضیات شدم ولی این تدریس دو سه ماهی بیشتر طول نکشید و با اینکه من شوق زیادی برای آموزش و تدریس داشتم و فکر می کردم که همه ی آن چیزی که در سه سال گذشته در دانشگاه تهران آموخته بودم می توانم بکار ببرم, عملاً وقتی که وارد کلاس شدم دیدم که هیچ یک از آن یافتهها و دانشی که من آموخته شده بود به کار من نیامد و من در کمال تاسف و ناراحتی مدرسه را ترک کردم.
از این موضوع گذشت و من تجربه های تدریس دیگر هم داشتم پس از آن در مقاطع مختلف دیگر نیز تدریس کردم و بعد در دانشگاه تربیت معلم استخدام شدم. حدود ۱۰ سال قبل وقتی که در حال خواندن کتاب Theachr Man با آقا معلم[1] بودم؛ که به نظر من کتاب بسیار جالبی است و اگر دوستان فرصت کردند متن فارسی این کتاب را که به نام آقا معلم چاپ شده است بخوانند- که نوشته فرانک مک کورت است، مک کورت معلم ایرلندی تبار آمریکایی است که پس از اینکه از دانشگاه نیویورک فارغ التحصیل می شود تدریس را در دبیرستان آغاز می کند و از همان لحظه ورودش به کلاس دچار مشکل می شود؛ او می گوید من وارد کلاس که شدم همه در حال سر و صدا بودند در این حین یک نفر از کلاس بلند شد و گفت بچه ها این ساندویچ کالباس من را چه کسی می خورد! یک دفعه یکی از میان بچهها داد زد که ببین مادرت اینقدر از تو بدش می آمده که یک ساندویچ کالباس درست کرده که فقط خودت بخوری! یک نفر دیگر هم او را مسخره کرد و یک دفعه پسر صاحب ساندویچ, ساندویچ را به سمت کلاس پرت کرد و ساندویچ وسط کلاس افتاد. من که اولین روز و اولین ساعت تدریسم بود همینطوری متحیر مانده بودم که چه کار کنم در همان حین داشتم یافته هایم را مرور می کردم. به ماخیلی از فلسفه های تعلیم و تربیت را گفته بودند اما هیچ کس به من نگفته بود که اگر کسی در سر کلاس ساندویچ انداخت باید چکار بکنیم؟! در همان حین که مترصد بودم که چه کار کنم به ذهنم آمد که بروم ساندویچ را بردارم و مشغول خوردنش بشوم. ساندویچ را که برداشتم یکدفعه کلاس ساکت شد دانش آموزی که ساندویچ مال او بود گفت که آقا ساندویچ مال من است! یکی از بچه ها گفت چه اشکال دارد آقا معلم دارد می خورد! ساندویچ را خوردم و تمام شد و خوشحال از این که راه و روشی را برای اداره کلاس پیدا کرده بودم ادامه درس را پی گرفتم.
نکته ای بین من و مک کورت با سی سال سابقه تدریس مشترک بود و آن این که ,وقتی گفت که انگار هیچ کدام از این فلسفه ها و نظریه ها به درد من نخورد من به اولین روزی که به کلاس رفته بودم بازگشتم و همان حس و حال او را پیدا کردم. در واقع من در تمام طول تحصیلم استادی نداشتم که از کف کلاس آمده باشد یا از کف کلاس چیزی برای گفتن داشته باشد و به نظر من این مشکلی است که ما در عرصه ی علوم تربیتی با آن روبرو هستیم و باید به این موضوع فکری بکنیم. به نظر من این از نکات مهم و دقایقی است که آقای دکتر آرانی به آن خوب اشاره کرده و خوب هم عمل میکند.
