تازهاش هم توی این شهر درندشت که آدم حالش بد نمیشود! هر روز یک رسم جدید از این شهریها میبینم که باعث میشود از خنده رودهبُر شوم!
به خصوص در این روزها به شدت جایت خالی است! آخر این روزها در شهر خبرهایی است که باعث میشود آدم از خنده منفجر شود. این روزها در شهر، نمایشگاههای کتاب به چه بزرگی راه افتاده که آدم میتواند برود و با یک کوه کتاب از آنجا برگردد. اما...
البته بگذار امایش را آخر سر برایت بگویم. اول بگذار ببینم تو که یادت هست کتاب چیست، نه؟ ببین! آن دفعه که آن کشتی خارجی نزدیک جزیره به صخرهها برخورد کرد و کلی جعبه بزرگ از آن به جزیره آمد، یادت هست؟ آن چیزهایی که توی جعبهها بود و بعداً فهمیدیم به درد آتش درست کردن میخورد و تا ماهها خیالمان از بابت سوخت و انرژی گرمایی راحت بود، کتاب بود! البته نمیشود به طور دقیق گفت که خاصیت اصلی کتاب همان آتش درست کردن است، اما به هر حال هر چیزی که از چوب و کاغذ باشد برای آتش درست کردن خوب است! در واقع کتاب برای خواندن است. البته نه برای آواز خواندن! فقط خواندن؛ یعنی خواندن و یاد گرفتن. توی کتاب کلی چیز میز مینویسند که میشود خواند و یاد گرفت. بعضیها هم چون از قیافه کتاب خوششان میآید آن را در خانهشان مثل آجر و به شکل دکور استفاده میکنند! خلاصه کلی خاصیت دارد این کتاب. اما ما فقط به عنوان سوخت ازش استفاده میکردیم!
حالا بگذار آن اما و سه نقطهاش را برایت بگویم! داشتم میگفتم که در شهر نمایشگاههای کتاب به چه بزرگی راه می افتد که آدم میتواند برود و با یک کوه کتاب از آنجا برگردد؛ اما مردم شهر این کار را نمیکنند! یعنی اصلاً برایشان مهم نیست که کتاب این همه خاصیت دارد و حاضر نیستند بروند و کتاب بخرند. شهری هستند دیگر، کاری نمیشود کرد! حالا فکر کن اگر چنین نمایشگاهی در جزیره داشتیم، چه میشد. همه اهالی جزیره به سمتش حملهور میشدند تا کتاب بخرند. البته شاید هر کدامشان از کتاب، با توجه به نیازشان استفاده میکردند. نیاز به علم، به دکور یا به سوخت!
قربانت، جرقه