در کتاب در تمنای یادگیری؛ چاپ اول در صفحه 77 ایشان از اولین ملاقاتش با استادشان در فروردین 1374 صحبت می کند که به عنوان دانشجوی دوران تحقیقات وارد دانشکده علوم تربیتی دانشگاه ناگویا شدند. می گوید که استادم در اولین نشست رسمی از من پرسید در اینجا می خواهید چه کار کنید؟ بی درنگ بخش های اصلی از طرح تحقیقم را در ذهن مرور کردم و گفتم که در ایران بسیاری از معلمان مثل خود من بدون اینکه آموزشهای حرفهای کافی ببینند معلم شدند. می خواهم به همکارانم در ایران به خاطر شرایط خاصی که در کشور از جمله جنگ بدون دریافت آموزش های لازم معلم شدند خدمتی کنم. بی درنگ گفت که شما به عنوان پژوهشگر در اینجا هستید نه سیاستگذار آموزشی! دقیق تر و مشخص تر توضیح بدهید که می خواهید چه کار کنید؟ گفتم آیا میتوان مدلی ساخت که به بهسازی قطار در حال حرکت معلمین و توانمند سازی معلمان در ایران کمک کند؟ سری تکان داد و در صندلی جابجا شد. روحیه گرفتم و ادامه دادم هدفم این است که به افرادی مثل خودم که در خردادماه دیپلم گرفته و در آبان ماه وارد مدرسه شده اند و در کنار همکاران باتجربه و باسابقه ای مشغول بکار هستند کمک بکنم تا بتوانند وظایفشان را بهتر انجام دهند، از یکدیگر بیاموزند و در ضمن تدریس به پرورش حرفه ای خود بپردازند. از دانش آموزان و همکاران خود یاد بگیرند و مدرسه بهتری بسازند.
استادم بی درنگ گفت همین جا بایست! و این جمله من را تکرار کرد؛ کمک کنم تا بتوانند ضمن اینکه درس می دهند و کار می کنند بیاموزند و وظایف شان را موثرتر انجام بدهند و ادامه داد، عجب! چه خوب! گمان میکردم که شما می خواهید بیایید و در اینجا در زمینه ای در مطالعات تحقیقاتی کار کنید مثل بعضی از دانشجویان خارجی که میآیند و تز دکترایشان را درباره کشور خودشان می نویسند و بعد هم مدارکشان را می گیرند و نتیجه تز خود را می گذارند و می روند. گفتم البته من نمی خواهم تزی بنویسم و بگذارم و بروم نه! اتفاقاً به دنبال عکس این موضوع هستم. آمده ام از شما یاد بگیرم تجربه کسب کنم و سپس اندوخته هایم را ترویج کنم. حتی کاری کنم که در بازار دانش ژاپن هم قابل عرضه باشد و خریداری پیدا کند. استاد با شنیدن حرف های من بحث را جدی تر ادامه داد و گفت ولی همانطور که می دانید من بیشتر دلبسته ی نظریه در ارتباط با عمل هستم و در این دو جهت فعالیت می کنم، ولی شما از جامعه ای می آیید که بیشتر دانشگاهیان آن دست کم در حوزه علوم انسانی با حوزه ی عمل ارتباط چندانی ندارند و اغلب نظریه های وارداتی را ترجمه و برای عمل توصیه و ترویج میکنند، گاه حتی بدون درک عمیق از مسائل و شرایط عمل و استخراج و تدوین نظریه ها و خاستگاه آن.
من به نظرم میآید که این مهم ترین نکتهای است که در کلیت کارهای آقای دکتر آرانی وجود دارد و نکته ای است که در بین متخصصان تعلیم و تربیت ما متاسفانه مغفول باقی مانده است. آن تجربه ای که من در دانشگاه تهران داشتم به نوعی در دورههای بعدی بازتولید شد و می شود و ما تکرار می کنیم و دائماً نقد می کنیم و از وضع موجود ایراد می گیریم بی آنکه بدانیم در حوزه ی عمل چه می گذرد و چه اتفاقی دارد میافتد، من کمتر استادی را دیده ام که در کلاس بنشیند و ساعت ها حضور پیدا کند و خودش از نزدیک با مسائل درگیر بشود که اگر خواست بعداً صحبتی برای دانشجویانشان بکنند، این صحبت ها برخاسته از جریان عمل باشد و به نظر من این مشکل عمده و جدی است که ما در میان متخصصان حوزه تعلیم و تربیت ملاحظه میکنیم.
به نظر من در کتاب "در تمنای یادگیری" توجه به عرصه عمل و میدان تعلیم و تربیت شده است. این نکتهای است که اگر ما عمیقاً درک کنیم قطعاً در نحوه تدریس ما و در پایان نامه های که راهنمائی میکنیم تغییراتی ایجاد خواهد کرد.
من از این فرصت استفاده کنم و خدمت دوستان عرض کنم که به دلیل اینکه ما به صحنه عمل توجه نداشته ایم از اتفاقاتی که در تعلیم و تربیت معاصر ایران افتاده، غفلت ورزیده ایم و اگر توجه ما به صحنه عمل حادث بشود، شاید این نکته باعث بشود که ما به تاریخ آموزش و پرورش ایران در یک صد سال گذشته و آنچه که در دوره معاصرگذشته و می گذرد، توجه بیشتری پیدا بکنیم. برای همه عزیزانی که در این جلسه حضور دارند آرزوی توفیق میکنم و امیدوار هستم که نشستی که دکتر آرانی و همکارانشان در این جلسه دارند مقدمه ای باشد برای اینکه در ما اندیشههای اصلاح حوزه دانش تعلیم و تربیت را ببار بنشاند برای همه عزیزان آرزوی سلامتی و تندرستی دارم.
- دکتر سرکار آرانی:
یک بار مقام بلندپایه که از من می پرسید چه خبر؟ گفتم که شما چند سال است که در ایران رادیو و تلویزیون دارید؟ در این دهه ها شما هر وقت که دستگاه رادیو یا تلویزیون را روشن می کنید میگوید که "ایران در شرایط حساسی به سر می برد"! در شرایط حساس به سر بردن جای اندکی برای پرسش، اندیشه، تعامل و فرصت شنیدن می گذارد. گذراندن امور به جای هدف یا چشم انداز می نشیند و گرفتن خبر غایت ارتباط می شود!
خیلی متشکر از بیان این نکته و یادآوری آن. مشکل ما در این چه خبرها است؟نیاز ما شاید به چشم اندازی تازه برای اندیشه در پرسش، سماجت در پرسش و ستایش پرسش است، به جای خبر گرفتن! خیلی وقت هابسیار از مدیران می پرسند آقای دکتر چه کار کنیم؟ می گویم بنشینیم ببینیم که چه کارهایی را نکنیم! در جهان امروز پرسش از چه باید کردن ها نیست، پرسش از این است که کارهایی که صبح تا شب می کنیم بازاندیشی کنیم و بعضی هایش را احتمالاً نکنیم و اگر نکنیم راه تازه و سخن تازه ای و پرسش تازه ای و نفس تازه ای و هوای تازه ای و پنجره تازه ای و دورنمای تازه ای احتمالا پیدا می شود. نکته ی دیگر در این خصوص این است که چرا ما نمی توانیم پرسش مطرح کنیم، شاید در سخنان آقای دکتر عطاران هم بود، به این جهت که ما زیاد کلی گویی میکنیم و از حوزه عمل دوریم به ویژه در علوم انسانی.
به اهداف آموزش در ایران نگاه کنید حتی از زمان های دور، مثلا انقلاب آموزشی رامسر را می شناسید، گزارش های ارزشیابی انقلاب آموزشی رامسر را در ابتدای دهه 50 نگاه کنید، اغلب نزدیک خورشید است. بعدها نیز به ترتیبی شد که ما انگار با نصف روز مدرسه رفتن بنا داریم پدیده ای شبیه ملائک تربیت کنیم. ما نیاز داریم یادبگیریم بگوییم سلام، بگویم ببخشید، بگوییم سپاس!تمرین مهارت های خواندن کنیم که سخت در آن عاجزیم! و...به بنیادهای اساسی و مشخص و قابل اندازه گیری آموزش مدرسه ای بیاندیشم.
در پاسخ آقای توحیدیان عرض می کنم در صفحه 319 کتاب گفته ام که احتمالا در مراکز آموزش عالی احساس دانایی خیلی جا ها حضور ملموس دارد و حجابی می شود برای آنچه شما جستجو می کنید یعنی سادگسرس مستمر. از این منظر آقای دکتر فاضلی به شوق یادگیری دانشجو و دانشگاه می پردازند.
به علاوه ارتباط مستمر با حوزه عمل نیز به ایجاد این توانایی یاری می رساند. پژوهشگر مانند سعی مروه و صفا لازم است میان نظر و عمل در حرکت مدام باشد. این پویای و تعامل جسارت خود اندیشی، خود انتقادی را به خود او نیز می دهد و او را از "نگاری به مکتب نرفته" خارج می کند و در صحنه عمل درس آموز می سازد. آنگاه فرصت بازاندیشی فراهم می شود و نظر در متن عمل ساخته، برکشیده و مطرح می گردد و در فرایند رشد خود به توسعه حرفه ای نظریه پرداز نیز یاری می رساند تا جایی که نطریه پرداز خود به حدی از رشد می رسد و چه بسا پیش از دیگران به نقد برساخته خود می پردازد. برونر و آیزنر دو نمونه نزدیک به زمان ما هستند، و از این منظر بسیار بخت یارشان بوده است که رشد یافته اند و برساخت های خود را خود واکاوی و بازسازی کرده اند. همکاران دانشگاهی ما بدون رفتن به مکتب و مدرسه و صحنه عمل تربیتی و سعی مروه وصفای نظر و عمل بخت طراحی چشم اندازی راهنما و راه گشا را نخواهند یافت و درس هایی را نیز که ارئه دهند چه بسا به مثابه "پزشکی بدون درمان" راهی به رهایی نبرند، شوقی نیفکنند و روشنی و گرمی به همراه نداشته باشند.
شاید بپرسید اگر بخواهیم ردای تازهای در پژوهش بپوشیم چه کار باید بکنیم؟ عرض می کنم لازم است به پژوهش در عمل و ساختن تئوری در متن عمل یا دست کم در ارتباط مستمر با عمل همت ورزیم. بدون ارتباط با حوزه عمل ما احتمالا جسارت خواهیم داشت به عنوان اولیا در باره عمل آموزش در مکتب ها و مدرسه ها اظهار نظر کنیم. دیگران نیز بیش از این ما را به حساب نخواهند آورد!
پژوهشگران بزرگ اگر بزرگ مانده اند به خاطر این ارتباط مداوم و اثربخشی است که میان نظر و عمل داشته اند. جسارتی است که خودشان را به آفتاب افکنده اند، بیش از دیگران نقد کرده اند و برساخته های خویش را بازسازی و در مواردی باز زنده سازی کرده اند. خودشان خودشان را جراحی و حلاجی و تقطیع کرده اند.
درس پژوهی و در مرحله بعد روش پژوهش اختصاصی بنده که درس کاوی است، مسئله را در کلاس درس حلاجی می کند، با کمک معلم شناسایی می کند، "در متن عمل"(research in practice)است. یعنی مدام سعی صفا و مروه می کند، مروه ی "پرکتیس" و صفای منطق، نظریه، استدلال و چشم انداز-حالا شما نظریه را به هر ترتیب که تعریف می کنید-. اینجا هم اضافه کنم که تئوری از ریشه لاتینو کلمه ای مشابه تئاتر گرفته شده است و ناظر به تماشاگری است. مجموعه بنیادی از گزاره ها و قضیه هایی در باره چگونگی امور در جهان هستی است، گزاره هایی که به صورت پیاپی آزمون می شوند و فضایی را فراهم می آورند برای تماشای آدمی که بازیگران اصلی آن ایده ها و اندیشه هایند و به ما یاری می رسانند تا جهانی که در آن زندگی می کنیم را بهتر بشناسیم ودرک کنیم. بازار اندیشه است، سناریوها و نمایش ها و پیام ها و تحلیل ها در حال آمدن و رفتن هستند، نو به نو می شوند و دقیق تر و عمیق تر از پرسش ها رونمایی می کنند. مروجان دانش، نظریه پرداز نیستند، اگرچه کار پر احتشامی دارند. مراقبت آنها از خود، و دیگران از آنها الزامی است. چه بسا در بی خبری و بی عملی، دانش مرده توزیع شود! و البته ما در ارتباط مستمر با عمل است که متوجه می شویم به دانش زنده و سناریوهای تازه و ایده های راهگشای تازه نیازمندیم.
درس پژوهی به مثابه ابزار، روش، رویکرد و تئوری قابل تصور است و من در کتاب درس پژوهی (چاپ ششم،تهران: مرآت 1396) در چهار فصل مستقل به هر یک آنها پرداخته ام.
درس پژوهی به مثابه روش پژوهش در آموزش(اعم از آموزش عمومی و آموزش دانشگاهی) بیشتر ناظر به پرورشحرفه ای معلمان و نوسازی اعضای هیئت علمی دانشگاه هاست و به تولید دانش بهسازی آموزش در عمل یاری می رساند. نه تنها درهای کلاس را برای معلمان در مدارس و استادان در دانشگاه، که برای دانشجویان نیز باز می کند.
در دانشگاه قبلی من در توکیو روزهایی در سال تحصیلی کلیه کلاس های دانشگاهمان را به روی همه دانشجویان باز می گذشتیم.شوقی زاید الوصف ایجاد می شد وقتی دانشجوی مکانیک به سر کلاس پزشکی می رفت، یا دانشجوی پزشکی به سر کلاس علوم تربیتی می رفت و مهندسی به کلاس بازرگانی می رفت و ... گزارش و گفت وگوهای اینها با خودشون و با استادان جذاب بود و سازنده.برای مثال کسی که بیزینس می خواند به دانشکده علوم تربیتی رفته و می ببیند که سرکار آرانی به عنوان "پداگوگ" چگونه تدریس می کند یعنی اسلاید نشان می دهد و سخنرانی می کند! نه؟! چگونه او صحنه یادگیری و تعامل و تغییر و فربه شدن نظر و دست دانشجویانش را پردازش می کند؟!
که آموزش صحنه پردازی یادگیری است! علم و هنر یادگیری را اینجا چگونه تحلیل و به منصه ظهور می رساند؟ در دانشکده پزشکی چگونه است؟ دوستش از کلاس اقتصاد و بازرگانی چه ایده ای به همراه آورده است؟ و...سپس این دانشجویان برای مصاحبه با استادانی که کلاس هایشان را مشاهده کرده اند وقت می گیرند و می آیند مثلا دفتر بنده و در باره کلاس و مشاهده و تجربه خود و دانشجویان با هم گفت و گو می کنیم.
درسکاوی یک قدم عمیق تر را می کاود.به بررسی و تحلیل آنچه در ناخودآگاه معلم و معلمی بر تدریس و یادگیری تاثیر می گذارد و خیلی وقت ها پنهانی است می پردازد. پیدا نیست ولی در فرهنگ آموزش و یادگیری و کلاس درس لحظه لحظه ی رفتارها و آنات تربیتی ما را در چنبره خود دارد. غواصی در این مقوله ها نیاز به لنز دیگری دارد، فقط محقق و معلم نمی توانند پرده برگیرند از این چنبره های سیستماتیک و فرهنگی. بنابر این ما یک درس را از یک فرهنگی به فرهنگ دیگر می بریم و از منظر متفاوت آن را آنالیز می کنیم تا لایه های ناشناخته تری را وارسی کنیم. از منظر سنگاپوری ها یک درس علوم ژاپنی را تجریه و تحلیل می کنیم. گاهی نیز با هم در محتوا و سال تحصیلی واحد یک درس مشخص را مقایسه می کنیم. در این فرایند تلاش می کنیم به نقشه "دی ان ای" آموزش و پداگوژی در یک فرهنگ و روش تدریس مبحث مشخص بپردازیم و تا جایی که ممکن است آن را واکاوی کنیم تا سناریوهای فرهنگی آموزش و یادگیری را بهتر درک می کنیم. بخشی از نتایج این پژوهش به ویژه در باره روش های برخورد با اشتباه دانش آموزان در فرایند آموزش و یادگیری (classroom climte regarding mistakes) به مثابه فرصت یادگیری ناب برای فهم عمیق مساله، امسال در سمپوزیومی در کنفرانس سالانه انجمن پژوهش های تربیتی آمریکا (AERA, 13-17 April, 2018) در نیویورک (www.aera.net)ارائه می شود.
در پژوهش ها از روش مقایسه نیز استفاده می کنیم.البته نه تطبیق برای رتبه بندی!نه تنها برای ترسیم تفاوت ها که بیشتر برای به چالش کشیدن شباهت ها! شناخت فرهنگ های آموزشی مثلا آموزش ریاضی در ژاپن، آلمان و آمریکا. روش مواجه با اشتباه دانش آموزان در کلاس های درس ریاضی در آمریکا، مالزی، ژاپن یا ایران. این ها همانطور که عرض کردم شناخت دیگری است. قدم دوم -یک قدم که پائین تر می آییم- به رسمیت شناختن این تفاوت ها است. در مرحله ی سوم آرام آرام یاد می گیریم حرمت بنهیم به این تفاوت ها و نوآوری را در گوناگونی جست و جو کنیم.در مرحله ی بعد وارد فرایند جست و جو و درک"فهم فهم دیگری" می شویم. چه جوری شده که من و آقای مرادی یک مجموعه داده یا "اویدنس"داریم ولی خروجی های ما، تحلیل ما، کیفیت نتایج ما، راه حل های ما یکی نیست، چه اتفاقی افتاده است؟ این آنالیز کردن و فهم مکانیزم فهم دیگری چه نسبتی با لنز و کیفیت دیدگاه و نظر ما دارد؟ و این نظرها آنگاه که علمی یا فلسفی یا مذهبی یا ایدئولوژیک یا مهندسی یا طبیعی یا فرهنگی اند چه خروجی های متفاوتی برای ما به همراه دارند و چرا؟ احتمالا این بیان رایج را شنیده اید که "کسانی که فقط در لندن زندگی می کنند لندن را نمی شناسند"! برای شناخت عمیق تر لندن نیاز داریم گه گاهی از آن خارج شده و آن را از رم، ایتالیا یا وین ببینیم. دیدن لندن از منظر و جغرافیا و فرهنگ و لنز دیگری فهمی تازه و بعضا عمیق تری از لندن به ما می دهد.
کتاب درس کاوی (انتشارات مرآت، تهران 1395)که در ایران به تدریجترویج می شود حاوی روشی تازه برای پژوهش در آموزش است. این اثربه ویژه به برای دانشجویان سطوح ارشد و دکتری مناسب است. در این اثر روش شناسی آنالیز درس به خوبیتبیین می شود. به علاوه نمونه هایی از تجزیه و تحلیل های بین فرهنگی تدریس را ارائه شده است. برای نمونه چطور درس علومی از سنگاپور از منظر معلمان ژاپنی تحلیل می شود و خروجی این نوع پژوهش چیست؟ به خواننده و پژوهشگران آموزشی نقش و کارکرد لنزهای متفاوت را در فهم عمیق تر فرایند آموزش و یادگیری نشان می دهد. به علاوه پداگوژی شنیدن (listening pedagogy) و توجه به دانش آموزان، مشتری محور کردن آموزش (castomaizing teaching) و شخصی سازی یادگیری (personalizing learning) را ترویج می کند. به همه یادآوری می کند که عصر ما عصر "شنیدن" است. اسمع! افهم!
ازحسن توجه و تحمل شما سپاسگزارم و قدردان لطف شما هستم.
[1]آقا معلم نوشته فرانک مک کورت ترجمه منیژه شیخ جوادی نشر پیکان
نظر شما